غزل شمارهٔ ۱۹۱
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه
تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را
در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را
جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی
کز چهره مینمودی لم یتخذ ولد را
چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم
بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را
جام چو نار درده بیرحم وار درده
تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن
تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را
درده میی ز بالا در لا اله الا
تا روح اله بیند ویران کند جسد را
از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش
چندانک خواهی اکنون میزن تو این نمد را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1397/01/07 20:04
نادر..
خود را بزن تو بر من
بر من بزن تو خود را...
1399/04/10 06:07
سعید
در بیت آخر نمدپوش درسته و نمدوش معنایی نداره.
1399/04/10 06:07
سعید
شاید «نمد دوش» درستتر باشه. بهتر در معنا قرار میگیره:
از قالبِ «نمد» دوش، رفت آینهیْ خردْ خوش
چندانک خواهی اکنون میزن تو این «نمد» را
1399/07/29 01:09
بینام
به گمانم شکل درست همان نَمَد-وَش است.
1399/09/12 18:12
سلمان
سلام
شاید نمدوش درست باشد و آخر مصرع نیز «خردوَش»
1403/04/30 10:06
مسافر
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1008 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید: