گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۰۲

چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من
گر تو لجوجی سخت‌سر من هم لجوجم ای پسر
سر می‌نهد هر شیر نر در صبر پاافشار من
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من
تا آب باشد پیشوا گردان بوَد این آسیا
تو بی‌خبر گویی که بس که آرد شد خروار من
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او می‌تپد چون چرخ در اسرار من
غلبیرم اندر دست او در دست می‌گردانَدم
غلبیر کردن کار او غلبیر بودن کار من
نی صدق ماند و نی ریا نی آب ماند و نی گیا
وانگه بگفتم هین بیا ای یار گل‌رخسار من
ای جان جان مست من ای جسته دوش از دست من
مشکن ببین اشکست من خیز ای سپه‌سالار من
ای جان خوش‌رفتار من می‌پیچ پیش یار من
تا گویدت دلدار من ای جان و ای جاندار من
مثل کلابه‌ست این تنم حق می‌تند چون تن زنم
تا چه گولم می‌کند او زین کلابه و تار من
پنهان بود تار و کشش پیدا کلابه و گردشش
گوید کلابه کی بود بی‌جذبه این پیکار من
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر
هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من
ای شمس تبریزی طری گاهی عصابه گه سری
ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چنان به دور دل و عشق می گردم که از این تلاش و ممارست من دیگر تن و جان توان همراهی من را ندارند
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من
من چنانی به دور این سرچشمه و معدن گران بها می‌چرخم و در نبرد با جانم می‌جنگم تاجایی که حتی یکباره تمام رشته‌های وجودم از هم جدا شود.
گر تو لجوجی سخت‌سر من هم لجوجم ای پسر
سر می‌نهد هر شیر نر در صبر پاافشار من
اگر تو لجوج و سرسخت هستی، من هم در این پیکار کم از تو ندارم. چنانی که هر شیر نر در مقابل این صبر و استقامت من سرتعظیم  به زمین می ساید.
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من
 تن چگونه دور جانی که چنان مشعلی در آسمان هستی است نگردد؟  ای نقطه عطف و نیکویی که در جان همچون پرگار منی و مرا هدایت می‌کنی.
تا آب باشد پیشوا گردان بوَد این آسیا
تو بی‌خبر گویی که بس که آرد شد خروار من
تا آب (کنایه از عشق) در آسیای جان باشد این آسیا می چرخد و تو که از برکت این عشق بیخبری میگویی که بس کن که زندگی من در حال زیر و رو شدن است. (در حالی که چنین نیست)
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او می‌تپد چون چرخ در اسرار من
اما عشق فارغ از حال تو و باید و نباید ها و آنچه که تو گمان میبری به صلاح توست؛ به کار خود ادامه می دهد و تا عشق هست مانند چرخی است که در آسیا می چرخد، در بطن و دل زندگی من نیز می چرخد
غلبیرم اندر دست او در دست می‌گردانَدم
غلبیر کردن کار او غلبیر بودن کار من
من در دست عشق چون غربیلی هستم که او مرا می گرداند و ناخالصی های مرا سرند کرده و جدا می کند  من بایستی این چنین ذات خود را صاف و سرند نمایم و کار عشق هم جدا کردن همین ناخالصی ها ست
نی صدق ماند و نی ریا نی آب ماند و نی گیا
وانگه بگفتم هین بیا ای یار گل‌رخسار من
و زمانی که از رنگ و ریا و ناخالصی های من اثری نماند حضرت دوست به من می گوید که تو اکنون یار نازنین منی بیا در کنار من باش (الله ولی الذین آمنو و عملو الصالحات)
ای جان جان مست من ای جسته دوش از دست من
مشکن ببین اشکست من خیز ای سپه‌سالار من
ای جان پاک شده و مست از عشق من، ای کسی که مدتی دور از من بوده ای تو اکنون مانند سپه سالاری پیروز از جنگ بازگشته ای برخیز و با افتخار در روبروی من بایست
ای جان خوش‌رفتار من می‌پیچ پیش یار من
تا گویدت دلدار من ای جان و ای جاندار من
ای جان پاک شده و درست رفتار در بر دلدار برو تا تو را عزیز داشته و تو را جان و دل خطاب کند (یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
مثل کلابه‌ست این تنم حق می‌تند چون تن زنم
تا چه گولم می‌کند او زین کلابه و تار من
این تن همچون کلاف است که بدور حق می پیچد و تا چه شود که ازین تنیدن و تلاش چه حاصل گردد.
پنهان بود تار و کشش پیدا کلابه و گردشش
گوید کلابه کی بود بی‌جذبه این پیکار من
این تلاش از دید چشم پنهان است و چند و چون ظاهری از آن پیداست اما این تلاش و پیکار بدون جذبه و عنایت حضرت دوست به سرانجامی نمی رسد
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر
هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من
تن انسان همانند عصابه (پارچه ای که دور سر میپیچند) است و جان نیز همچون سر بوده و تن بدور جان پیچیده شده و هر پیچی بر پیچ دیگر تو در تو است همچون دستاری که من بر سر دارم
ای شمس تبریزی طری گاهی عصابه گه سری
ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من
ای شمس تبریزی، که موجب تازگی و طربناکی جان منی، تو نیز گاهی همچون دستار و گاهی همانند سر هستی (جانی و تنی) و من می ترسم که دیگر به دیدار من نیایی

