گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۴۰

ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان
نقل هر مجلس شده‌ست این عشق ما و حسن تو
شهره شهری شده ما کو چنین بد شد چنان
ای به هر هنگامه دام عشق تو هنگامه گیر
وی چکیده خون ما بر راه ره رو را نشان
صد هزاران زخم بر سینه ز زخم تیر عشق
صد شکار خسته و نی تیر پیدا نی کمان
روی در دیوار کرده در غم تو مرد و زن
ز آب و نان عشق رفته اشتهای آب و نان
خون عاشق اشک شد وز اشک او سبزه برست
سبزه‌ها از عکس روی چون گل تو گلستان
ذوق عشقت چون ز حد شد خلق آتشخوار شد
همچو اشترمرغ آتش می خورد در عشق جان
هجر سرد چون زمستان راه‌ها را بسته بود
در زمین محبوس بود اشکوفه‌های بوستان
چونک راه ایمن شد از داد بهاران آمدند
سبزه را تیغ برهنه غنچه را در کف سنان
خیز بیرون آ به بستان کز ره دور آمدند
خیز کالقادم یزار و رنجه شو مرکب بران
از عدم بستند رخت و جانب بحر آمدند
آنگه از بحر آمدند اندر هوا تا آسمان
برج برج آسمان را گشته و پذرفته اند
از هر استاره بضاعت و آمده تا خاکدان
آب و آتش ز آسمانش می رسد هر دم مدد
چند روزی کاندر این خاکند ایشان میهمان
خوان‌ها بر سر نسیم و کاس‌ها بر کف صبا
با طبق پوشی که پوشیده‌ست جز از اهل خوان
می رسند و هر کسی پرسان که چیست اندر طبق
با زبان حال می گویند با پرسندگان
هر کسی گر محرمستی پس طبق پوشیده چیست
قوت جان چون جان نهان و قوت تن پیدا چو نان
ذوق نان هم گرسنه بیند نبیند هیچ سیر
بر دکان نانبا از نان چه می داند دکان
نانوا گر گرسنه ستی هیچ نان نفروختی
گر بدانستی صبا گل را نکردی گلفشان
هر کش از معشوق ذوقی نیست الا در فروخت
او نباشد عاشق او باشد به معنی قلتبان
عذر عاشق گر فروشد دانک میل دلبر است
از ضرورت تا نبندد در به رویش دلستان
چونک می بیند که میل دلبر اندر شهرگی است
اشک می بارد ز رشک آن صنم از دیدگان
اشک او مر رشک او را ضد و دشمن آمده‌ست
رشک پنهان دارد و اشکش روان و قصه خوان
تخم پنهان کرده خود را نگر باغ و چمن
شهوت پنهان خود را بین یکی شخصی دوان
عین پنهان داشتن شد علت پیدا شدن
بی لسانی می شود بر رغم ما عین لسان
چند فرزندان به هر اندیشه بعد مرگ خویش
گرد جان خویش بینی در لحد باباکنان
زاده از اندیشه‌های خوب تو ولدان و حور
زاده از اندیشه‌های زشت تو دیو کلان
سر اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا
سر تقدیر ازل را بین شده چندین جهان
واقفی از سر خود از سر سر واقف نه‌ای
سر سر همچون دل آمد سر تو همچون زبان
گر سر تو هست خوب از سر سر ایمن مباش
باش ناایمن که ناایمن همی‌یابد امان
سربلندی سرو و خنده گل نوای عندلیب
میوه‌های گرم رو سر دم سرد خزان
برگ‌ها لرزان چه می لرزید وقت شادی است
دام‌ها در دانه‌های خوش بود ای باغبان
ما ز سرسبزی به روی زرد چند افتاده‌ایم
در کمین غیب بس تیر است پران از کمان
لاله رخ افروخته وز خشم شد دل سوخته
سنبله پرسود و کژگردن ز اندیشه گران
آن گل سوری ستیزه گل دکانی باز کرد
رنگ‌ها آمیخت اما نیستش بویی از آن
خوشه‌ها از سست پایی رو نهاده بر زمین
غوره‌اش شیرین شد آخر از خطاب یسجدان
نرگس خیره نگر آخر چه می بینی به باغ
گفت غمازی کنم پس من نگنجم در میان
سوسنا افسوس می داری زبان کردی برون
یا زبان درکش چو ما و یا بکن حالی بیان
گفت بی‌گفتن زبان ما بیان حال ماست
گر نه پایان راسخستی سبز کی بودی سران
گفتم ای بید پیاده چون پیاده رسته‌ای
گفت تا لطف تواضع گیرم از آب روان
رنگ معشوق است سیب لعل را طعم ترش
زانک خوبان را ترش بودن بزیبد این بدان
پس درخت و شاخ شفتالو چرا پستی نمود
بهر شفتالو فشاندن پیش شفتالوستان
گفت آری لیک وقتی می دهد شفتالویی
که رسد جان از تن عاشق ز ناخن تا دهان
ای سپیدار این بلندی جستنت رسوایی است
چون نه گل داری نه میوه گفت خامش هان و هان
گر گلم بودی و میوه همچو تو خودبینمی
فارغم از دید خود بر خودپرستان دیدبان
