غزل شمارهٔ ۱۹۴۹
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن
بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن
خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده است
وانگهان از دست کی از ساقیان ذوالمنن
ای نجات زندگان و ای حیات مردگان
از درونم بت تراشی وز برونم بت شکن
ور براندازد ز رویت باد دولت پردهای
از حیا گل آب گردد نی چمن ماند نه من
ور می لب بازگیری از گلستان ساعتی
از خمار و سرگرانی هر سمن گردد سه من
ور زمانی بیدلان را دم دهی و دل دهی
جان رهد از ننگ ما و ما رهیم از خویشتن
گر ندزدید از تو چیزی دل چرا آویختهست
چاره نبود دزد را در عاقبت ز آویختن
گر چنین آویختن حاصل شدی هر دزد را
از حریصی دزد گشتی جمله عالم مرد و زن
اندر این آویختن کمتر کراماتی که هست
آب حیوان خوردن است و تا ابد باقی شدن
چاشنی سوز شمعت گر به عنقا برزدی
پر چو پروانه بدادی سر نهادی در لگن
صورت صنع تو آمد ساعتی در بتکده
گه شمن بت می شد آن دم گاه بت می شد شمن
هر زمانی نقش می شد نعت احمد بر صلیب
سر وحدت می شنیدند آشکارا از وثن
عشقت ای خوب ختن بر دل سواره گشت گفت
این چنین مرکب بباید تاختن را تا ختن
شور تو عقلم ستد با فتنهها دربافتم
شور و بیعقلی بباید بافتن را با فتن
من کجا شعر از کجا لیکن به من در می دمد
آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن
ترک کی تاجیک کی زنگی کی رومی کی
مالک الملکی که داند مو به مو سر و علن
جامه شعر است شعر و تا درون شعر کیست
یا که حوری جامه زیب و یا که دیوی جامه کن
شعرش از سر برکشیم و حور را در بر کشیم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
غزل شمارهٔ ۱۹۴۸: بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگونغزل شمارهٔ ۱۹۵۰: بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن
بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن
هوش مصنوعی: هر آنچه از زیباییها و ویژگیهای تو به یادم میآید، اکنون به زبان میآورم و بنای آن را چون کفن بر روی پیکر مریدی قرار میدهم که دیگر در میان ما نیست.
خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده است
وانگهان از دست کی از ساقیان ذوالمنن
هوش مصنوعی: کسی که خود را به پیروی من درآورده و از آب حیات نوشیده، هرگز نمیمیرد. او به ناگاه به دست ساقیان خوشنوشی گرفتار خواهد شد.
ای نجات زندگان و ای حیات مردگان
از درونم بت تراشی وز برونم بت شکن
هوش مصنوعی: ای درستیبخش به زندگان و ای زندگیبخش به مردگان، از درونم بت میسازم و از بیرونم بت را میشکنم.
ور براندازد ز رویت باد دولت پردهای
از حیا گل آب گردد نی چمن ماند نه من
هوش مصنوعی: اگر باد خوشبختی پرده حیا را از روی تو بردارد، دیگر گل آب میشود و نه چمن باقی میماند و نه من.
ور می لب بازگیری از گلستان ساعتی
از خمار و سرگرانی هر سمن گردد سه من
هوش مصنوعی: اگر لبهایت را از گلستان بگشایی و لحظهای از نشئگی و سرگرمی دور شوی، آنگاه هر رایحهای میتواند سه برابر لذتبخشتر شود.
ور زمانی بیدلان را دم دهی و دل دهی
جان رهد از ننگ ما و ما رهیم از خویشتن
هوش مصنوعی: اگر زمانی به بیدلان محبت کنی و دل آنها را به دست آوری، جان ما از شرم نجات مییابد و ما از خودخواهی رهایی مییابیم.
گر ندزدید از تو چیزی دل چرا آویختهست
چاره نبود دزد را در عاقبت ز آویختن
هوش مصنوعی: اگر چیزی از تو دزدیده نشده، پس چرا دل تو درگیر این موضوع است؟ در نهایت، چارهای نیست جز اینکه دزد به خاطر آویختن دلها، عاقبت خوبی نخواهد داشت.
گر چنین آویختن حاصل شدی هر دزد را
از حریصی دزد گشتی جمله عالم مرد و زن
هوش مصنوعی: اگر به این شکل سرقت و دزدی تبدیل شود، هر دزدی به خاطر حرص و طمع خود، تمامی انسانها را به دزدی گرفتار خواهد کرد.
