غزل شمارهٔ ۱۸۷۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۸۷۰ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
معنی برخی اصطلاحات:
سِندان: ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را.
صوف:
1. پشم.
2. لباس پشمی.
شحنه: 1 - داروغه . 2 - حاکم نظامی .
برخی فکر میکنند عرفان چیز اضافی است و نیازی به آن ندارند و خود همه چیز را میدانند و حتی آیههایی از قرآن و انجیل و کتابهای دیگر خوانده اند و تفسیر میکنند و نماز روزه هم میگیرند و راه پول ساختن را هم آموخته پس هم این دنیا و هم آن دنیا را از آن خود میدانند و نا آگاه از این که در زندانی که خود ساخته اند گرفتارند و آن زندان ظاهر سازی و دورویی است و آن چه را که ندارند هنر راستی است و دلیل آن هم این است که همه عیبها را در دیگران میبینند و این هنر را ندارند که خود را ببینند و با خود حرف بزنند بلکه همه حرفها به نوعی به دیگران مربوط میشود چرا چون با خود حرف زدن نیازمند هنر راستی است که آسان بدست نمی آید و اول باید دوستی پیدا کرد که راستی را میشناسد و با او راستی را تمرین کرد که نشان آن نویی است و شکار فکر نو و حرف نو نه تکرار آن چه در کتابها آمده است
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
ای نفس! آخر تو تا چند مانند سگ دندان میزنی و از کبر و غرور کسان اظهار رنجش
میکنی در حالی که تو خود دو صد چندان کبر و غرور داری
نکته سگ و نفس هرگز سیر نمیشوند و هرچه به آنها ،بدهند از مندتر میشوند
دندان زدن را در معنی خوردن به کار برده است نه گاز گرفتن
………..
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
ای نفس! پر از زهر تلخ و گریان هستی و هرگز با مردم سر آشتی نداری، اما در ظاهر
می خندی و این خنده تو ساختگی و زشت است ،مانند سرگوسفندی که می پزند و بریان می کنند
ودندان هایش به گونه ای دیده می شود که گویی می خندد یعنی من خودم می دانم به همه بدبین
هستم ولی در ظاهر می خندم
………
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان
من صوفی پشمینه پوش هستم و امر به معروف میکنم و کار من پند و اندرز دیگران است
و این خود، کار نادرستی است. کسی که در زندان باشد چگونه می تواند خود شحنه و
زندانبان باشد؟ یعنی من در دست نفس خودم اسیر ،هستم با این همه برای مردم
مجلس میسازم و موعظه میکنم
………
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
و من خود میبینم که عذر و بهانه دارم و نمیتوانم از عهده نفس برآیم و در گوشه ای
خاموش نشسته و کز کرده ام و به جای اینکه عذر خودم را ،بخواهم از درگاه هنرمندان و
مردم پارسا عذر دیگران را میخواهم
………..
بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان
ای نفس (ای من! قرآن را بر اساس دانش و حال خود و از پیش خود تعبیر و تدبیرمیکنی و آنگاه همان را مانند اسلحه ای برای کوبیدن مردم در دست میگیری
……….
آب حیوان یابی گر خاک شوی ره را
وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان
اگر خاک راه بشوی به آب حیات دست می یابی و جاودانه میشوی و از باد تکبر و بروت
(گذاشتن سبیل و خودنمایی) در آتش می آیی و خود را در حال بستن در و گوشه نشینی و
خلوت می سوزانی و پخته و کامل می شوی.
…………..
بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند
جز شمس حق تبریز سلطان شکرقندان
از این دربند و محاصره دیوار دنیا بگریز و برجمله ،مردم در خانه ات را ببند، به جز
شمس تبریزی که پادشاه شکر قندان و شیرینیهای جهان است، یعنی ای نفس برو در
گوشه خلوت و درویشی بنشین و جز پیر دستگیر خود(شمس تبریزی) کسی را به گوشه
خلوت خود یا دل خود راه مده و با او باش تا تو را راهنمایی و دستگیری کند
...
آمر به معروف کیست ؟
آن باشد که به خود پردازد و حیات جان یابد ! وگرنه آنان که قرآن را سندان کنند و دیگران را بکوبند سگانی باشند زشت دندان و زندانیانی که نقش شحنگان بازی نمایند !
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان