گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۳۸

نازنینی را رها کن با شهان نازنین
ناز گازر برنتابد آفتاب راستین
سایه خویشی فنا شو در شعاع آفتاب
چند بینی سایه خود نور او را هم ببین
درفکنده‌ای خویش غلطی بی‌خبر همچون ستور
آدمی شو در ریاحین غلط و اندر یاسمین
از خیال خویش ترسد هر کی در ظلمت بود
زان که در ظلمت نماید نقش‌های سهمگین
از ستاره روز باشد ایمنی کاروان
زانک با خورشید آمد هم قران و هم قرین
مرغ شب چون روز بیند گوید این ظلمت ز چیست
زانک او گشته‌ست با شب آشنا و همنشین
شاد آن مرغی که مهر شب در او محکم نگشت
سوی تبریز آید او اندر هوای شمس دین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نازنینی را رها کن با شهان نازنین
ناز گازر برنتابد آفتاب راستین
هوش مصنوعی: محبت و دل‌بستگی به انسانی نازنین را کنار بگذار، زیرا شخصیت‌های بزرگ و والایی وجود دارند که هیچ‌گاه تحت تأثیر زیبایی‌های ظاهری قرار نمی‌گیرند، بلکه فقط نور واقعی و حقیقت را می‌پذیرند.
سایه خویشی فنا شو در شعاع آفتاب
چند بینی سایه خود نور او را هم ببین
هوش مصنوعی: بهتر است از وابستگی‌های کوچک و موقتی بگذری و به نور و حقیقت بزرگ‌تری روی بیاوری. وقتی در برابر نور بزرگ قرار می‌گیری، دیگر نمی‌توانی تنها به سایه کوچک خود فکر کنی؛ بلکه باید به روشنی و حقیقتی که در محیط‌ات وجود دارد، توجه کنی.
درفکنده‌ای خویش غلطی بی‌خبر همچون ستور
آدمی شو در ریاحین غلط و اندر یاسمین
هوش مصنوعی: به عنوان یک انسان، تو باید آگاه باشی و در حرکت و رفتار خود هوشیار باشی. مانند موجودی که در گل و گیاهان زیبا پرسه می‌زند، به اطراف و زیبایی‌های زندگی توجه کن و در آن غوطه‌ور شو.
از خیال خویش ترسد هر کی در ظلمت بود
زان که در ظلمت نماید نقش‌های سهمگین
هوش مصنوعی: هر کسی که در تاریکی زندگی می‌کند، از خیالات خود می‌ترسد؛ زیرا در این تاریکی، تصاویری ترسناک و ناخواسته شکل می‌گیرد.
از ستاره روز باشد ایمنی کاروان
زانک با خورشید آمد هم قران و هم قرین
هوش مصنوعی: کاروان در روز به خاطر ستاره‌های روشن احساس امنیت می‌کند، زیرا خورشید همزمان با آن در آسمان درخشان است و فضایی امن را فراهم می‌کند.
مرغ شب چون روز بیند گوید این ظلمت ز چیست
زانک او گشته‌ست با شب آشنا و همنشین
هوش مصنوعی: پرنده شب وقتی روز را می‌بیند، می‌گوید این تاریکی به چه چیزی تعلق دارد، زیرا او با شب آشنا شده و در کنار آن زندگی کرده است.
شاد آن مرغی که مهر شب در او محکم نگشت
سوی تبریز آید او اندر هوای شمس دین
هوش مصنوعی: مرغی که عشق و محبت شب را به دل نگرفته است، به سوی تبریز می‌آید و در جستجوی نور و روشنی شمس دین است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۹۳۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/05/07 08:08
رشید گل افشان

درود بر شما . سپاسدار هستم بیت اول را تفسیر نمایید. گازر چه ارتباطی با آفتاب دارد؟

1397/05/08 18:08
واقعگرا

با درود
متاسفانه واژگان غلتیدن و غلت به غلط، غلط نوشته شده تصحیح بفرمایید

1397/07/19 12:10
فرهنگ

رشید جان
گازر به معنای رختشوی یا کسی که رخت دیگران رو
می‌شُست هست. طبیعتا کار گازر نیاز مبرمی به نور آفتاب برای خشک شدن داره . از همین رو میگه تو که تا این حد کارت نیازمند آفتاب حقیقت هست همچون گازر تا کی برای خورشید ناز میکنی!

1398/08/06 12:11

خلاصه غزل
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺱ، ﺍﺯ ﺣﺎﻓﻈﻪ‌ﯼ ﻫﯿﺠﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ، ﻭﺣﺎﻓﻈﻪ‌ﯼ ﺫِﻫﻨﯽ ﻛﻪ ﻓﻜﺮﻫﺎﯼ ﻫﻢ ‌ﻫﻮﯾﺖ ‌ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ‌ﮔﻮﯾﺪ، ﺗﺮﻛﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺣﺎﻓﻈﻪ، ﮔﺬﺷﺘﻪ ‌ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ‌ﺳﺎﺯﺩ.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ‌ﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﯿﻢ، ﮔﺬﺷﺘﻪ ‌ﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﯾﻢ. ﻋﺪﻡ ﺭﺿﺎﯾﺖ، ﮔﻠﻪ ‌ﻣﻨﺪﯼ، ﺩﺭﺩ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻣﻮﺟﯽ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ‌ﺑﺮﺩ. ﻛﻤﺘﺮ ﺑﭽﻪ ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﯽ ﻭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ‌ﺍﺵ ﻧﺮﻧﺠﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺯﯾﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻧﻤﯽ ‌ﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ، ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻧﺎﺗﺶ ﺧِﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﻨﺪ، ﻧﻤﯽ ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﯿﺠﺎﻧﺎﺗﺶ ﺭﺍ، ﺭَﻧﺠﺶ ‌ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻓﻈﻪ ‌ﯼ ﻫﯿﺠﺎﻧﯽ ‌ﺍﺵ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ ‌ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ‌ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﯿﺰ ﻫﻢ ‌ﻫﻮﯾﺖ ‌ﻣﯽ ‌ﺷﻮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻣﯽ ‌ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﯾﻦ ﺗﻠﻨﮕﺮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ‌ﺷﻮﻧﺪ، ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻣﻮﺩ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ‌ﻧﺸﯿﻨﺪ، ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ‌ﺑﻠﻌﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤﯿﻖ ‌ﺗﺮﯾﻦ ﻻﯾﻪ ‌ﻫﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ‌ﻛﻨﺪ،…
ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﻛﺴﯽ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺹ، ﺣﺘﯽ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽ ‌ﻛﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ‌ﺁﻭﺭﺩ، ﺣﺘﻤﺎً ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ‌ﺭﺳﯿﺪ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ‌ﻛﻨﺪ، ﻣﯽ ‌ﺭﻧﺠﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ‌ﻫﺎﺳﺖ…ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ‌ﻫﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ‌ﺍﯾﻢ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ‌ﻫﺎ ﺳﺮﻛﺮﺩﻩ-ﺍﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯿﻢ، ﮔﻮﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ، ﺳﺎﻝ ‌ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪﯾﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺣﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﭼﯿﺴﺖ؟!
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﻣﯽ ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﻮﯾﻢ، ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﯿﻢ. ﻛﻤﻚ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎﯼ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻣﯽ ‌ﺭﺳﺪ، ﺍﻣﺮ ﻛُﻦ ‌ﻓﻜﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻣﯽ ‌ﺷﻮﺩ. ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﻧﺪﻩ ‌ﺍﻧﺪ، ﻭ ﻣﯽ ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪ ﺷﻮﯾﻢ:ttp://Parvizshahbazi.com