گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۳۵

گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من
هین که خروس بانگ زد بوی صبوح می دهد
بر کف همچو بحر نه بلبله عقار من
گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن
چونک چنین کنی بتا بس به نواست کار من
بند من است مشتبه باز گشا گره گره
تا که برهنه‌تر شود خفیه و آشکار من
ترک حیا و شرم کن پشت مراد گرم کن
پشت من و پناه من خویش من و تبار من
نیست قبول مست تو باده ز غیر دست تو
آن رخ من چو گل کند وان شکند خمار من
داد هزار جان بده باده آسمان بده
تا که پرد همای جان مست سوی مطار من
جان برهد ز کنده‌ها زین همه تخته بندها
مقعد صدق بررود صادق حق گزار من
باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده
تا نرسد به هر کسی عشرت و کار و بار من
چشم عوام بسته به روح ز شهر رسته به
فتنه و شر نشسته به ای شه باوقار من
باده همی‌زند لمع جان هزار با طمع
مست و پیاده می تپد گرد می سوار من
دست بدار از این قدح گیر عوض از آن فرح
تا بزند بر اندهت تابش ابتشار من
هیچ نیرزد این میش نی غلیان و نی قیش
این بفروش و باده بین باده بی‌کنار من
دست نلرزدت از این بی‌خرد خوش رزین
جام گزین و می ببین از کف شهریار من
پر ز حیات جام او مشک و عبر ختام او
دیو و پری غلام او چستی و انتشار من
برجه ساقیا تو گو چون تو صفت کننده کو
ای که ز لطف نسج او سخت درید تار من

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من
هوش مصنوعی: بیا و با دلگرمی به جمع ما بپیوند، ای ساقی صبور. دم تو همراه من است و چهره تو برای من مانند بهار است.
هین که خروس بانگ زد بوی صبوح می دهد
بر کف همچو بحر نه بلبله عقار من
هوش مصنوعی: شنو که خروس صبح را اعلام می‌کند و بوی خوش صبح به مشام می‌رسد. مانند دریا، من هم در این حال شاد و سرشار از نشاط هستم.
گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن
چونک چنین کنی بتا بس به نواست کار من
هوش مصنوعی: اگر به خاطر شراب بخندی و به خاطر آن مرده‌ای را زنده کنی، با این کار اگر تو چنین کنی، کار دل من به خوبی پیش خواهد رفت.
بند من است مشتبه باز گشا گره گره
تا که برهنه‌تر شود خفیه و آشکار من
هوش مصنوعی: من در دلم رازهایی دارم که نیاز دارم تا آن‌ها را باز کنم و به‌طور واضح نشان دهم. با گره‌گشایی از این رازها، می‌خواهم حقیقت وجودی‌ام بیشتر نمایان شود.
ترک حیا و شرم کن پشت مراد گرم کن
پشت من و پناه من خویش من و تبار من
هوش مصنوعی: بدون خجالت و شرم، به خواسته‌هایت توجه کن و از من و پشتوانه‌ام حمایت کن. من و خانواده‌ام به تو وابسته‌ایم.
نیست قبول مست تو باده ز غیر دست تو
آن رخ من چو گل کند وان شکند خمار من
هوش مصنوعی: مستی که تو به من می‌دهی، غیر از وجود خودت از هیچ چیز دیگری نیست. آن چهره‌ی زیبایت مثل گلی می‌شکفد و حال من را می‌شکند.
داد هزار جان بده باده آسمان بده
تا که پرد همای جان مست سوی مطار من
هوش مصنوعی: عشق و زندگی را فدای نوشیدنی آسمانی می‌کنم تا اینکه جان پرنده خوشبختی به سمت منزل من بیاید.
جان برهد ز کنده‌ها زین همه تخته بندها
مقعد صدق بررود صادق حق گزار من
هوش مصنوعی: جان از این زنجیرها رها شود و از همه این بندها که او را گرفته، به جایی مقدس و راستین برود که نشان‌دهنده حقیقت است.
باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده
تا نرسد به هر کسی عشرت و کار و بار من
هوش مصنوعی: شراب را به من عطا کن و رازهای عشق را از طریق عقل و احساس به من بده تا بخت و خوشی‌ها و کار و بار من به دست هر کسی نرسد.
چشم عوام بسته به روح ز شهر رسته به
فتنه و شر نشسته به ای شه باوقار من
هوش مصنوعی: چشم مردم عادی به روحی که از شهر جدا شده است دوخته شده و در حال حاضر در فتنه و آشوب به سر می‌برد. ای پادشاه با وقار من، به این وضعیت توجه کن.
باده همی‌زند لمع جان هزار با طمع
مست و پیاده می تپد گرد می سوار من
هوش مصنوعی: نوشیدنی که روح را می‌نوازد و هزاران آرزو را در دل برمی‌انگیزد، من نیز همچون یک انسان مست و بی‌خبر از دنیا، دور می‌زنم و به دنبال لذت‌های زندگی هستم.
دست بدار از این قدح گیر عوض از آن فرح
تا بزند بر اندهت تابش ابتشار من
هوش مصنوعی: از نوشیدن این جام دست بردار و به جایش امید را از خوشحالی من بگیر تا غم و اندوهت را کاهش دهم.
هیچ نیرزد این میش نی غلیان و نی قیش
این بفروش و باده بین باده بی‌کنار من
هوش مصنوعی: هیچ چیز ارزش نداشتن را ندارد، نه شغل و نه مال؛ پس اینها را رها کن و به شراب بنگریز و از شرابِ بی‌پایان من لذت ببر.
دست نلرزدت از این بی‌خرد خوش رزین
جام گزین و می ببین از کف شهریار من
هوش مصنوعی: دستت نلرزد از این تصمیم نادرست، خوش بگذران و می را از دست پادشاه من بنوش.
پر ز حیات جام او مشک و عبر ختام او
دیو و پری غلام او چستی و انتشار من
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یک جام اشاره دارد که پر از حیات و زندگی است. بوی خوش آن مانند مشک است و در انتهای آن دیو و پری نمادی از دوگانگی و تضاد در زندگی به شمار می‌آیند. همچنین به نشاط و حرکتی اشاره می‌کند که از این جام ناشی می‌شود و نشان‌دهنده گسترش و پخش شدن این انرژی و شادابی است.
برجه ساقیا تو گو چون تو صفت کننده کو
ای که ز لطف نسج او سخت درید تار من
هوش مصنوعی: ای ساقی، بگو که چرا تو به زیبایی و بخشندگی کلامت، مانند نسجی که تار و پودش را می‌دراند، می‌توانی آن درد و رنجی را که در دل دارم، به خوبی توصیف کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۳۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/10/01 06:01
نادر..

باده ده و نهان بده
از ره عقل و جان بده..