گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من
تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من
از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو
زود روان روان شود در پی تو روان من
بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را
بس بودم کمال تو آن تو است آن من
جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم
زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من
چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر
تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من
چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو
خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من
من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم
دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من
شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای
صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من
از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین
خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من
تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من
هوش مصنوعی: ای معشوق بدگمان، چه آرزوهایی در خیال خود بافته‌ای! من هم مانند یک قمر در دل خیال‌هایم قرار دارم، همچون جانم.
از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو
زود روان روان شود در پی تو روان من
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، اگر یاد تو در خیال‌هایم بیفتد، بی‌درنگ روح من در جستجوی تو به حرکت درخواهد آمد.
بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را
بس بودم کمال تو آن تو است آن من
هوش مصنوعی: من خادم آن زیبایی هستم. چه کاری از دست من برمی‌آید؟ من به کمال تو راضی‌ام، زیرا کمال تو همان وجود توست و من هم به نوعی بخشی از آن هستم.
جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم
زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من
هوش مصنوعی: به خودم توجهی نمی‌کنم و به چهره‌ام نگاه نمی‌کنم، زیرا چشم پنهان به عیب‌ها نمی‌نگرد.
چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر
تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی تو جلب شده و به سمت تو نگاه می‌کند، به طوری که هیچکس جز ماه، زیبایی‌های آسمانی من را نمی‌بیند.
چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو
خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من
هوش مصنوعی: وقتی به غیر از تو نگاه می‌کنم، ای محبوب، به چشم‌های تو می‌نگرم، چرا که نور تو در آن‌ها قرار دارد و از من محافظت می‌کند.
من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم
دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من
هوش مصنوعی: وقتی که من گم شده‌ام و علامتی از خودم ندارم، مانند ماه در آسمان روشن می‌شوم. آیا کسی را سراغ داری که در چهره‌ات نشانه‌ای از من ببیند؟
شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای
صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر شگفتی‌هایش شاداب شده و مکان‌ها نیز به خاطر آن ماه بی‌مکانی که دارم، صاف و روشن شده‌اند.
از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین
خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من
هوش مصنوعی: از تبریز، شمس‌الدین تا هنگامی که آستین خود را بر افشاند، یک لحظه هم آستان من از اشک و خون خشک نشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۴۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/12/12 18:03
نادر..

بنده‌ام آن جمال را
تا چه کنم کمال را..

1403/09/25 01:11
همایون

بیهوده نیست که مثنوی جلال‌دین را باید ماهنامه نامید اگر شاهنامه به شاهی انسان می‌پردازد ماهنامه به ماهی انسان می‌نگرد که نور همان نیروست که در زبانی دگر آمده‌است 

اگر ما ایرانیان بتوانیم فرهنگ پهلوانی خود را با فرهنگ  بی‌نشانی که بیرون از پدیدارهاست در بیامیزیم فرزندان پشت جمشید و فریدون و جلال‌دین و شمس ایم و به بی مکانی که بالاترین جایگاه است رسیده‌ایم