نار آبی را همی‌گفت این رخ زردت ز چیست
گفت زان دردانه‌ها کاندر درون داری نهان
گفت چون دانسته‌ای از سر من گفتا بدانک
می نگنجی در خود و خندان نمایی ناردان
نی تو خندانی همیشه خواه خند و خواه نی
وز تو خندان است عالم چون جنان اندر جنان
لیک آن خنده چون برق او راست کو گرید چو ابر
ابر اگر گریان نباشد برق از او نبود جهان
خاک را دیدم سیاه و تیره و روشن ضمیر
آب روشن آمد از گردون و کردش امتحان
آب روشن را پذیرا شد ضمیر روشنش
زاد چون فردوس و جنت شاخ و کاخ بی‌کران
این خیار و خربزه در راه دور و پای سست
چون پیاده حاج می آیند اندر کاروان
بادیه خون خوار بینی از عدم سوی وجود
بر خطاب کن همه لبیک گو بهر امان
چه پیاده بلک خفته رفته چون اصحاب کهف
خفته پهلو بر زمین و رفته تک تا آسمان
در چنین مجمع کدو آمد رسن بازی گرفت
از کی دید آن زو که دادش آن رسن‌های رسان
این چمن‌ها وین سمن وین میوه‌ها خود رزق ماست
آن گیا و خار و گل کاندر بیابان است آن
آن نصیب و میوه و روزی قومی دیگر است
نفرت و بی‌میلی ما هست آن را پاسبان
صد هزاران مور و مار و صد هزاران رزق خوار
هر یکی جوید نصیبه هر یکی دارد فغان
هر دوا درمان رنجی هر یکی را طالبی
چون عقاقیری که نشناسد به غیر طب دان
بس گیا کان پیش ما زهر و بر ایشان پای زهر
پیش ما خار است و پیش اشتران خرمابنان
جوز و بادام از درون مغز است و بیرون پوست و قشر
اندرون پوست پرورده چو بیضه ماکیان
باز خرما عکس آن بیرون خوش و باطن قشور
باطن و ظاهر تو چون انجیر باش ای مهربان
جذبه شاخ آب را از بیخ تا بالا کشد
همچنانک جذبه جان را برکشد بی‌نردبان
غوصه گشت این باد و آبستن شد آن خاک و درخت
بادها چون گشن تازی شاخه‌ها چون مادیان
می رسد هر جنس مرغی در بهار از گرمسیر
همچو مهمان سرسری می سازد این جا آشیان
صد هزاران غیب می گویند مرغان در ضمیر
کان فلان خواهد گذشتن جای او گیرد فلان
از سلیمان نامه‌ها آورده‌اند این هدهدان
کو زبان مرغ دانی تا شود او ترجمان
عارف مرغان است لک لک لک لکش دانی که چیست
ملک لک و الامر لک و الحمد لک یا مستعان
وقت پیله روح آمد قشلق تن را بهل
آخر از مرغان بیاموزید رسم ترکمان
همچو مرغان پاسبانی خویش کن تسبیح گو
چند گاهی خود شود تسبیح تو تسبیح خوان
بس کنم زین باد پیمودن ولیکن چاره نیست
زانک کشتی مجاهد کی رود بی‌بادبان
بادپیمایی بهار آمد حیات عالمی
بادپیمایی خزان آمد عذاب انس و جان
این بهار و باغ بیرون عکس باغ باطن است
یک قراضه‌ست این همه عالم و باطن هست کان
لاجرم ما هر چه می گوییم اندر نظم هست
نزد عاشق نقد وقت و نزد عاقل داستان
عقل دانایی است و نقلش نقل آمد یا قیاس
عشق کان بینش آمد ز آفتاب کن فکان
آفتابی کو مجرد آمد از برج حمل
آفتابی بی‌نظیر بی‌قرین خوش قران
آنک لاشرقیه بوده‌ست و لاغربیه
زانک شرق و غرب باشد در زمین و در زمان
آفتابی کو نسوزد جز دل عشاق را
مهر جان ره یابد آن جا نی ربیع و مهر جان
چونک ما را از زمین و از زمان بیرون برد
از فنا ایمن شویم از جود او ما جاودان
این زمین و این زمان بیضه‌ست و مرغی کاندر او است
مظلم و اشکسته پر باشد حقیر و مستهان
کفر و ایمان دان در این بیضه سپید و زرده را
واصل و فارق میانشان برزخ لایبغیان
بیضه را چون زیر پر خویش پرورد از کرم
کفر و دین فانی شد و شد مرغ وحدت پرفشان
شمس تبریزی دو عالم بود بی‌رویت عقیم
هر یکی ذره کنون از آفتابت توامان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان
هوش مصنوعی: ای تو که ماه در آسمان، با حضور و جلوه‌ات در دل‌ها شادی می‌آوری و ای تو که ستاره‌ها به خاطر درخشش تو به رقص و آواز پرداخته‌اند، جان عاشقان ما به تو وابسته است و دل‌های ایشان همچون دف نواخته می‌شود.
نقل هر مجلس شده‌ست این عشق ما و حسن تو
شهره شهری شده ما کو چنین بد شد چنان
هوش مصنوعی: عشق ما و زیبایی تو در هر جمع و محفلی زبانزد شده است. ما چه کسی هستیم که به این وضعیت افتاده‌ایم، اینگونه دچار مشکلات شده‌ایم؟
