گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۸۴

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن
سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان
ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن
ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری
من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن
هم پردهٔ من می‌در هم خون دلم می‌خور
آخر نه توی با من شاباش زهی ای من
از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود
جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن
از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان
رونق نبود زر را تا باشد در معدن
با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی
در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن
هوش مصنوعی: ای جان، بر سینه‌ام بنشین و آن دست زیبای سیمی‌ات را بر گردن من بیفکن. من به تو نیاز دارم و آرزویم این است که در کنارم بمانی.
سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان
ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن
هوش مصنوعی: عشق و شوق مرا دچار سرخوشی کرده و از خود بیخود شده‌ام. ای دوست، کمی از حال خمار و بی‌تابی‌ام را با لب‌های زیبایت برطرف کن.
ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری
من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن
هوش مصنوعی: ای ساقی، این می که از کدام خم می‌ریزی، من چنان بنده و وابسته ظلم تو هستم که خواهان رهایی از آن هستم.
هم پردهٔ من می‌در هم خون دلم می‌خور
آخر نه توی با من شاباش زهی ای من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به همدردی و درد دلش اشاره می‌کند. او از کسی که در کنار اوست می‌خواهد تا درک کند که چگونه احساساتش را درون خود پنهان کرده و چگونه عشق و شادابی‌اش آسیب دیده است. در نهایت او به این نتیجه می‌رسد که هیچ کس نمی‌تواند به درستی احساسات او را درک کند.
از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود
جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن
هوش مصنوعی: سزای کسی که مست و بی‌خبر است، ظلم و ستم از طرف دوست نیست، چرا که در این حالت جز بخشش و نیک‌خواهی چیزی وجود ندارد. لذا برای چنین انسانی، جایی بهتر از محبت و مهربانی وجود ندارد.
از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان
رونق نبود زر را تا باشد در معدن
هوش مصنوعی: ای جان، از وجود خود بیرون بیا و در این میدان امتیاز به دست بیاور، چرا که در اینجا طلا و رونق وجود ندارد تا به طور طبیعی در معادن یافت شود.
با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی
در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن
هوش مصنوعی: اگر وجودی چون تو، که مانند لعل و زیبا است، در دل غم نداشته باشد، روحی در زیر زمین و در کفن نمی‌ماند تا زمانی که جان در بدن باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۸۴ به خوانش عندلیب