گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۶

ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشم‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
کاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان را
اندر شکم چه باشد و اندر عدم چه باشد
کاندر لحد ز نورت رقص است استخوان را
بر پرده‌های دنیا بسیار رقص کردیم
چابک شوید یاران مر رقص آن جهان را
جان‌ها چو می‌برقصد با کندهای قالب
خاصه چو بسکلاند این کنده گران را
پس ز اول ولادت بودیم پای کوبان
در ظلمت رحم‌ها از بهر شکر جان را
پس جمله صوفیانیم از خانقه رسیده
رقصان و شکرگویان این لوت رایگان را
این لوت را اگر جان بدهیم رایگانست
خود چیست جان صوفی این گنج شایگان را
چون خوان این جهان را سرپوش آسمانست
از خوان حق چه گویم زهره بود زبان را
ما صوفیان راهیم ما طبل خوار شاهیم
پاینده دار یا رب این کاسه را و خوان را
در کاسه‌های شاهان جز کاسه شست ما نی
هر خام درنیابد این کاسه را و نان را
از کاسه‌های نعمت تا کاسه ملوث
پیش مگس چه فرق است آن ننگ میزبان را
وان کس که کس بود او ناخورده و چشیده
گه می‌گزد زبان را گه می‌زند دهان را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/08/12 00:11
همایون

دیدن لطف هستی‌ است که چشم را همانقدر لطیف و زیبا و اسرار آمیز کرده است و بدن را و سختی استخون را نیز به رخس در می‌‌آورد
همه عرفان و تصوف جلال دین پی‌ بردن و رخسیدن با دریا و چشمه لطف در هستی‌ و در عدم یا بخشی که به دیده در نمی آید است
و غیر این به هیچ چیز دیگری کار ندارد این غزل زیبا هم خطاب به میراب همین چشمه لطف هستی‌ یعنی‌ انسان است به خود و آنچه در او سخن و لطافت را آشکار میکند

1397/10/14 20:01

ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشم‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
کاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان را
این غزل دیوان شمس مولانا، راز اینکه چرا صوفیان سماع می کنند را بر ملا میکند. خداوند مثل میرابی می ماند که حیات و شادی را برای ما گسترده کرده است. ولی چون ما در من ذهنی غرق هستیم اصلاً متوجه این همه لطف و نعمت و شادی بیکران که هر لحظه هست، نیستیم. در این جهان هر لحظه جشن است، هر لحظه عرس هست. هر لحظه عروسی با خداست. ذرات کوانتم تا ذرات اتم، الکترون ها در سماع هستند، کره زمین در سماع هست ولی ما هنوز در من ذهنی هستیم.
❣️❣️
تا چشم‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
زمانی که می خواهی از من ذهنی بیرون بیای، زمانی که می خواهی این دنیا را بفهمی و دنیای حقیقی را درک کنی و از دنیای مجازی بیرون بیای، باید از پشت پرده های پلک چشمت ببینی باید بری در عالم مراقبه، این مردمک چشم ما ورودی روح ما است. انسان همان چیزی را که می بیند از همان چیز تغذیه می شود. توجه ما روی هر چیزی که باشد روح ما از همان چیز تغذیه می شود. می خواهد آن چیز بدی باشد یا خوبی یا هر چیز دیگری باشد.چشم ما دقیقاً دهن روح ما است. یعنی ما روی هر چیزی که تمرکز کنیم از همان چیز تغذیه می کنیم.
❣️❣️
مولانا می گوید:
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی
با همین چشم هایت، دنیا رو جستجو میکنی. روی هر چیزی که تمرکز می کنی، روحیه ات و روانت، ذهنت همانطور خواهد شد. وقتی که ما از من ذهنی بیرون می آییم پایکوبی می کنیم، شادی می کنیم سماع می کنیم دور خودمان می چرخیم، چون آن خان رحمت را پیدا کردیم. خان رحمت چست؟ همان لطفی که هست.
❣️❣️