ای به هر هنگامه دام عشق تو هنگامه گیر
وی چکیده خون ما بر راه ره رو را نشان
هوش مصنوعی: در هر زمان، عشق تو مانند یک اتفاق مهم جلوه‌گری می‌کند و خون دل ما که بر زمین ریخته شده، نشانه‌ای است برای راه‌رو تا او را به سوی خود هدایت کند.
صد هزاران زخم بر سینه ز زخم تیر عشق
صد شکار خسته و نی تیر پیدا نی کمان
هوش مصنوعی: عشق مانند تیر به دل انسان می‌زند و زخم‌های زیادی بر جای می‌گذارد. فرد در این جنگ عاطفی، مانند صحرانوردی خسته و زخمی است که از شکار کردن ناامید شده و هیچ نشانه‌ای از تیر و کمان عشق در دست ندارد.
روی در دیوار کرده در غم تو مرد و زن
ز آب و نان عشق رفته اشتهای آب و نان
هوش مصنوعی: همه‌ی مردم، چه زن و چه مرد، به خاطر غم تو در درد و رنج هستند و حتی اشتها به آب و نان را از دست داده‌اند. عشق تو باعث شده که زندگی روزمره‌ی آن‌ها تحت‌الشعاع قرار بگیرد.
خون عاشق اشک شد وز اشک او سبزه برست
سبزه‌ها از عکس روی چون گل تو گلستان
هوش مصنوعی: عشق باعث شده است که اشک‌های عاشق مانند خون بریزد و از این اشک‌ها سبزه‌ها و گیاهان سر بکشند. سبزه‌ها به خاطر تصویر تو، مانند گل‌ها در گلستان شکوفا شده‌اند.
ذوق عشقت چون ز حد شد خلق آتشخوار شد
همچو اشترمرغ آتش می خورد در عشق جان
هوش مصنوعی: وقتی که شوق و عشق تو به اوج رسید، دیگران دچار آتش و حیرت شدند، مانند شتری که از آتش می‌خورد و در عشق جان می‌دهد.
هجر سرد چون زمستان راه‌ها را بسته بود
در زمین محبوس بود اشکوفه‌های بوستان
هوش مصنوعی: فراق و دوری مثل زمستان سرد بود و همه راه‌ها را مسدود کرده بود. در زمین، شکوفه‌های باغ در حبس و ناامیدی به سر می‌بردند.
چونک راه ایمن شد از داد بهاران آمدند
سبزه را تیغ برهنه غنچه را در کف سنان
هوش مصنوعی: زمانی که راه امن و ایمن شد، بهار آمد و سبزه‌ها با تیغ‌های برهنه و غنچه‌ها در دست نیزه‌داران ظاهر شدند.
خیز بیرون آ به بستان کز ره دور آمدند
خیز کالقادم یزار و رنجه شو مرکب بران
هوش مصنوعی: بلند شو و به باغ بیا؛ چون عده‌ای از راه دور آمده‌اند. بلند شو و همچون کسی که به ملاقات می‌آید، آماده شو و سوار بر مرکبت شو.
از عدم بستند رخت و جانب بحر آمدند
آنگه از بحر آمدند اندر هوا تا آسمان
هوش مصنوعی: از نبود، لباس خود را بر تن کردند و به سمت دریا رفتند و سپس از دریای وجودی، به هوا رفتند و به آسمان رسیدند.
برج برج آسمان را گشته و پذرفته اند
از هر استاره بضاعت و آمده تا خاکدان
هوش مصنوعی: آسمان به قدری بزرگ و پرستاره است که هر ستاره‌ای به فراخور توانایی‌اش در آن جایی دارد و همه به زمین آمده‌اند تا با آن ارتباط برقرار کنند.
آب و آتش ز آسمانش می رسد هر دم مدد
چند روزی کاندر این خاکند ایشان میهمان
هوش مصنوعی: هر لحظه، آب و آتش از آسمان به ما می‌رسد و کمک می‌آورد. اما باید بدانیم که این نعمت‌ها فقط برای مدتی در این زمین مهمان هستند.
خوان‌ها بر سر نسیم و کاس‌ها بر کف صبا
با طبق پوشی که پوشیده‌ست جز از اهل خوان
هوش مصنوعی: سفره‌ها بر روی نسیم و کاسه‌ها در دست باد با پوششی که مخصوص اهل سفره است.
می رسند و هر کسی پرسان که چیست اندر طبق
با زبان حال می گویند با پرسندگان
هوش مصنوعی: می‌آیند و هر کس می‌پرسد که در ظرف چیست، با زبان حال به پرسش‌کنندگان پاسخ می‌دهند.
هر کسی گر محرمستی پس طبق پوشیده چیست
قوت جان چون جان نهان و قوت تن پیدا چو نان
هوش مصنوعی: هر کس که با تو آشنایی دارد و به اسرار تو پی برده است، دیگر چه نیازی به پنهان‌کاری‌ها و پوشش‌هاست؟ چراکه نیروی حیات مثل نان، که به روشنی دیده می‌شود، باید آشکار باشد؛ همان‌طور که جان انسان در دلش نهان است.
ذوق نان هم گرسنه بیند نبیند هیچ سیر
بر دکان نانبا از نان چه می داند دکان
