گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۵۳

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من کند این دل سزای من
سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
یکی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای من برای من
چو یک قطره چشیدم من ز ذوق اندرکشیدم من
یکی رطلی که شد بویش در این ره ره نمای من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
هوش مصنوعی: وقتی که من از عشق به دلبرم می‌افتم، شادی‌ای از این دلربایی به سراغم می‌آید و جانم در پای او فرو می‌افتد.
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من کند این دل سزای من
هوش مصنوعی: اگر روزی در آن خدمت جایی کنم، تقصیر ناخواسته از من می‌شود و جان دشمن، جان من را می‌گیرد، زیرا این دل سزاوار این وضعیت است.
سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
هوش مصنوعی: در صبح زود، دعا کردم که روح من در کنار پای او باشد و ناگهان صدای «آمین» را از داخل وجودم شنیدم که به دعا و خواسته‌ام پاسخ داده شد.
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم دل خود را به سوی محبوبی که پنهان است برسانم؟ چگونه می‌توانم بوی وجود او را حس کنم، در حالی که او جان مرا بیشتر از هر چیزی زنده می‌کند؟
یکی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای من برای من
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی جامی را در برابر خود می‌بیند و از روی ناز و خودخواهی می‌گوید که نه، نمی‌خواهم. اما دیگری به او پاسخ می‌دهد که این "نه" را نگو و بگو که برای من بیاورند، برای من! به نوعی نشان‌دهنده‌ای از خودخواهی و توقع است.
چو یک قطره چشیدم من ز ذوق اندرکشیدم من
یکی رطلی که شد بویش در این ره ره نمای من
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره از لذت آن را چشیدم، به شدت جذب شدم و بویی که از آن در این راه بلند شد، نشان‌دهنده‌ من است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۵۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1401/06/10 07:09
همایون

در این غزل  جلال دین بعدن اصلاحاتی می‌کند که می‌توان آنرا در این سایت بسیار مفید به آسانی یافت

 

دل، یک حس است که یک موجود زنده را به موجود زنده دیگر و به عبارتی به زندگی ارتباط می دهد

ساده ترین ارتباط بستگی و وابستگی است که به آن دلبستگی یا علاقمندی می‌شود گفت، میان فرزند و پدر و مادر و یا میان مرد و زن و یا دیگران

بعد از آن دلسپردگی و نگهداری و پرستاری است که شدت بیشتری دارد

مرحله بالا تر دلدادگی است که دل شما دیگر در دست و کنترل شما نیست بلکه جای دیگری است

جان انسان به همین میزان کم و زیاد می‌شود و کوشش و توان ما را بالا میبرد

حس دل قوت جان است 

فکر انسان نیز صاف تر و روشن تر می‌شود 

فکر روشن و صاف را با واژه مستی و هشیاری بیان می‌کنیم 

هوشیاری موقعی لازم است که با مسائل روبرو هستیم انسان دلداده تکلیفش روشن است و مستی میخواهد تا دلدادگی را افزون کند و جان و تلاشش گسترش یابد و کارهای بزرگ‌تر و نو بکند و بر شکوه انسان و زندگی بیفزاید