گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۰۹

دل معشوق سوزیده است بر من
وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
بزد آتش به جان بنده شمعی
کز او شد موم جان سنگ و آهن
پدید آمد از آن آتش به ناگه
میان شب هزاران صبح روشن
به کوی عشق آوازه درافتاد
که شد در خانه دل شکل روزن
چه روزن کآفتاب نو برآمد
که سایه نیست آن جا قدر سوزن
از آن نوری که از لطفش برسته‌ست
ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
از آن سو بازگرد ای یار بدخو
بدین سو آ که این سوی است مؤمن
به سوی بی‌سوی جمله بهار است
به هر سو غیر این سرمای بهمن
چو شمس الدین جان آمد ز تبریز
تو جان کندن همی‌خواهی همی‌کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل معشوق سوزیده است بر من
وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
هوش مصنوعی: دل محبوب به خاطر من آتش گرفته و از همین آتش، جهان را چون کاه می‌سوزاند.
بزد آتش به جان بنده شمعی
کز او شد موم جان سنگ و آهن
هوش مصنوعی: آتش را به جان بنده‌ای شمع مانند افکند که از آن، موم جان نرم و قابل شده و سنگ و آهن به سختی خود باقی مانده‌اند.
پدید آمد از آن آتش به ناگه
میان شب هزاران صبح روشن
هوش مصنوعی: ناگهان در دل شب، از آن آتش، هزاران صبح روشن و نورانی پدیدار شد.
به کوی عشق آوازه درافتاد
که شد در خانه دل شکل روزن
هوش مصنوعی: در محله عشق خبر پخش شد که در خانه دل، تصویری از نور و روشنایی پیدا شد.
چه روزن کآفتاب نو برآمد
که سایه نیست آن جا قدر سوزن
هوش مصنوعی: به کلام ساده، این جمله بیانگر این است که در مکانی که نور و روشنایی برآمده است، جایی برای سایه و تاریکی وجود ندارد و تنها چیز جزئی و کوچک می‌تواند آنجا باشد. یعنی وقتی نور تازه و روشنی وجود دارد، هیچ جایی برای افکار منفی و سایه‌های تیره نیست.
از آن نوری که از لطفش برسته‌ست
ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
هوش مصنوعی: از آن نوری که به خاطر لطف و مهربانی‌اش به وجود آمده، گل‌هایی چون گل سرخ، نسرین و سوسن درخشندگی دارند.
از آن سو بازگرد ای یار بدخو
بدین سو آ که این سوی است مؤمن
هوش مصنوعی: ای دوست بدذات، از آن طرف برگرد و به این سو بیایید، چون این سوی جای مؤمنان است.
به سوی بی‌سوی جمله بهار است
به هر سو غیر این سرمای بهمن
هوش مصنوعی: به هر طرف که نگاه کنی، نشانه‌های بهار دیده می‌شود و تنها چیزی که وجود ندارد، سرما و یخبن‌های بهمن است.
چو شمس الدین جان آمد ز تبریز
تو جان کندن همی‌خواهی همی‌کن
هوش مصنوعی: وقتی شمس‌الدین با روحی نورانی و پر از زندگی از تبریز می‌آید، آیا تو خواستار این هستی که جان به جان‌آفرین تسلیم کند؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۹۰۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/05/09 01:08
علی اکبر

سلام
در بیت هفتم، آخرین کلمه، فکر می کنم «مأمن» درست باشه.
مصرع اول بیت هشتم، فکر می کنم «بی سویی» درست باشه.
یا علی

1396/09/20 06:12
علی اکبر

علاوه بر دو نکته ی قبلی، اولین کلمه ی بیت سوم فکر می کنم «پدید» درست باشه

1397/01/20 03:04
همایون

با آمدن شمس و هم نشینی او با جلال دین عرفان نوینی پیدا شد، که از طریق جلال دین به دنیا معرفی‌ گردید
پیش از آن نزد عرفا معشوق خدا بود که مورد محبت عارف قرار می‌‌گرفت بر عکس زاهد که رابطه ترس را با خدا برقرار می‌‌کرد
ولی برای جلال دین این شمس است که معشوق است و برای نخستین بار انسانی‌ جای خدا را می‌‌گیرد هر چند که آدمی پیش از این هم تلاش کرده است که انسان را به جای خدا قرار دهد
که نخستین آن در مصر بود که فرعون خود را خدا می‌‌نامید و در مقام خدایی می‌‌دید و سپس در دین مسیحیت که عیسی را پسر خدا و از جنس او محسوب می‌‌کنند
که یکی‌ انحرافی تاریخی است و دیگری هم افسانه‌ای تاریخی ولی می‌‌توان دریافت که انسان همیشه می‌‌خواسته است که خدا را مانند و شبیه انسان ببیند و صفات انسانی‌ برای او قائل شود در کنار قدرت بی‌ حد افرینندگی او همسانی و هم راهی‌ با انسان را هم به او نسبت دهد
همه این تلاش‌ها جان کندن انسان است برای آنکه خدا را مانند انسان سازد ولی ناگهان انسانی‌ پیدا می‌‌شود کاملا زمینی و تبریزی که از نگاه جلال دین مانند خدا یک پارچه و بی‌ عیب است گویی آفتابی نو در عالم پیدا شده است و انسان برای نخستین بار از روزنی باز با خدا از نزدیک ارتباط بر قرار می‌‌کند
و این حقیقت مسلم و آشکار می‌‌گردد که انسان محصول نهایی و هم ارز هستی‌ است و هستی‌ در تمامیت خود به صورت انسان آشکار می‌‌شود ولی برای این حقیقت یک نمونه واقعی‌ لازم بود و یک بیننده کامل که قادر به دیدن این نمونه و کشف آن باشد و این هر دو به حقیقت پیوست
اینجا رازی‌ نهفته است که میان دو انسان پیدا می‌‌شود حضور یکی‌ و دیدن دیگری که هیچ کدام معمولی‌ نبودند و یک آمیختگی راز آمیزی موجب این رویداد فرخنده گردید
که شمع‌ای که با نظر عادی ناچیز است بدید کسی‌ می‌‌آید که آنرا چون خورشیدی می‌‌بیند که صورت انسان را دارد و این حقیقت که انسان می‌‌تواند مقام بالا‌ترین را در هستی‌ به خود اختصاص دهد به اثبات می‌‌رسد با همکاری و کار آمدی دو نفر و جای ذره‌ای تردید را حتی به اندازه سوزنی باقی‌ نمی گذارد و آتش به خرمن همه باور‌های جهانیان می‌‌زند

1401/07/23 11:09
بابک بامداد مهر

همایون جان تحلیل ونگاهی جالب داشتید.قابل تفکراست.