هوش مصنوعی: تنها کسی که تجربه گرسنگی را ندارد، نمی‌تواند لذت و طعم نان را به درستی درک کند. افراد سیر که هر روز به نانوایی می‌روند، معنای واقعی نان و اهمیت آن را نمی‌دانند.
نانوا گر گرسنه ستی هیچ نان نفروختی
گر بدانستی صبا گل را نکردی گلفشان
هوش مصنوعی: اگر نانوا می‌دانست که گرسنه است، هرگز نان نمی‌فروخت. اگر صبا را می‌شناخت، هرگز گل را در بهار نمی‌پراکند.
هر کش از معشوق ذوقی نیست الا در فروخت
او نباشد عاشق او باشد به معنی قلتبان
هوش مصنوعی: هر کس از عشق معشوق لذتی نمی‌برد، مگر اینکه در دسترس او نباشد، یعنی اگر عاشق کسی باشد، باید او را به خوبی بشناسد و به آن عشق عمیق دست یابد.
عذر عاشق گر فروشد دانک میل دلبر است
از ضرورت تا نبندد در به رویش دلستان
هوش مصنوعی: عاشق اگر به خاطر محبوبش عذرخواهی کند، به این دلیل است که به شدت به او علاقه‌مند است و نمی‌خواهد درب قلبش به روی او بسته شود.
چونک می بیند که میل دلبر اندر شهرگی است
اشک می بارد ز رشک آن صنم از دیدگان
هوش مصنوعی: زمانی که می‌بیند عشق محبوبش در این شهر زیباست، اشک از حسادت آن معشوق از چشمانش می‌ریزد.
اشک او مر رشک او را ضد و دشمن آمده‌ست
رشک پنهان دارد و اشکش روان و قصه خوان
هوش مصنوعی: اشک او باعث حسادت و دشمنی او شده است. او حسادتش را پنهان می‌کند، در حالی که اشک‌هایش جاری است و داستانی دارد که باید گفت.
تخم پنهان کرده خود را نگر باغ و چمن
شهوت پنهان خود را بین یکی شخصی دوان
هوش مصنوعی: درختی که دانه‌های خود را در زیر خاک پنهان کرده، نشان می‌دهد که در باغ و چمن‌های آن، تمایلات و اشتیاق‌های نهانی وجود دارد. در واقع، فردی در حال حرکت است که این جذابیت‌های پنهان را به تصویر می‌کشد.
عین پنهان داشتن شد علت پیدا شدن
بی لسانی می شود بر رغم ما عین لسان
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه بعضی چیزها به صورت پنهان و بدون بیان کردن خود را نشان می‌دهند، گاهی اوقات احساس می‌شود که می‌توان بدون زبان و کلام نیز ارتباط برقرار کرد، حتی اگر در ظاهر صحبت نکنیم.
چند فرزندان به هر اندیشه بعد مرگ خویش
گرد جان خویش بینی در لحد باباکنان
هوش مصنوعی: بعد از مرگ خود، فرزندان را می‌بینی که به هر خاطر و اندیشه‌ای به دور تو جمع شده‌اند و در قبر تو حضور دارند.
زاده از اندیشه‌های خوب تو ولدان و حور
زاده از اندیشه‌های زشت تو دیو کلان
هوش مصنوعی: افرادی که تحت تأثیر فکرهای نیک تو قرار دارند، همچون فرشتگان و مخلوقات نیکو به وجود می‌آیند؛ اما افرادی که ناشی از اندیشه‌های ناپسند تو هستند، به مانند دیوان و مخلوقات زشت به وجود می‌آیند.
سر اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا
سر تقدیر ازل را بین شده چندین جهان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأثیرات سرنوشت و تقدیر اشاره دارد و می‌گوید که نقشه‌هایی که انسان‌ها می‌کشند و آرزوهایی که دارند، تحت تاثیر سرنوشت بزرگ‌تری قرار دارد. در واقع، انسان‌ها هرچقدر هم که بخواهند بر زندگی خود کنترل داشته باشند، همیشه عواملی خارج از اراده آن‌ها وجود دارد که مسیر زندگی را تغییر می‌دهد و جهان را شکل می‌دهد.
واقفی از سر خود از سر سر واقف نه‌ای
سر سر همچون دل آمد سر تو همچون زبان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا به مفهوم درک و آگاهی اشاره شده است. شخصی که درکی عمیق دارد، از آنچه درون خود احساس می‌کند، آگاهی دارد. قلب او دارای شعور و احساس است و همانند زبان او که توانایی بیان دارد، می‌تواند عواطف و درک عمیق خود را به دیگران منتقل کند. بنابراین، انسان باید به درون خود نگاهی عمیق‌تر بیندازد و با احساسات و احساسات خود ارتباط برقرار کند تا درک بهتری از خود و دنیای اطرافش پیدا کند.
گر سر تو هست خوب از سر سر ایمن مباش
باش ناایمن که ناایمن همی‌یابد امان
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو برجسته است، نگران نباش، چرا که خود را در امان نمی‌بینی. بدان که ناامنی همیشه در کمین است و ناامن بودن ممکن است به آرامش تو آسیب بزند.
