غزل شمارهٔ ۱۹۳۴
از ما مرو ای چراغ روشن
تا زنده شود هزار چون من
تا بشکفد از درون هر خار
صد نرگس و یاسمین و سوسن
بر هر شاخی هزار میوه
در هر گل تر هزار گلشن
جان شب را تو چون چراغی
یا جان چراغ را چو روغن
ای روزن خانه را چو خورشید
یا خانه بسته را چو روزن
ای جوشن را چو دست داوود
یا رستم جنگ را چو جوشن
خورشید پی تو غرق آتش
وز بهر تو ساخت ماه خرمن
نستاند هیچ کس به جز تو
تاوان بهار را ز بهمن
از شوق تو باغ و راغ در جوش
وز عشق تو گل دریده دامن
ای دوست مرا چو سر تو باشی
من غم نخورم ز وام کردن
روزی که گذر کنی به بازار
هم مرد رود ز خویش و هم زن
وان شب که صبوح او تو باشی
هم روح بود خراب و هم تن
ترکی کند آن صبوح و گوید
با هندوی شب به خشم سن سن
ترکیت به از خراج بلغار
هر سن سن تو هزار رهزن
گفتی که خموش من خموشم
گر زانک نیاریم به گفتن
ور گوش رباب دل بپیچی
در گفت آیم که تن تنن تن
خاکی بودم خموش و ساکن
مستم کردی به هست کردن
هستی بگذارم و شوم خاک
تا هست کنی مرا دگر فن
خاموش که گفت نیز هستی است
باش از پی انصتواش الکن
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از ما مرو ای چراغ روشن
تا زنده شود هزار چون من
هوش مصنوعی: ای چراغ روشن، از ما دور نشو، تا هزاران افرادی چون من دوباره زندگی پیدا کنند.
تا بشکفد از درون هر خار
صد نرگس و یاسمین و سوسن
هوش مصنوعی: برای اینکه از دل هر خاری، صدها گل نرگس و یاسمین و سوسن شکوفا شوند.
بر هر شاخی هزار میوه
در هر گل تر هزار گلشن
هوش مصنوعی: در هر شاخه از درخت هزاران میوه وجود دارد و در هر گل تر، هزاران گلستان به وجود آمده است.
جان شب را تو چون چراغی
یا جان چراغ را چو روغن
هوش مصنوعی: شما مانند چراغی هستید که جان شب را روشن میکند، یا همچون روغنی که موجب روشنایی چراغ میشود.
ای روزن خانه را چو خورشید
یا خانه بسته را چو روزن
هوش مصنوعی: ای روزنهی خانه، مانند خورشید درخشان باش، یا اینکه مثل روزنهای در خانهای بسته نور را به آن برسانی.
ای جوشن را چو دست داوود
یا رستم جنگ را چو جوشن
هوش مصنوعی: ای زرهای که مانند زره داوود یا رستم هستی، برای جنگ آمادهای و همچون زره در میدان نبرد محافظ من خواهی بود.
خورشید پی تو غرق آتش
وز بهر تو ساخت ماه خرمن
هوش مصنوعی: خورشید برای تو در آتش میسوزد و برای تو، ماه کشتزار بزرگی فراهم کرده است.
نستاند هیچ کس به جز تو
تاوان بهار را ز بهمن
هوش مصنوعی: هیچ کس به جز تو سندی برای پرداخت هزینههای بهار از بهمن ندارد.
از شوق تو باغ و راغ در جوش
وز عشق تو گل دریده دامن
هوش مصنوعی: از شادی و عشق تو، طبیعت به جنب و جوش آمده است و گلها به خاطر عشق تو خود را نمایان کردهاند و زیباییشان را به نمایش گذاشتهاند.
ای دوست مرا چو سر تو باشی
من غم نخورم ز وام کردن
هوش مصنوعی: ای دوست، اگر تو مانند سر من باشی و همراه من باشی، نگران قرض و بدهی نخواهم بود.
روزی که گذر کنی به بازار
هم مرد رود ز خویش و هم زن
هوش مصنوعی: روزگارانی خواهد آمد که وقتی به بازار بروی، هم مردان و هم زنان از دست خود دور خواهند شد و هر یک به حال خود مشغول خواهند بود.
وان شب که صبوح او تو باشی
هم روح بود خراب و هم تن
هوش مصنوعی: در آن شبی که صبحش تویی، هم روح و هم جسم در حال بیخودی و نابکاری هستند.
ترکی کند آن صبوح و گوید
با هندوی شب به خشم سن سن
هوش مصنوعی: صبحگاه به سراغ شب میرود و با او به آرامی صحبت میکند و از او میخواهد که از خشم دوری کند.
ترکیت به از خراج بلغار
هر سن سن تو هزار رهزن
هوش مصنوعی: ترکهای تو بهتر از مالیات بلغارهاست؛ چرا که هر سال، تو هزار دزد به جان میآوری.
گفتی که خموش من خموشم
گر زانک نیاریم به گفتن
هوش مصنوعی: تو گفتی که سکوت کن، من هم سکوت میکنم، زیرا نمیتوانیم در گفتن حقیقت به تفاهم برسیم.
ور گوش رباب دل بپیچی
در گفت آیم که تن تنن تن
هوش مصنوعی: اگر به صدای رباب گوش بسپاری و دل را به رها کردن مشغول کنی، من به تو میگویم که با نغمههای دلنشین و آهنگ تنتن، به جایی میآیم.
خاکی بودم خموش و ساکن
مستم کردی به هست کردن
هوش مصنوعی: من در ابتدا مجرد و بیحرکت بودم، اما تو با جذبه و محبتت مرا به زندگی و وجود آوردی.
هستی بگذارم و شوم خاک
تا هست کنی مرا دگر فن
هوش مصنوعی: حاضرم وجود خود را فدای تو کنم و به خاک تبدیل شوم تا بتوانی مرا دوباره بسازی و به زندگی بازگردانی.
خاموش که گفت نیز هستی است
باش از پی انصتواش الکن
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا که وجود همواره وجود دارد؛ پس در پی آن، خاموشی را بپذیر و زبانت را از سخن بازدار.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1401/05/18 09:08
Cheshme۰۰
مولانا می گویدمهم ترین کار برای زنده شدنمان به خرد وزندگی خداوند سکوت وکم کردن گفتگوی ذهنی است که درقرآن هم آمده است. /برگرفته از برنامه ۹۲۹گنج حضور
1403/09/25 02:11
همایون
بی گمان فرهنگ جلالدین مهری و ایرانی است که همان فرهنگ پهلوانی است که با روشنی تازه ای میآمیزد که فرهنگ مهر فرهنگ آفرینندگی مردم است
فرهنگ افزایندگی و گسترش

مولانا