اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان
هوش مصنوعی: من دزدی را دیدم که اموال و کالاهای مردم را میبرد. اما این دزد، خود دزدیده میشود و این میان، او نیز به نوعی در معرض دزدی قرار دارد.
خواهند از سلطان امان چون دزد افزونی کند
دزدی چو سلطان می کند پس از کجا خواهند امان
هوش مصنوعی: دزدها از سلطان امنیت میخواهند، اما وقتی خود سلطان دزدی میکند و ظلم را افزایش میدهد، از کجا میتوانند انتظار امنیت داشته باشند؟
عشق است آن سلطان که او از جمله دزدان دل برد
تا پیش آن سرکش برد حق سرکشان را موکشان
هوش مصنوعی: عشق مانند فرمانروایی است که از میان دزدان دل، گروهی را به خود جلب میکند و تا به سرکشترین افراد نیز میرسد. در حقیقت، عشق قدرتی دارد که حتی سرسختترین دلها را تحت تأثیر قرار میدهد و حق را به آنها میآورد.
عشق است آن دزدی که او از شحنگان دل می برد
در خدمت آن دزد بین تو شحنگان بیکران
هوش مصنوعی: عشق همان دزدی است که دلهای شاد و سرزنده را میرباید. در کنار این دزد، تو هم میتوانی دلهای بیکران را پیدا کنی.
آواز دادم دوش من کای خفتگان دزد آمدهست
دزدید او از چابکی در حین زبانم از دهان
هوش مصنوعی: دیشب به من صدایی رسید که کسی گفت: ای خوابزدهها، دزد آمده است! او به قدری چابک است که زبان مرا از دهانم دزدیده است.
گفتم ببندم دست او خود بست او دستان من
گفتم به زندانش کنم او می نگنجد در جهان
هوش مصنوعی: گفتم که دستان او را ببندم، اما او خود دستهایم را بست. وقتی هم که به فکر زندانی کردنش بودم، دیدم او در هیچجای دنیا جا نمیشود.
از لذت دزدی او هر پاسبان دزدی شده
از حیله و دستان او هر زیرکی گشته نهان
هوش مصنوعی: از شادی ناشی از دزدی او، هر پاسبان هم به نوعی دزد شده است و از تردیدها و فریبهای او، هر فرد زیرکی دیگر به حالت پنهان درآمده است.
خلقی ببینی نیم شب جمع آمده کان دزد کو
او نیز می پرسد که کو آن دزد او خود در میان
هوش مصنوعی: مردمی را ببینی که نیمه شب گرد هم جمع شدهاند و درباره دزدی صحبت میکنند. در میان این جمع، خود دزد نیز حضور دارد و از دیگران میپرسد که آن دزد چه کسی است.
ای مایه هر گفت و گو ای دشمن و ای دوست رو
ای هم حیات جاودان ای هم بلای ناگهان
هوش مصنوعی: ای سرچشمهی هر حرف و کلام، ای دوست و ای دشمن، ای مایهی زندگی جاودان و همسرایی که ناگهان به سراغ ما میآید.
ای رفته اندر خون دل ای دل تو را کرده بحل
بر من بزن زخم و مهل حقا نمیخواهم امان
هوش مصنوعی: ای دل که در غم و اندوه غرق شدهای، به من رحم نکن و زخمهای جدیدی بر من بزن، چون واقعاً دیگر به امان نمیخواهم.
سخته کمانی خوش بکش بر من بزن آن تیر خوش
ای من فدای تیر تو ای من غلام آن کمان
هوش مصنوعی: ای خوب من، خیلی سخت است که با کمانت به من شلیک کنی. من جانم را فدای تیر زیبایت میکنم و خود را بنده و غلام آن کمان میدانم.
زخم تو در رگهای من جان است و جان افزای من
شمشیر تو بر نای من حیف است ای شاه جهان
هوش مصنوعی: زخمی که تو بر من زدهای، موجب حیات من است و به من نیرو میبخشد. همچنین، ضربههای تو بر نواهای من، باعث زیبایی موسیقیام میشود. افسوس که ای شاه جهان، این وضعیت چه قدر دردناک است.
کو حلق اسماعیل تا از خنجرت شکری کند
جرجیس کو کز زخم تو جانی سپارد هر زمان
هوش مصنوعی: باید به دنبال حلقهای باشی که اسماعیل را به یاد آورد، تا بتواند از خنجرت به خاطر شیرینیاش تشکر کند. جرجیس همواره در زخم تو جان خود را فدای تو میکند.
شه شمس تبریزی مگر چون بازآید از سفر
یک چند بود اندر بشر شد همچو عنقا بینشان
هوش مصنوعی: شمس تبریزی وقتی از سفرش برگردد، مدتها در بین مردم مانند پرندهای افسانهای و بینشان میماند.
حاشیه ها
واقعا شعر بسیار زیبا و پر مفهومیست ،درود بر مولوی بزرگ
دزدی و دزد از معنیهای ویژه است که جلال دین بسیار آنرا بکار میگیرد
چرا که هستی را و بودن را و انسان را که عاشق فهمیدن اسرار است بدون این کلید واژهها نمیتوان دریافت
هنر جلال دین همانا یافتن و بکار گیری این واژههای یگانه است تا مفهومی گسترده چون عشق را بتوان کمی گشود
قمار و دزدی از خانواده عشق است همانگونه که محاسبه و تجربه و استدلال از تبار عقل
دزدی در چهار چوب عقل و محدودیت و مالکیت کاری است نا پسند ولی در نا محدودی و بی نهایت و فراوانی که از دنیای پیدایش و آفرینش است بسیار پسندیده
اینجا ولی دزدی نه به عاشق که به معشوق نسبت داده میشود که شیرینی و راز ورزی آنرا صد چندان میکند
اینجا دزدی به عکس نه تنها آسیبی به کسی نمیرساند بلکه موجب افزایش میگردد هر چه از هستی بدزدی دارایی آن بیشتر میشود و خود هستی هم دائما میدزدد
همان گونه که دانشمندان هر چه از هستی به دانش خود میافزایند باز به نادانستههای هستی افزوده میشود
بی مرزی و بی نهایت بودن از خواص عشق نیز هست که در انسان کار میکند
هر چه انسانها باور و فلسفه و مکتب درست میکند هستی آنرا میدزدد
هر چه خدا و فرشته و پیغمبر پیدا میکنند هستی میرباید و مذاهب را کم رنگ تر میکند
هر چه کاشف و دانشمند پیدا میشود و دست آوردهای علمی و ابزارها و شیوههای نو همه کهنه و از کار افتاده میگردد هیچ کس نمی داند این دزد ماهر کیست و چگونه کار میکند
ولی دزدی او نه تنها چیزی از ما کم نمی کند بلکه همه چیز ما را افزونتر میکند حتی جان ما را نیز گسترش میدهد اگر قصد جان ما کند
اگر خاطرهای را میگیرد صد خاطره نو میآورد
شمس را اگر پنهان میکند عشق او را هر لحظه میگستراند و بالا تر میبرد و ارزش او را چون سیمرغ به اوج میرساند
ممنون همایون. نوشته ت به قدری دلنشین بود که به تکرار خوندمش و سیوش کردم یه گوشه. مولانا در رساندن معنی استاده ولی بدون دستنوشته ی تو معنایی که دنبالش میگشتم پیدا نمیشد.
همایون عزیز ممنونم ازتون و امید وارم امثال ایشون و بیشتر ببینیم تا ماهم بتونیم استفاده بیشتری بکنیم ازشون