سربلندی سرو و خنده گل نوای عندلیب
میوه‌های گرم رو سر دم سرد خزان
هوش مصنوعی: سرو همیشه با قامت راست و شکوهمندش می‌بالد، و گل‌ها با خنده‌های دلنشینشان شور و شوق را در دل‌ها می‌نشانند. آواز خوش قناری در این میان طنین‌انداز است. میوه‌های درختان در فصل گرما به بلوغ می‌رسند، اما اکنون که زمستان نزدیک می‌شود، هوای سرد خزانی در حال نزدیک شدن است.
برگ‌ها لرزان چه می لرزید وقت شادی است
دام‌ها در دانه‌های خوش بود ای باغبان
هوش مصنوعی: برگ‌ها به خاطر شادی و خوشحالی در حال جنب و جوش هستند. دام‌ها پر از دانه‌های خوشمزه است، ای باغبان!
ما ز سرسبزی به روی زرد چند افتاده‌ایم
در کمین غیب بس تیر است پران از کمان
هوش مصنوعی: در اثر سرسبزی، چهره‌مان زرد شده و در انتظارِ نامعلومی به دام افتاده‌ایم که پر از تیرهایی است که از کمان رها می‌شوند.
لاله رخ افروخته وز خشم شد دل سوخته
سنبله پرسود و کژگردن ز اندیشه گران
هوش مصنوعی: گل لاله با زیبایی خود دل‌ها را گرم می‌کند، اما در دل، از خشم و غم می‌سوزد. سنبل، که زیبا و با طراوت است، به فکری عمیق و پیچیده دچار شده و به سمت کجی و انحراف رفته است.
آن گل سوری ستیزه گل دکانی باز کرد
رنگ‌ها آمیخت اما نیستش بویی از آن
هوش مصنوعی: گل سرخی که در دکان ظاهر شد، زیبایی‌های زیادی داشت و رنگ‌های مختلفی را به نمایش گذاشت، اما در عین حال هیچ بویی از اصالت خود نداشت.
خوشه‌ها از سست پایی رو نهاده بر زمین
غوره‌اش شیرین شد آخر از خطاب یسجدان
هوش مصنوعی: خوشه‌ها به دلیل نازک بودن ساقه‌هایشان، بر روی زمین افتاده‌اند، و در نهایت میوه‌شان شیرین شده است، پس از این که به آنها گفته شد در برابر خداوند سجده کنند.
نرگس خیره نگر آخر چه می بینی به باغ
گفت غمازی کنم پس من نگنجم در میان
هوش مصنوعی: نرگس با دیده‌ای خیره به باغ نگاه می‌کند و از درختان می‌پرسد که آیا زیبایی آنها را می‌بیند یا نه. او در دلیلی برای خود می‌گوید که شاید نتواند در آنجا بماند و احساس کوچکی کند.
سوسنا افسوس می داری زبان کردی برون
یا زبان درکش چو ما و یا بکن حالی بیان
هوش مصنوعی: سوسن، آیا غمگینی؟ زبان کردی خود را به زبان بیاور، یا از دل ما بگو. در غیر این صورت، حالا توضیح بده.
گفت بی‌گفتن زبان ما بیان حال ماست
گر نه پایان راسخستی سبز کی بودی سران
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم بیان کنیم که حال و احوال ما با گفتارمان بر زبان می‌آید، در این صورت، درک نکردن ما از حقیقت سرانجام‌ها، دیگر چه معنایی خواهد داشت؟
گفتم ای بید پیاده چون پیاده رسته‌ای
گفت تا لطف تواضع گیرم از آب روان
هوش مصنوعی: گفتم ای درخت، تو چگونه بدون اینکه پای خود را روی زمین بگذاری، ایستاده‌ای؟ او گفت برای اینکه از مهربانی تواضع، بهره‌مند شوم، از آب جاری می‌نوشم.
رنگ معشوق است سیب لعل را طعم ترش
زانک خوبان را ترش بودن بزیبد این بدان
هوش مصنوعی: سیب قرمز رنگ محبوب است، اما طعم آن ترش است؛ زیرا داشتن طعم ترش برای زیباها مناسب‌تر است.
پس درخت و شاخ شفتالو چرا پستی نمود
بهر شفتالو فشاندن پیش شفتالوستان
هوش مصنوعی: درخت و شاخه‌های شفتالو چرا به خاک افتادند؟ به‌خاطر این است که برای درخت شفتالو، میوه‌هایی را به دیگر شفتالوها تقدیم کنند.
گفت آری لیک وقتی می دهد شفتالویی
که رسد جان از تن عاشق ز ناخن تا دهان
هوش مصنوعی: گفت بله، اما وقتی که شفتالو می‌دهد، جان عاشق از ناخن تا دهانش بیرون می‌آید.
ای سپیدار این بلندی جستنت رسوایی است
چون نه گل داری نه میوه گفت خامش هان و هان
هوش مصنوعی: ای سپیدار، این تلاش تو برای بلندی‌ات موجب رسوایی‌ات شده است، زیرا نه گل و نه میوه‌ای داری. بگو خاموش باش!
گر گلم بودی و میوه همچو تو خودبینمی
فارغم از دید خود بر خودپرستان دیدبان
