گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۳۳

آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان
عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان
نیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دل
نیست به جز هوای تو قبله و افتخار جان
سوخته شد ز هجر تو گلشن و کشت زار من
زنده کنش به فضل خود ای دم تو بهار جان
بی لب می فروش تو کی شکند خمار دل
بی خم ابروی کژت راست نگشت کار جان
از تو چو مشرقی شود روشن پشت و روی دل
بر چو تو دلبری سزد هر نفسی نثار جان
تافتن شعاع تو در سر روزن دلی
تبصره خرد بود هر دم اعتبار جان
از غم دوری لقا راه حبیب طی شود
در ره و منهج خدا هست خدای یار جان
گلبن روی غیبیان چون برسد بدیده‌ای
از گل سرخ پر شود بی‌چمنی کنار جان
لاف زدم که هست او همدم و یار غار من
یار منی تو بی‌گمان خیز بیا به غار جان
گفت اناالحق و بشد دل سوی دار امتحان
آن دم پای دار شد دولت پایدار جان
باغ که بی‌تو سبز شد دی بدهد سزای او
جان که جز از تو زنده شد نیست وی از شمار جان
دانه نمود دام تو در نظر شکار دل
خانه گرفت عشق تو ناگه در جوار جان
نیم حدیث گفته شد نیم دگر مگو خمش
شهره کند حدیث را بر همه شهریار جان

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان
عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، ای شادابی و آرامش جان، به اینجا آمده‌ام. لطفاً مرا ببخش و از گناهان و اشتباهاتم چشم‌پوشی کن.
نیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دل
نیست به جز هوای تو قبله و افتخار جان
هوش مصنوعی: جز رضایت تو هیچ چیز دیگری نمی‌تواند قفل‌های عقل و دل را باز کند و جز عشق تو، هیچ کجا قبله و افتخاری برای جان نمی‌باشد.
سوخته شد ز هجر تو گلشن و کشت زار من
زنده کنش به فضل خود ای دم تو بهار جان
هوش مصنوعی: بخاطر جدایی تو، باغ و زراعت من خراب و ویران شده است. ای نفس تو، جان من را دوباره زنده کن و به من فصلی نو ببخش.
بی لب می فروش تو کی شکند خمار دل
بی خم ابروی کژت راست نگشت کار جان
هوش مصنوعی: بی لب تو، کسی نمی‌تواند شیشه‌ی دل را بشکند، زیرا خم ابرویت، دل را به راستای دیگری کشاند.
از تو چو مشرقی شود روشن پشت و روی دل
بر چو تو دلبری سزد هر نفسی نثار جان
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو مانند صبحگاهان در وجودم روشنایی می‌بخشد، هر لحظه‌ای که در کنارت هستم، شایسته است که جانم را فدای تو کنم.
تافتن شعاع تو در سر روزن دلی
تبصره خرد بود هر دم اعتبار جان
هوش مصنوعی: نور تو به اندازه‌ای در دل می‌تابد که هر لحظه اعتبار و ارزش زندگی را برای من رقم می‌زند.
از غم دوری لقا راه حبیب طی شود
در ره و منهج خدا هست خدای یار جان
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه دوری از محبوب، راهی برای دیدار او همواره وجود دارد. در مسیر و در راه خدا، خداوند یاری‌گر جان انسان است.
گلبن روی غیبیان چون برسد بدیده‌ای
از گل سرخ پر شود بی‌چمنی کنار جان
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبا و پنهان الهی به چشم‌هات می‌رسد، مانند یک گل سرخ، وجودت پر از زیبایی و سرزندگی می‌شود، حتی اگر در کنار جانت، علف و چمنی نباشد.
لاف زدم که هست او همدم و یار غار من
یار منی تو بی‌گمان خیز بیا به غار جان
هوش مصنوعی: من ادعا کردم که او همراه و همدم من است، و به یقین تو یار من هستی. پس بلند شو و به پناهگاه جانم بیا.
گفت اناالحق و بشد دل سوی دار امتحان
آن دم پای دار شد دولت پایدار جان
هوش مصنوعی: گفت من حقیقت را می‌گویم و در آن لحظه دلش به سمت محل آزمایش جذب شد و در آن زمان، سرنوشتش به ثبات و پایداری رسید.
باغ که بی‌تو سبز شد دی بدهد سزای او
جان که جز از تو زنده شد نیست وی از شمار جان
هوش مصنوعی: باغی که بدون حضور تو سرسبز شده، باید به خاطر این ناآشتی، کیفرش را ببیند. چون جان من که تنها به خاطر تو زندگانی دارد، بدون تو ارزش ندارد.
دانه نمود دام تو در نظر شکار دل
خانه گرفت عشق تو ناگه در جوار جان
هوش مصنوعی: تو با دانه‌ای که در نظر دشمن نشان دادی، دام خود را چیده‌ای و ناگهان عشق تو در کنار جانم جا گرفته است.
نیم حدیث گفته شد نیم دگر مگو خمش
شهره کند حدیث را بر همه شهریار جان
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از داستان بیان شد، اما باقی‌اش را نگو. سکوت کن، چون ممکن است این موضوع به معروفیت بزند و نام داستان را بر سر هر امیری بیاورد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۳۳ به خوانش عندلیب