گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۹۵

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
دی عهد نکردی بروم بازبیایم
سوگند نخوردی که بجویم دل مستان
گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید
رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان
ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی
وی چهره تو خوبتر از روی گلستان
دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند
در عین تموزی بجهد برق زمستان
گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن
صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان
بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی
هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان
ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست
زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
هوش مصنوعی: دیشب با فریب و نیرنگی، عاشقانه و دلبرانه به دل من نزدیک شدی و من در دستانت به طرز عجیبی تسلیم شدم، درست مثل آن کسانی که به زیبایی و عشوه‌های محبوبان خود می‌بالند.
دی عهد نکردی بروم بازبیایم
سوگند نخوردی که بجویم دل مستان
هوش مصنوعی: تو به من وعده نداده‌ای که دوباره برگردی و سوگند نخورده‌ای که دلم را بگویی و آرامش بدهی.
گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید
رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان
هوش مصنوعی: تو گفتی که صبح زود به باغ بیایم، اما خودت صبح زود رفتی و درب باغ را بستی.
ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی
وی چهره تو خوبتر از روی گلستان
هوش مصنوعی: عشوه و زیبایی تو از گرمای تابستان نیز بسیار دلپذیرتر است و چهره‌ات زیباتر از گل‌های باغ است.
دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند
در عین تموزی بجهد برق زمستان
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که وقتی کسی به مانند تو نادرست و فریبکار باشد، دیگر از هیچ یاری نمی‌توان امید داشت؟ درست مانند این که در روزهای گرم تابستان، ناگهان رعد و برق زمستانی بجهد.
گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن
صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو عشوه و ناز کند، ناراحت نشو؛ زیرا تو خودت هزاران ترفند و هنر داری که می‌توانی یکی از آنها را به کار ببری.
بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی
هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان
هوش مصنوعی: برای منتظر نماندن بر وعده‌ها صبر نکن، زیرا اگر صبر نمی‌کردی، هرگز نمی‌توانستی به کمک و یاری دسترسی پیدا کنی.
ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست
زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن
هوش مصنوعی: اگر من به تو نگاه‌های معنی‌دار بیندازم و بگویم که دلیل این رفتار چیست، آن‌چنان که تو نیز به این حقیقت اعتراف کنی که دلیل همین است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۹۵ به خوانش عندلیب