هوش مصنوعی: اگر تو گلی بودی و میوه‌ای همچون خودت، من از دیدن خود افرادی که فقط به خود توجه دارند، خوشحال می‌شدم.
نار آبی را همی‌گفت این رخ زردت ز چیست
گفت زان دردانه‌ها کاندر درون داری نهان
هوش مصنوعی: نار آبی از کسی می‌پرسید که چرا چهره‌اش زرد است. او پاسخ داد که این زردی به خاطر دردانه‌هایی است که در درونش پنهان دارد.
گفت چون دانسته‌ای از سر من گفتا بدانک
می نگنجی در خود و خندان نمایی ناردان
هوش مصنوعی: او گفت: چون از حال من باخبر شده‌ای، باید بدانی که تو در درون خودت جا نمی‌گیری و این موضوع باعث شادابی و خنده‌ات می‌شود.
نی تو خندانی همیشه خواه خند و خواه نی
وز تو خندان است عالم چون جنان اندر جنان
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال خندیدن هستی، حتی اگر خودت نمی‌خندی. از توست که در این دنیا، شادی و سرور وجود دارد، مثل بهشت که در هر بهشتی احساس می‌شود.
لیک آن خنده چون برق او راست کو گرید چو ابر
ابر اگر گریان نباشد برق از او نبود جهان
هوش مصنوعی: اما آن خنده مانند برق است و او مانند ابری گریان است. اگر ابر نبارد، برقی هم وجود نخواهد داشت و جهان بدون این پدیده‌ها نمی‌تواند ادامه پیدا کند.
خاک را دیدم سیاه و تیره و روشن ضمیر
آب روشن آمد از گردون و کردش امتحان
هوش مصنوعی: من خاک را دیدم که سیاه و تیره بود، اما آب روشن از آسمان نازل شد و آن را آزمایش کرد.
آب روشن را پذیرا شد ضمیر روشنش
زاد چون فردوس و جنت شاخ و کاخ بی‌کران
هوش مصنوعی: ذهن روشنی که مانند آب زلال است، به خوبی چیزهای خوب و زیبا را در خود جای می‌دهد. مانند بهشت و مکان‌های خوش‌ساخت که هیچ حد و مرزی ندارند.
این خیار و خربزه در راه دور و پای سست
چون پیاده حاج می آیند اندر کاروان
هوش مصنوعی: در اینجا نرم و نازک بودن خیار و خربزه را به تصویر کشیده‌اند، که با وجود فاصله و ناپایداری پاهایشان، به آرامی و با احتیاط به دنبال هدف خود می‌آیند. این تصویر به نوعی نشان‌دهنده تلاش و کوشش در مسیر زندگی است، حتی در شرایط سخت و ناپایدار.
بادیه خون خوار بینی از عدم سوی وجود
بر خطاب کن همه لبیک گو بهر امان
هوش مصنوعی: این شعر به ما یادآوری می‌کند که هنگامی که با چالش‌ها و مصیبت‌های زندگی مواجه می‌شویم، باید به صداهایی که در دل و وجود ما به ندا در می‌آید، پاسخ دهیم و به ندای خود گوش کنیم. به عبارتی دیگر، در برابر مشکلات زندگی، باید به خودمان و به زندگی پاسخ مثبت و سازنده بدهیم و در جستجوی نجات و رهایی باشیم.
چه پیاده بلک خفته رفته چون اصحاب کهف
خفته پهلو بر زمین و رفته تک تا آسمان
هوش مصنوعی: چند نفر در حال راه رفتن‌اند که خوابشان برده و در کنار هم، بر روی زمین دراز کشیده‌اند، در حالی که نگاهشان به آسمان است.
در چنین مجمع کدو آمد رسن بازی گرفت
از کی دید آن زو که دادش آن رسن‌های رسان
هوش مصنوعی: در این جمع، کدو به بازی رسن مشغول شد. از چه کسی این را دید که آن رسن‌ها را به او داده بود؟
این چمن‌ها وین سمن وین میوه‌ها خود رزق ماست
آن گیا و خار و گل کاندر بیابان است آن
هوش مصنوعی: این چمن، سمن و میوه‌ها همه روزی و نعمت ما هستند. گیاه، خار و گلی که در بیابان وجود دارد، نیز جزو روزی ماست.
آن نصیب و میوه و روزی قومی دیگر است
نفرت و بی‌میلی ما هست آن را پاسبان
هوش مصنوعی: این نصیب و بهره و روزی برای گروهی دیگر است، و ما از آن تنفر و بی‌میلی داریم و خود را حامی آن نمی‌دانیم.
صد هزاران مور و مار و صد هزاران رزق خوار
هر یکی جوید نصیبه هر یکی دارد فغان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که تعداد زیادی مور و مار و همچنین بسیاری از موجودات دیگر وجود دارند که هر کدام به دنبال سرنوشت و روزی خود هستند و هر یک در دل خود به نوعی ناله و افسوس دارند. این موضوع نشان‌دهنده تنوع زندگی و تلاش موجودات برای به دست آوردن خوراک و سرنوشت خود است.
