اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن
صد حور کش داری ولی بنگر یکی داری چو من
هوش مصنوعی: محبوب من در باغ دی، در حال پرسهزنی بود و میگفت: ای چمن، تو صدها حور زیبا داری، اما به یاد داشته باش که یکی مثل من هم در دسترس داری.
قدر لبم نشناختی با من دغاها باختی
اینک چنین بگداختی حیران فی هذا الزمن
هوش مصنوعی: به دلیل ندانستن ارزش لبهای من، تو دچار فریبکاری شدی و حالا در این زمان به شدت سرگردان و پریشان شدهای.
ای فتنهها انگیخته بر خلق آتش ریخته
وز آسمان آویخته بر هر دلی پنهان رسن
هوش مصنوعی: ای بلاهایی که بر مردم فرود آمدهاید، شعلههای آتش را برپا کردهاید و از آسمان به دلها آویختهاید، بر هر دلی که پنهان است زنجیری به وجود آوردهاید.
در بحر صاف پاک تو جمله جهان خاشاک تو
در بحر تو رقصان شده خاشاک نقش مرد و زن
هوش مصنوعی: در دریاى زلال و بیآلایش تو، تمام دنیا همانند خاشاک و زباله است. در این دریا، خاشاک به رقص درآمده و به شکل مرد و زن در آمده است.
خاشاک اگر گردان بود از موج جان از جا مرو
سرنای خود را گفته تو من دم زنم تو دم مزن
هوش مصنوعی: اگر خاشاکی در دریا به حرکت درآید، من به کسی که جانش در تب و تاب است، خواهش میکنم که به صدای من توجه نکند و خود را از تحرک باز ندارد؛ چون من در حال دم زدن هستم و تو نباید دم بزنید.
بس شمعها افروختی بیرون ز سقف آسمان
بس نقشها بنگاشتی بیرون ز شهر جان و تن
هوش مصنوعی: تو روشناییهای زیادی را در فضای آسمانی ایجاد کردی و طرحهای فراوانی را فراتر از مرزهای زندگی و وجود کشیدهای.
ای بیخیال روی تو جمله حقیقتها خیال
ای بیتو جان اندر تنم چون مردهای اندر کفن
هوش مصنوعی: ای کسی که بیتوجهی به تو باعث میشود تمام واقعیتها به مانند خیال به نظر برسند. ای کسی که نبودت باعث مرگ جانم در این بدن شده و مرا همچون مردهای در کفن قرار داده است.
بینور نورافروز او ای چشم من چیزی مبین
بیجان جان انگیز او ای جان من رو جان مکن
هوش مصنوعی: ای چشم من، بدون نور روشناییبخش او چیزی نبیند. ای جان من، بدون وجود زندهکننده او بیجان نشو.
گفتم صلای ماجرا ما را نمیپرسی چرا
گفتا که پرسشهای ما بیرون ز گوش است و دهن
هوش مصنوعی: با توجّه به اینکه من از ماجرای ما خبر نمیگیری، از او پرسیدم که چرا اینطور است. او جواب داد که سوالات ما هیچوقت به گوش و دهان نمیرسند و در واقع، فراتر از آنچه که بیان میشود، قرار دارند.
ای سایه معشوق را معشوق خود پنداشته
ای سالها نشناخته تو خویش را از پیرهن
هوش مصنوعی: شما سالها بر این باور بودهاید که سایه معشوقتان، خود معشوق واقعی شماست و در این مدت نتوانستهاید خودتان را از این تصور و اشتباه نجات دهید.
تا جان بااندازهات بر جان بیاندازه زد
جانت نگنجد در بدن شمعت نگنجد در لگن
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو به وسعت جان بیپایان است، دیگر زندگیات در قید و بند محدودیتها نمیگنجید. همچون شمعی که در ظرف محدود نمیتواند جا بگیرد.
حاشیه ها
به قول یونگ، ناخوداگاه چون اقیانوسی است و خود آگاه ما چون جزیرهای کوچک در آن
ولی در خوداگاه ما بی نهایت موجودات از ستارهها تا اتمها پرسه میزنند
حال آنکه در ناخوداگاه ما تنها معشوق قدم میزند مانند دلارامی در باغ
هر چند که او یکی است ولی به دست همه طنابی داده است و همه را به سوی خود میکشد
همه چیز چون گردابی به دور او میچرخد و تنها انسان را چنین نیروی خیالی هست که در بیرون دنیای دیدنیها میتواند معشوق را ببیند
آن دیدن به همه دیگر دیدنها میارزد و صد چندان بیشتر
با او جان انسان از هر حد و اندازهای افزون تر میشود و از اندازه بیرون میرود و به اندازه معشوق خود گسترش مییابد
حال آنکه بدون او انسان دارای اندازه مادی محدودی میشود که دیگران به او میدهند آن هم به اندازه پیراهن او و ارزش آن
اگر به وجود این ارزش و این گوهر در هستی تردید داری برای این است که میخواهی آن را به اندازهای در آوری که گوش تو و چشم تو گواهی دهند
این مانند آن است که کسی را از روی سایهاش ببینی و بشناسی
تو سایه و صورت معشوق را ، خود معشوقت گرفته است . آنچه معشوق تو در تو هست ، این پیراهن و جامه و صورت نیست . معشوق تو جان بی اندازه ات هست ، که با این پیرهن و صورت و سایه که جان با اندازه ات هست ، مشتبه میسازی . این صورتها ، عاریه ای هستند، و تو باید از هرچه عاریه ایست ، عریان و لخت شوی ، تا خودت ، از خودت بشوی . این نه تنها مسئله آنست که اجتماع و مذهب و مسلک و آموخته ها به تو جامه ای عاریه ای پوشانیده اند که تو خودت را با آنها اینهمانی میدهی ، بلکه جان خودت هم ، از خودت ، هر لحظه ، صورتی و سایه ای و پیراهنی و جامه ای دیگر، میسازد . جان خودت هم ، همیشه پوست تازه میآفریند . مسئله ، تغییر دادن مرتب جامه ، یا پوست انداختن همیشگی ، بیرون آمدن پی درپی ، از پوست و جامه است .
ای کار جان ، پاک از عبث ، روزیّ ِ جان ، پاک از حدث هر لحظه زاید صورتی ، در شهر جان ، بی مرد و زن