رقصان و شکرگویان این لوت رایگان را
این لوت را اگر جان بدهیم رایگانست
خود چیست جان صوفی این گنج شایگان را
این زندگی ما به راستی کمال دارد به راستی کامل و شایگان هست. یعنی شایسته هست. ما داشته های خودمان را نمی بینیم مرتب در پی مقایسه و قیاس هستیم. زمانی که تو از آن چیزی که داری رازی نیستی حتماً به بغل دستی خودت ضرر میزنی. این خان نعمت است. اگر ناسپاسی کنید خودتان را زجر دادید. نعمت را از دست داده اید، دیگران را هم زجر دادید. اگر این لوت رایگان را قدر بدانید برنده شدید.
❣️❣️
از کاسه‌های نعمت تا کاسه ملوث
پیش مگس چه فرق است آن ننگ میزبان را
ما مرتب مال و اموال دیگران را با خود مقایسه می کنیم و نمی فهمیم که این شخص با این همه پولی که دارد سکون و آرامش ندارد. فکر میکنیم شادی و رفاه و آسایش برای این هست که ما حتماً باید قدرت مالی بالایی داشته باشیم تا آسایش داشته باشیم. نمی توانیم با آن چیزهایی که داریم، با این لوت رایگانی که خداوند در اختیار ما گذاشته شادی کنیم. (لوت به معنای غذایی است که بعد از خانقاه به صوفیان می دادند).سماع این هست که ما روح را پهن کنیم. روح هوشیار است مثل جسم نیست که اسیر شهوت و شکم، حرص و طمع باشد. سماع یعنی اینکه روحت را پهن کنی و هوشیاری در لحظه ات را گسترش بدهی.
❣️❣️
مولانا می گوید:
اندر شکم چه باشد و اندر عدم چه باشد
کاندر لحد ز نورت رقص است استخوان را
ما از سماع یاد میگیریم که خدا را با شادی عبادت کنیم، اگر زندگی را جشن بگیری مطمئن باشید مرحله بعدی شما درست است. چون ما مسیر تکاملی داریم ما دون به دون داریم. تناسخ خیلی بعید است که اتفاق بیفتد خیلی مواقع اصلاً تناسخ اتفاق نمی افتد. بلکه تکامل است. از این جامع به جامع دیگر می رویم. ولی اگر ما در جشن باشیم در این مرحله ایم که هستیم برقصیم، استخوان های ما هم شادی می کند، در قبر هم خوش هستیم در مرحله بعدی که به زندگی غیر ارگانیکی هم می رویم یعنی زندگی انرژیکی هم خوب و درست هستیم، ولی به شرط اینکه الان روح مان پهن شده باشد پس خودتان را پهن و گسترده کنید. یاد بگیرید سماع را در کل زندگیتان پهن کنید.
پس ز اول ولادت بودیم پای کوبان
در ظلمت رحم‌ها از بهر شکر جان را
پس جمله صوفیانیم از خانقه رسیده
رقصان و شکرگویان این لوت رایگان را
صوفی بودن به این نیست که یک کلاه درویشی به سر داشته باشی و ریش بلند کنی یا شکل و لباس و رفتار خاصی داشته باشی. صوفی آن است که عین بچه صاف است. مولانا می گوید اگر آن چیزی که به دنیا آمدی حفظ کنی صوفی هستی. قرار نیست به چیز خاصی تبدیل شوی چون از دست دادی آن چیزی که بودی، دوباره برگرد به همان معصومیتت. همان حرفی که عیسی مسیح (ع) فرمود: تا کودک نشوی به ملکوت آسمان راه نیابی. کودک شدن به معنای احمق شدن و بی خرد شدن نیست بلکن به معنای اینکه کودک یه چاله آب پیدا می کند باهاش بازی می کند. سریع با کس دیگری گرم می گیرد به خودش برچسب نمی چسباند. کودک متواضع است. اگر ما چیزی رو به خودمان بچسبانیم، صوفی نیستیم. صوفی کسی هست که هیچ گیری ندارد و واقعاً صافی هست از صافی رد شده، برچسب ندارد، خشم، شهوت، کینه، حرص و طمع ندارد.
❣️❣️
ما صوفیان راهیم ما طبل خوار شاهیم
پاینده دار یا رب این کاسه را و خوان را
ما از خان نعمت خدا می خوریم. ما به سمت خداوند خوانده شده ایم. مسیر انالله و انا الیه راجعون داریم. خداوند می گوید به سمت من بیا. اگر محیطی شما را آزار می دهد آن محیط را ترک کنید و در آن محیط نمانید و مرتب گله شکایت کنید اگر واقعاً حق با شما است و محیط نامناسب است آن محیط را ترک کنید. خوانده شدی، باید بری جای دیگر، سفر کنی، هجرت کنی و جای نو بروی. به خودت سخت نگیر، تو خوانده شده ای برای اینکه ملکوت خداوند را داشته باشی. عیسی مسیح (ع) می فرماید: تو مناسب ملکوت هستی جز این لایق تو نیست می گوید تو پادشاه خداوند روی زمین هستی، خوانده شده هستی، خوانده شدی به اینجا بیایی و حکومت کنی به زندگی به خرد زندگی، به لحظه حال بیای و زنده بشی، مُرده بشی به من ذهنی.
❣️❣️
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
روح هوشیاری دارد در لحظه هست همیشه اینجاست. درد و رنج و اتفاقات ناگوار در زندگی هست. پستی و بلندی هست چیزهای ناخوشایند هست. اما آیا در اینها می مانید یا از آن گذر می کنید ؟ ما باید عبور کنیم رَد بشویم اگر بمانیم مرداب می شویم می گندیم و اگر رد بشویم زنده ایم.
❣️❣️
مرداب ز چشمه پرسید که چیست این راز
که تو زلالی و من گنداب
گفت من گذشتم و گذر کردم
تو ماندی و ماندی
وقتی بمانی مرداب می شوی بو می گیری. در سماع بمانی تعصب میگیری بو میگیری، تو یوگا بمانی تعصب میگیری بو میگیری در هر چیزی بمانی بو می گیری. باید خوانده بشوی، خوانده کسی هست که در حرکت هست. جایی نمانیم، بگذریم و مرتب در برابر خرد زندگی باشیم. اجازه بدهیم خرد زندگی ما را صیقل دهد تا تبدیل شویم. ما الان اینجا که هستیم مانند ذغال سنگ هستیم اگر فرار کنیم ذغال می مانیم. یک سری هم اجازه می دهند در برابر خرد زندگی تبدیل شوند. مانند مولانا، خرد زندگی را دریافت کرد و فهمید که جهان پر از شمس تبریز است خودش تبدیل به یکی دیگر شد. خودش به خودش تبدیل شد. اگر خواست شمس تبریزی شود هیچ چیزی نمیشد. خودش به خودش تبدیل شد عجوبه شد. پس خوانده شدید به سمت خواندگی خودتان بروید. سمتی که خدا به شما نشان داده گفته پادشاه ملکوت من اینجاست به لحظه حال بیائید به هوشیاری بیائید. پس نمانید.