هر دوا درمان رنجی هر یکی را طالبی
چون عقاقیری که نشناسد به غیر طب دان
هوش مصنوعی: هر درمانی برای درد و رنجی وجود دارد و هر کسی در جستجوی آن است، مانند دارویی که فقط پزشکان با آن آشنا هستند و دیگران نمی‌دانند چگونه از آن استفاده کنند.
بس گیا کان پیش ما زهر و بر ایشان پای زهر
پیش ما خار است و پیش اشتران خرمابنان
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد میان دو گروه اشاره شده است. برای ما، زهر و سم به معنای خطر و مشکل به شمار می‌آید، در حالی که برای دیگران، آنچه برای ما مشکل ساز است، برای آن‌ها ممکن است عادی یا خوشایند باشد. در واقع، آنچه برای ما دردناک یا ناپسند است، برای آن‌ها ممکن است خوشایند و لذت‌بخش به نظر برسد. این بیانگر تفاوت در برداشت‌ها و تجربیات افراد است.
جوز و بادام از درون مغز است و بیرون پوست و قشر
اندرون پوست پرورده چو بیضه ماکیان
هوش مصنوعی: جوز و بادام از قسمت داخل مغز به وجود می‌آیند و بیرون آن‌ها پوسته‌ای وجود دارد. درون این پوسته، چیزی شبیه به زرده تخم‌مرغ پرورش می‌یابد.
باز خرما عکس آن بیرون خوش و باطن قشور
باطن و ظاهر تو چون انجیر باش ای مهربان
هوش مصنوعی: خرما در ظاهرش زیبا و خوشمزه است، اما باطن آن دارای قشور و سختی است. تو نیز ای مهربان، باید طوری باشی که باطن و ظاهر هر دو خوب و دلنشین باشند، مانند انجیر که هم درونش شیرین و هم بیرونش خوش رنگ و زیباست.
جذبه شاخ آب را از بیخ تا بالا کشد
همچنانک جذبه جان را برکشد بی‌نردبان
هوش مصنوعی: نیروی جذبه می‌تواند شاخ آب را از ریشه‌اش به بالا بکشد، درست مانند نیرویی که جان انسان را بدون نیاز به نردبان به سمت بالا می‌برد.
غوصه گشت این باد و آبستن شد آن خاک و درخت
بادها چون گشن تازی شاخه‌ها چون مادیان
هوش مصنوعی: این باد و آب به شدت در حال حرکت و تغییر هستند و خاک و درخت نیز تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. بادها مانند سگی گرسنه هستند و شاخه‌ها شبیه مادیانی هستند که به دنبال علف و خوراک می‌گردند.
می رسد هر جنس مرغی در بهار از گرمسیر
همچو مهمان سرسری می سازد این جا آشیان
هوش مصنوعی: در فصل بهار، هر پرنده‌ای از مناطق گرمسیر به اینجا می‌آید و مانند مهمانی عجله‌ای، برای خود لانه‌ای می‌سازد.
صد هزاران غیب می گویند مرغان در ضمیر
کان فلان خواهد گذشتن جای او گیرد فلان
هوش مصنوعی: مرغان در دل و درون خود از هزاران راز سخن می‌گویند و از آینده‌ای خبر می‌دهند که فردی مشخص در آن جایگاه شخص دیگری را خواهد گرفت.
از سلیمان نامه‌ها آورده‌اند این هدهدان
کو زبان مرغ دانی تا شود او ترجمان
هوش مصنوعی: این هدهد که می‌تواند زبان پرندگان را بفهمد، نامه‌هایی از سلیمان آورده است و به همین دلیل می‌تواند آن‌ها را برای دیگران ترجمه کند.
عارف مرغان است لک لک لک لکش دانی که چیست
ملک لک و الامر لک و الحمد لک یا مستعان
هوش مصنوعی: عاشق دلبسته به خداوند، بارها به زیبایی‌های جهان و رازهای هستی اشاره می‌کند. او به تحسین پرندگان می‌پردازد و در این میان، به ویژگی‌های خاص لاک‌پشت و قدرت الهی اشاره می‌کند. در نهایت، او از خداوند مدد می‌طلبد و به او نسبت می‌دهد که تمامی امور و ستایش‌ها به او تعلق دارد.
وقت پیله روح آمد قشلق تن را بهل
آخر از مرغان بیاموزید رسم ترکمان
هوش مصنوعی: زمانی که روح در حالت پیله است، باید به آرامی از قفس تن رها شود. در این روزها، از مرغان یاد بگیرید که چگونه باید با ترک دنیا و رهایی از قید و بند زندگی کنید.
همچو مرغان پاسبانی خویش کن تسبیح گو
چند گاهی خود شود تسبیح تو تسبیح خوان
هوش مصنوعی: مثل پرندگان که مراقب خود هستند، تو نیز همیشه برای خودت تسبیح بگو. چندان که این تسبیح تو به یاد خدا تبدیل شود.
بس کنم زین باد پیمودن ولیکن چاره نیست
زانک کشتی مجاهد کی رود بی‌بادبان