اندر این آویختن کمتر کراماتی که هست
آب حیوان خوردن است و تا ابد باقی شدن
هوش مصنوعی: در این تلاش برای برقراری ارتباط، نشانی از ویژگیها و معجزات کمتر دیده میشود. همانند آب حیات که نوشیدنش باعث جاودانگی میشود.
چاشنی سوز شمعت گر به عنقا برزدی
پر چو پروانه بدادی سر نهادی در لگن
هوش مصنوعی: اگر شمع خود را به پرواز درآوری و به آسمان برسانی، همچون پروانهای میشوی که سرش را در لگن میگذارد.
صورت صنع تو آمد ساعتی در بتکده
گه شمن بت می شد آن دم گاه بت می شد شمن
هوش مصنوعی: لحظهای زیباییهای تو در معبد عبادت ظاهر شد و در این هنگام، حقایق آفرینش به گونهای زیبا و مجذوبکننده رخ نشان داد.
هر زمانی نقش می شد نعت احمد بر صلیب
سر وحدت می شنیدند آشکارا از وثن
هوش مصنوعی: هرگاه نام و صفات احمد بر علامت اتحاد به گوش میرسید، به وضوح از بتها شنیده میشد.
عشقت ای خوب ختن بر دل سواره گشت گفت
این چنین مرکب بباید تاختن را تا ختن
هوش مصنوعی: عشق تو، ای زیبای ختن، بر قلبم چنان اثر گذاشته که گویی سوار بر یک مرکب هستم و باید با این حال به سوی ختن بروم.
شور تو عقلم ستد با فتنهها دربافتم
شور و بیعقلی بباید بافتن را با فتن
هوش مصنوعی: عشق و شور تو باعث شد که عقل من را برباید و من در میان فتنهها به چالش بیفتم. برای درک عشق و دیوانگی، باید از پیچیدگیها و چالشها عبور کرد.
من کجا شعر از کجا لیکن به من در می دمد
آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن
هوش مصنوعی: من از کجا شعر مینویسم، اما چیزی در درونم میدمد که مرا به گفتن وا میدارد. آن چیزی که به من میگوید کیستی؟
ترک کی تاجیک کی زنگی کی رومی کی
مالک الملکی که داند مو به مو سر و علن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچکس نمیتواند بهطور دقیق و کامل به تفاوتها و ویژگیهای هر قومی یا فرهنگی پی ببرد، زیرا شناخت واقعی از جزئیات آنها تنها با آگاهی عمیق و درونی امکانپذیر است. در واقع، انسانها به دلیل تنوع فرهنگها و هویتهایشان نمیتوانند به سادگی یکدیگر را دستهبندی کنند.
جامه شعر است شعر و تا درون شعر کیست
یا که حوری جامه زیب و یا که دیوی جامه کن
هوش مصنوعی: شعر مانند لباسی است که به تن دارد و برای درک آن باید ببینیم که در دل این شعر چه کسی یا چه چیزی نهفته است؛ آیا زیباییهای آن مانند حوری است یا زشتیهایی مانند دیو.
شعرش از سر برکشیم و حور را در بر کشیم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
هوش مصنوعی: شعر را با شوق و احساس از دل بر میکَنیم و در آغوش حوریان میفرازیم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۹۴۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/10/29 18:12
نادر..
از درونم بت تراشی
از برونم بت شکن..
1398/09/17 13:12
شقایق عسگری
غزل بسیار زیباست فقط بیت15 کیمسن معنیشو متوجه نمیشم.
1400/01/26 13:03
رز
کیم سن/کیمسن
در ترکی معنی "تو چه کسی هستی؟" میدهد.
1403/05/17 20:08
افسانه چراغی
من کجا؟ شعر از کجا؟ لیکن به من در میدمد
مولانا معتقد است که شعر از درونش میجوشد و در حالت هشیاری شعری نمیگوید اما در حالت سرمستی و ازخود بیخودی شعر بر زبانش جاری میشود:
تو مپندار که من شعر به خود میگویم/ تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
1403/05/17 20:08
افسانه چراغی
یا در غزلی دیگر میفرماید:
ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی/ گر تن زنم، خامُش کنم، ترسم که فرمان بشکنم