اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من
بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن
هوش مصنوعی: عشق من از پیوندی که با تو داشتم جدا افتاده و حالا احساس میکنم که نسبت به عشق خودم بیگانهام. در حالی که عشق من به تو همچنان در وجودم باقی است، اما نمیتوانم بر آن تسلط داشته باشم.
از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی
این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن
هوش مصنوعی: اگر به اوج پیوستگی و اتصال بین افراد برسیم، در آن صورت هیچ کس بیگانه نخواهد بود. اگر این مسائل و سختیها حل شوند، دیگر دشمنی در میان نخواهد بود.
بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی
هم دم زدن دستور نی هم کفر از او خامش شدن
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک دریا یا عالم روحانی میپردازد که از ما دور است. این دریا نه به صورت آشکار و نه به صورت پنهان قابل دسترسی است. هیچ گونه صدایی یا دستوری برای نزدیک شدن به آن وجود ندارد و حتی کفر و بیخبری از آن کاری نمیتواند بکند. این نشاندهنده عمق و پیچیدگی آن عالم است که فراتر از درک ماست.
گفتن از او تشبیه شد خاموشیت تعطیل شد
این درد بیدرمان بود فرج لنا یا ذا المنن
هوش مصنوعی: او را توصیف کردن مانند سکوت است، که در آن هیچ چیزی بیان نمیشود. این درد هیچ درمانی ندارد و تنها راه نجات، به سوی مدد و لطف توست.
نقش جهان رنگ و بو هر دم مدد خواهد از او
هم بیخبر هم لقمه جو چون طفل بگشاده دهن
هوش مصنوعی: جهان هر لحظه از ویژگیهای رنگ و بو پر شده و به نوعی از وجودی دیگر مدد میگیرد. ما هم در این حال از این کمک بیخبر هستیم و مانند کودکی که دهانش را باز کرده و منتظر غذاست، در جستجوی نعمتها به سر میبریم.
خفتهست و برجستهست دل در جوش پیوستهست دل
چون دیگ سربستهست دل در آتشش کرده وطن
هوش مصنوعی: دل در حالتی پر از هیجان و جوش و خروش است؛ مانند دیگی که آبش به جوش آمده و در محبوس است. در واقع، این دل با حرارت و آتش درونش، وطنش را نیز به تلاطم و شور و شوق میآورد.
ای داده خاموشانهای ما را تو از پیمانهای
هر لحظه نوافسانهای در خامشی شد نعره زن
هوش مصنوعی: ای روح خاموش که ما را از پیمانهای میدهی، هر لحظه آواز تازهای داری که در سکوت به گوش میرسد.
در قهر او صد مرحمت در بخل او صد مکرمت
در جهل او صد معرفت در خامشی گویا چو ظن
هوش مصنوعی: در حالی که او ممکن است قهر باشد، در همان حال به ما کمکهایی میکند. هرچند که ممکن است در بخل خود ستم کند، اما در واقع در آن هم میتواند نیکیهایی پنهان وجود داشته باشد. حتی وقتی از روی نادانی عمل میکند، باز هم میتوان در آن آگاهیهایی یافت. و در سکوت او چنان بیانی وجود دارد که نادانیهایی در آن نهفته است.
الفاظ خاموشان تو بشنوده بیهوشان تو
خاموشم و جوشان تو مانند دریای عدن
هوش مصنوعی: خود را در حالت سکوت و خاموشی میبینم، اما درونم پر از احساسات و جوش و خروش است. مانند دریای عدن که آرام به نظر میرسد، اما در عمق خود سرشار از حیات و حرکت است.
لطفت خدایی می کند حاجت روایی می کند
وان کو جدایی می کند یا رب تو از بیخش بکن
هوش مصنوعی: خداوند با لطف و مهربانیاش نیازهای مردم را برآورده میکند. اما آن کسی که جدایی و فاصله ایجاد میکند، ای پروردگار، او را از ریشهاش جدا کن.
ای خوشدلی و ناز ما ای اصل و ای آغاز ما
آخر چه داند راز ما عقل حسن یا بوالحسن
هوش مصنوعی: ای دل شاد و نازنین ما، ای سرچشمه و آغاز داستان ما، آخر عقل و درک، چه میدانند راز و رمز وجود ما؛ آیا حسن واقعی را میشناسد یا بوالحسن؟
ای عشق تو بخریده ما وز غیر تو ببریده ما
ای جامهها بدریده ما بر چاک ما بخیه مزن
هوش مصنوعی: ای عشق، ما به تو وابستهایم و از غیر تو جدا شدهایم. ای لباسها، پاره شدهایم و زخمهای ما را نپوشان!
ای خون عقلم ریخته صبر از دلم بگریخته
ای جان من آمیخته با جان هر صورت شکن
هوش مصنوعی: ای عقل من، خون تو بر زمین ریخته و صبر از دلم رفته است. ای جان من، تو به جان هر زیبا رویی آمیختهای.
آن جا که شد عاشق تلف مرغی نپرد آن طرف
ور مرده یابد زان علف بیخود بدراند کفن
هوش مصنوعی: در جایی که عاشق شده و دیوانه است، دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد و اگر به مردهای برخورد کند، بدون توجه به کفن او، از آنجا دور میشود.
حاشیه ها
خاموشانه در برخی از ابیات مولانا به معنی افیون است.مخدری که صوفیان هنگام سماع استفاده می کردند.
برگرفته از فرهنگ اصطلاحات و واژگان طنز از آقای اصلانی.
ذیل مدخل"افیونیه"
پیوستگی.. بیگانگی...
دم زدن.. خاموشی...
درد بی درمان
غزل گفتگوی عشق است گفتفوی عاشق با عشق که گاه چون آتشی و گاه چون دریایی و گاه چون باغای او را در خود میگیرد و با آنکه با او یکی میشود ولی چون چنگی به نوا در میآورد و خاموشی او را نعره ساز میکند و هر دم افسانه نو آغاز
انسان خود زاده عشق است و عشق جان انسان است و عاشق کسی است که با عشق یکی میشود و این یگانگی را حس میکند و ویژگی آنرا در خود نیز مییابد همانگونه که در همه چیز و همه جا آنرا میبیند
این ویژگی عشق است که در هر صورت افرینندگی میکند و آرام نمی گیرد در پیوستگی جدایی و سازندگی میکند در دوستی بیگانگی مینشاند و در جهل معرفت و در ناز راز قرار میدهد این گونه فتنهها تنها از دست عشق ساخته است که خاصترین و استثناییترین است در هستی