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم به تلاش و کوشش ادامه دهم، اما چاره‌ای جز این نیست؛ چرا که کشتی مجاهد بدون بادبان نمی‌تواند به راه خود ادامه دهد.
بادپیمایی بهار آمد حیات عالمی
بادپیمایی خزان آمد عذاب انس و جان
هوش مصنوعی: بهار با طراوت و زندگی جدیدی به همراه دارد، اما پاییز به عنوان زمان نازائی و عذاب برای انسان و روحش شناخته می‌شود.
این بهار و باغ بیرون عکس باغ باطن است
یک قراضه‌ست این همه عالم و باطن هست کان
هوش مصنوعی: بهار و باغی که در بیرون می‌بینیم، تنها نمایی از زیبایی‌های درونی ماست. تمام این دنیای بیرونی، در حقیقت چیزی جز تکه‌ای ناقص نیست و عمق واقعی در باطن ما نهفته است.
لاجرم ما هر چه می گوییم اندر نظم هست
نزد عاشق نقد وقت و نزد عاقل داستان
هوش مصنوعی: بنابراین هر چه ما در شعر بیان می‌کنیم، برای عاشق ارزش و اعتبار واقعی در زمان حال دارد و برای عاقل تنها یک داستان محسوب می‌شود.
عقل دانایی است و نقلش نقل آمد یا قیاس
عشق کان بینش آمد ز آفتاب کن فکان
هوش مصنوعی: عقل همانند یک دانای بزرگ است که اطلاعات و تجربیات را منتقل می‌کند، اما عشق به نوعی درکی عمیق و شهودی است که مانند نور خورشید به ما می‌رسد و همه چیز را روشن می‌کند.
آفتابی کو مجرد آمد از برج حمل
آفتابی بی‌نظیر بی‌قرین خوش قران
هوش مصنوعی: خورشیدی که به تنهایی از برج حمل بیرون آمده، خورشیدی بی‌نظیر و بدون همتای خوش یمن است.
آنک لاشرقیه بوده‌ست و لاغربیه
زانک شرق و غرب باشد در زمین و در زمان
هوش مصنوعی: شرق و غرب در زمین و زمان وجود دارند و این دو نقطه به مانند دو طرف یک کفه ترازو هستند که هر کدام ویژگی‌ها و خصوصیات خود را دارند.
آفتابی کو نسوزد جز دل عشاق را
مهر جان ره یابد آن جا نی ربیع و مهر جان
هوش مصنوعی: خورشید فقط دل عاشقان را نمی‌سوزاند و در جایی که مهر و محبت باشد، آن جا نمی‌تواند بهار و عشق حضور نداشته باشد.
چونک ما را از زمین و از زمان بیرون برد
از فنا ایمن شویم از جود او ما جاودان
هوش مصنوعی: زمانی که ما را از محدودیت‌های زمین و زمان خارج کند، از نابودی رهایی می‌یابیم و با بخشش او به جاودانگی دست پیدا می‌کنیم.
این زمین و این زمان بیضه‌ست و مرغی کاندر او است
مظلم و اشکسته پر باشد حقیر و مستهان
هوش مصنوعی: این زمین و این زمان همچون بیضه‌ای است و مخلوقی در آن وجود دارد که ضعیف و آسیب‌پذیر است، در حالی که جایگاهش کوچک و کم‌ارزش به نظر می‌رسد.
کفر و ایمان دان در این بیضه سپید و زرده را
واصل و فارق میانشان برزخ لایبغیان
هوش مصنوعی: در اینجا به تفسیر دو حالت روحانی انسان اشاره شده است. سفید و زرد نماد ایمان و کفر هستند و بین آن‌ها حائلی وجود دارد که نمی‌گذارد یکی به دیگری تبدیل شود. این حائل نشان‌دهنده مرزی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و هرکدام از این حالات ویژگی‌ها و تبعات خاص خود را دارند.
بیضه را چون زیر پر خویش پرورد از کرم
کفر و دین فانی شد و شد مرغ وحدت پرفشان
هوش مصنوعی: اگر کسی از روی محبت و رحمت، بیضه‌ای را زیر بال و پر خود پرورش دهد، از کفر و دین رهایی یافته و به مرتبه‌ای از وجود رسیده که به مرغی واحد و آزاد در آمده است.
شمس تبریزی دو عالم بود بی‌رویت عقیم
هر یکی ذره کنون از آفتابت توامان
هوش مصنوعی: شمس تبریزی به نوعی وجودی تمام و کمال داشت، و بدون دیدن تو، هر دو جهان بی‌ثمر و بی‌فایده‌اند. اکنون هر ذره از وجود تو مانند یک پرتوی نور از آفتابی است که بر من می‌تابد.

حاشیه ها

1394/10/30 22:12
سندباد

عارف مرغانست لک لک، لک لکش دانی که چیست؟

1397/03/08 12:06
نادر..

نزد عاشق نقد وقت و نزد عاقل داستان...

1403/10/22 19:12
نیلوفر صدری

کَش = آغوش

قلتبان = بی غیرت و دیوث

1403/10/22 19:12
نیلوفر صدری

در بیت 

هر کَش از معشوق ذوقی نیست 

الا در فروخت 

او نباشد عاشق 

او باشد به معنی 

قلتبان