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۰۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1388/12/21 18:02
رسته

بیت 5
غلط: گردن
درست: گردان
توضیح: نسخه ی چاپی فروزانفر "گردن" است ولی با توجه به معنی باید " گردان " باشد.
---
پاسخ: با تشکر، با توجه به آن که مورد مذکور در نسخه‌ی چاپی احتمالاً اشتباه چاپی است، تصحیح شد.

1391/02/24 12:04
فرشته مهرور

حز تصویر خورشید نیست در صورت دل ای دوست
گر سیراب به ماه نیستی بگشا دیده ات ای دوست
گر این سر زلف ما لرزانده دلت ای دوست
دوستدار دلها شو که خود دلبری ای دوست
تسبیح شبانروزی بر لوح دلست ای دوست
که بی دوست نبرد هرگز راهی به دوست ای دوست
صحبت فلک این است برخیز به زکات ای دوست
تزکیه همین باشد غم شوی ز دلی ای دوست
در کل دل و دلبرها خمره می اند ای دوست
خود جلوه دلدارست هر زلف و نگه ای دوست
گر نمی پسندی تو مستی و شراب ای دوست
خود هم ز میش مستی در میکده اش ای دوست
ساقی تو که میدانی دوستدار تو هستم دوست
برگیر و به دارم زن بر قامت دوست ای دوست

1393/12/25 22:02
حامد

بیت 11
تا چه گولم می کند...
از نظر وزن درست بنظر نمی رسد..ممکن است لطفا معنی آن را بفرمایید و طرز صحیح خوانده شدن آن را؟
متشکرم

1394/10/19 19:01
بینوا

باید (تا خود چه چه گولم ممی کند) باشد

1396/11/24 16:01
فضه

گولم می کند....گلوله نخ یا کلاف نخ مرا می کند

1398/09/21 16:12
بابک

خدا، ریسمان و رشته ایست که به گرد من میپیچد و کلافه دور تن من میشود . « باد ریسه »، به معنای « رشتن و پیچیدن و تابیدن » است ، چون باد، در اینجا به معنای پیچیدن و تاب دادن است . از این رو به چشم صنم ، که ماه در شب و خورشید در روز باشد ، بادریسه میگفتند .

1402/01/02 12:04
بزرگمهر

برای دیدن شرح کامل این غزل پر معنا، به متن برنامه گنج حضور ۵۲۵ توسط آقای پرویز شهبازی رجوع شود

1402/01/02 12:04
بزرگمهر

در سایت parvizshahbazi.com☝️