1400/01/23 18:03
زهرا پارساپور

کاسه شست : در کاسه های شاها تنها ته مانده کاسه ما که شسته شده کاسه است نیست .

1402/07/21 09:10
مسافر

 

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 983 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 parvizshahbazi

 aparat

1403/02/08 23:05
Khishtan Kh

آخر ز شکوه یارا چون وا کنم دهان را 

ترسم تو ناپسندی از عاشقت فغان را 

عانی تو رخ نمودی از سینه دل ربودی 

وآنگه ز پی کشیدی از ناظرت عنان را

از عالمی بریدم من تا رخ تو دیدم 

دیگر نشایدم هیچ آگه شوم میان را

چون آرمت قباله ز امکان و هم ز موجود

خواهند به شیربهایت اقلیم آسمان را 

حالی که دارمت دوست،زین پس همی برآنم

باشد که پیر سازم بر پای تو جوان را

از مشفق رفیقان پرهیز ز تو شنیدم 

گفتم:مگر برآنی دشمن شوی تو جان را؟

پرهیز ز عشق نشاید همچون من عاشقی را

کز عشق حذر نباشد یکجمله عاشقان را

چون از غمت بنالم؟به آن بر آن ببالم

تا دارم از فراقت این نطق و این بیان را

خویشتن،ز ساده گویی بی مثل و بی مثالی

شعر ترت بر آورد فریاد کودکان را