گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن
مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن
قوت بده قوت ستان ای خواجه بازارگان
صرفه مکن صرفه مکن در سود مطلق گام زن
گر آب رو کمتر شود صد آب رو محکم شود
جان زنده گردد وارهد از ننگ گور و گورکن
امروز سرمست آمدی ناموس را برهم زدی
هین شعله زن ای شمع جان ای فارغ از ننگ لگن
درسوختم این دلق را رد و قبول خلق را
گو سرد شو این بوالعلا گو خشم گیر آن بوالحسن
گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
صد جان فدای یار من او تاج من دستار من
جنت ز من غیرت برد گر درروم در گولخن
آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود کان می نگنجد در دهن
فرمان یار خود کنم خاموش باشم تن زنم
من چون رسن بازی کنم اندر هوای آن رسن

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن
مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن
هوش مصنوعی: بشتاب و شادی کن، با ضرب‌قزن و دست زدن، امید به آینده داشته باش. مردانه رفتار کن و نگران نباش، ای کسی که غم دیگران را می‌زاری.
قوت بده قوت ستان ای خواجه بازارگان
صرفه مکن صرفه مکن در سود مطلق گام زن
هوش مصنوعی: ای بزرگ بازارگار، به من نیرو و قوت ببخش. در کسب و کار خود صرفه‌جویی نکن و در راه سود مطلق، گام بردار.
گر آب رو کمتر شود صد آب رو محکم شود
جان زنده گردد وارهد از ننگ گور و گورکن
هوش مصنوعی: اگر آبِ روان کمتر شود، منابع دیگری از آب به‌طور مستحکم فراهم می‌شود، و این باعث می‌شود زندگی دوباره جان بگیرد و از خجالت مرگ و مردن رهایی یابد.
امروز سرمست آمدی ناموس را برهم زدی
هین شعله زن ای شمع جان ای فارغ از ننگ لگن
هوش مصنوعی: امروز با شادی و سرمستی نزد ما آمدی و حرمت را نادیده گرفتی. حالا ای شعله، برافروز، ای روشنایی جان، از ننگ و عیب رها شده‌ای.
درسوختم این دلق را رد و قبول خلق را
گو سرد شو این بوالعلا گو خشم گیر آن بوالحسن
هوش مصنوعی: من در دلقی که دارم سوخته‌ام و به نظر مردم بی‌تفاوت شده‌ام. به این بوالعلا بگو که خشمگین شود و به آن بوالحسن هم بگو که خشم خود را کنترل کند.
گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
هوش مصنوعی: اگر تو از نژاد بزرگی هستی و به خاطر صرفه‌جویی به تنگدستی افتاده‌ای، این صرفه‌جویی حالتی رسوا برای تو ایجاد می‌کند، به ویژه اینکه با زنی زیبا از ختن هستی.
صد جان فدای یار من او تاج من دستار من
جنت ز من غیرت برد گر درروم در گولخن
هوش مصنوعی: من صد بار جانم را فدای یارم می‌کنم؛ او مانند تاجی برای من است و مثل دستاری به دور سرم. اگر او را از من بگیرند، بهشت را به‌دست نخواهم آورد.
آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود کان می نگنجد در دهن
هوش مصنوعی: وقتی که باغ گل از بین برود، خاکستر آن به نوعی مانند گل زعفران می‌شود. اما هنگامی که یار من به جمع مردم بپیوندد، این احساس عمیق و ناب را نمی‌توان در کلمات بیان کرد.
فرمان یار خود کنم خاموش باشم تن زنم
من چون رسن بازی کنم اندر هوای آن رسن
هوش مصنوعی: من از عشق یارم دستور می‌گیرم، بنابراین سکوت می‌کنم و همانند یک طناب در هوا بازی می‌کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۹۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/01/06 00:04
همایون

غزل سماع
مضمون زیبا که با دف و کف زدن به اوج می‌‌برد و همه با آن نیرو می‌‌دهند و نیرو می‌‌گیرند
در دنیای عشق همه سود است به ویژه که هر چه داری به بازی، هر چه بیشتر می‌‌بازی بیشتر سود می‌‌کنی و بالا تر می‌‌روی
از این ریسمان به آن ریسمان چون بند بازی رها و پرنده و چیره دست
تنها جایی‌ که سود بردن را بی‌ معنی‌ می‌‌کند و جمع کردن را مسخره سرزمین عشق است
همان طور که انسان روز بروز به مسخره بودن پول دار‌ها بیشتر آگاه و واقف می‌‌گردد
حال آن که در گذشته چنین نبود و پول دار‌ها و مالکین از اشراف و نجبا بودند
عشق نقطه مقابل گدایی و جمع کردن و سود جوئی است و مقام انسان را به جایی‌ می‌‌رساند که
حتی خانه فیزیکی‌ و جسمانی را هم دیگر نیاز ندارد، چنان به یار و معشوق خود نزدیک می‌‌شود که از جنس او می‌‌گردد
و به چیزی که اصلا نمی اندیشد همانا مرگ و نابودی است زیرا عشق از تبار بودن و نبودن نیست بلکه نور محض و زیبائی مطلق است
بی‌ آنکه نیازی به قد و قواره و چشم و ابرو باشد و انسان را چنین قابلیت و توانائی‌ای هست که آنرا ببیند و در درون خود لمس کند و در کنار گیرد و شیرینی‌ آنرا به چشد که از هیچ آغوشی و دهانی بر نمی آید
چنین سُروری و چنین ‌سَروری شایسته انسان است اگر مقام او دریافته شود، بهشت به او رشک می‌‌برد و می‌‌خواهد انسان را در خود داشته باشد ولی انسان به آن راضی‌ نیست و با شادی و سماع و نیروی عشق بالا و بالا می‌‌رود و تمام هستی‌ را در خود می‌‌گیرد و ورای آن قرار می‌‌گیرد که صحبت مقدار و اندازه نیست نه زمان و نه مکان بلکه فرمانی است که تنها به انسان داده می‌‌شود