گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۹۷

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
هوش مصنوعی: دل عزیزم، چرا شکایت می‌کنی که محبوبم نشنود؟ مگر از دوست بی‌پروا و بی‌ملاحظه من نمی‌ترسی؟
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
هوش مصنوعی: ای دل، در خون من مرو و اشک‌های من را مانند جیحون ندان. آیا ندیدی که تا صبح، ناله‌های اندوهگین من را شنیدید؟
یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
هوش مصنوعی: یادت نیست که او زمانی صحبت می‌کرد و می‌گفت دیگر به باغ من فکر نکن.
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
هوش مصنوعی: به مقدار خود آگاه باش و سعی نکن از دیگران برتری جویی. در این باغ زیبای زندگی، همین که هستی کافی است و اگر از مشکلات دیگران خبر داشته باشی، شاید بهتر درک کنی که چگونه باید رفتار کنی.
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
هوش مصنوعی: به ساقی گفتم که به من محبت کن و جانم را بیمو کن، زیرا در این لحظه تو آرامی و من در حال سرگشتگی و سرخوشی به سر می‌برم.
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
هوش مصنوعی: او خندید و گفت: پسر، بله، اما از مرز خود تجاوز نکن. بعد همچنان ادامه داد: ای مست، ای آگاه!
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و مهربانی او را دیدم، به او تقدیم شدم و به خاطر او، خود را به فراموشی سپردم. به او گفتم اگر تو در زندگی‌ام نباشی، من هم در این دنیا خواهم بود.
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
هوش مصنوعی: گفت: در جهان حضور نداشته باش تا بتوانی چهره‌ی من را آشکار ببینی. اگر می‌خواهی این گونه ببینی، باید در نفی خود گم شوی و از خودت فاصله بگیری.
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
هوش مصنوعی: گفتم که من در دام تو هستم، اگر در این حال بی‌نوشیدنی گم شوم. می‌خواهم یک جام از تو بخرم و جانم را به آن بدهم، سپس ببین بازار حال و روز من چگونه است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/11 21:05
سینا

بسیار شعر زیبا و گیراییست.
همه ی اشعار مولانا فاخر هستند، اما کلا این وزن بین شعر هاش گیرایی و شور خاصی داره.
لازم به ذکره که جناب سالار عقیلی عزیز هم این قطعه رو به زیبایی هر چه تمام تر اجرا کردن، محض اطلاع دوستان:
آلبوم "دریای بی پایان" - قطعه ی "شکایت دل".

1393/03/24 12:05
م ر ک

مصرع دوم بیت اول در آهنگ "شکایت دل" سینا سرلک به صورت زیر خوانده شده است:
ای دل نمی‌ترسی مگر از یا رب بسیار من

1393/07/15 18:10
میم آهـ.

این بس نباشد خود تو را «کاگه» شوی از خار من؟

1393/07/18 18:10
علی

این وزن شعر رو خیـــــــــــــــــــلی دوست دارم
شور و هیجان خاصی داره

1393/11/13 10:02
فرداد

علیرضا قربانی با پورناظری‌ها نیز تصنیف بسیار زیبایی روی این شعر اجرا کرده اند :
آلبوم قطره‌های باران ، تصنیف "ای دل"

1394/04/29 12:06
محمد

این شعر بااجرای فوقالعاده شهرام ناظری شنیدن داره.پیش درآمد کنسرت 77

1394/10/19 18:01
بینوا

بیت سوم






















































بیت سوم باید















































































در بیت سوم (گفت گو)باید(گفت و گو) باشد
باز هم خواهش می کنم حاشیه های سست و موهن سنجش شعر مولانا با صدای فلان آوازه خوان را درج نکنید البته همه آنان ارجمند و بزرگند و هرگز بر آن نیستم که ارج و ارزش آنان را انکار کنم که هنر و هنرمند را بر چشم می نهم اما هر چیز جایگاه خود را دارد . ارادتمند همه بزرگواران گنجوری

1396/10/26 02:12
امیرحسین

استاد شهرام ناظری در آلبوم کنسرت 77 این شعر را فوق العاده خواندند.
پیشنهاد می کنم حتما بشنوید؛یک چهارگاه حسابی هست.

1397/01/06 02:04
همایون

مهم‌ترین خاصیت معشوق را که انسان به آن پی‌ برده است آن است که او دارای شرابی ویژه است که هیچ کجا یافت نمی شود
آنان که مستی را دوست دارند همواره به دنبال بهترین شراب می‌‌گردند و آنان که اهل مستی نیستند سر خود را با هر چیزی گرم می‌‌کنند
گاه شادی و گاه زاری می‌‌کنند و گاه شاکی‌ و گاه راضی ا‌ند و خدا را با آگاهی‌ خود تربیت می‌‌کنند و درس اخلاق می‌‌آموزند
کار ما مست شدن با جامی‌ از دست معشوق است، این جام معجزه گر است و ما را از خود بی‌ خود می‌‌کند هم روی او را می‌‌بینیم و هم خنده او را و هم گفت و گوی او را
و این غزل نمونه‌ای از آن گفت و گو است که باید به خاطر سپرد تا دیگر از دست یار بی‌ امان خود ننالیم ولی دل که همیشه بیشتر می‌‌خواهد و هرگز از یار خود سیر نمی شود باز هم فراموش می‌‌کند و شکایت سر می‌‌دهد
ولی آنکه این دل را ساخته است می‌‌داند که کار آن هم مستی و هم هشیاری است و با خنده سری تکان می‌‌دهد که من ترا می‌‌شناسم مانند فرزند خود

1397/12/20 19:02
برگ بی برگی

اندازه خود را بدان ، نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تورا کاگه شوی از خار من
مولانا از زبان حال حضرت دوست میگوید که حد و اندازه خود را بدان و زیاده خواهی نکن و
گلستان حضور را طلب مکن . آیا همین که از خار من ذهنی خود آگاه شدی تو را کفایت نمی کند
البته که مولانا و یا هر عارف دیگری صرفا به شناسایی من ذهنی خود که طالب چیز های این جهانی است بسنده نمیکند و مراتب بالاتر را طلب میکند اما ظاهرا مولانا قصد داشته به ما یادآوری کند قدم اولیه برای وصال روی حضرتش شناخت و اشراف به من ذهنی خود است و البته کنترل و دربند کردن آن .به هر روی حضرتش در خیال مولانا از وی پرسش کرده که آیا همین آگاهی و شناخت و کنترل من ذهنیت که مرتبه اولیه عرفان و شناخت خداوند است برای او کافی نیست ؟ در ابیات بعد وقتی الطاف معشوق را احساس میکند میگوید ؛
چون لطف دیدم رای او ، افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
و در واقع پاسخ حضرت دوست به همه انسانها این است که :
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین ، گم شو چنان در نفی خود دان کار من
فرمود در این جهان به من ذهنی و هم هویت شدگی های با چیز های این جهانی بمیر تا روی من را آشکارا ببینی و البته که خداوند در ذهن نمی گنجد تا بتوان او را دید و این کنایه است از زنده شدن انسان به اصل خدایی خویشتن . و در مصرع دوم میفرماید اگر اینچنین میخواهی اینطور از خود و نفس خود رها شو تا در من زنده شوی . استاد پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور این تعابیر و استعاره ها را به روشنی بیان که میکند .
موفق و پایدار باشید

1399/12/20 23:03
نهال

با تشکر از برگ بی برگی،عالی بود،ممنون از تفسیرتون