غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دام اجل
در بیت دهم
این باغ من ، آن خوان من ...
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون
من ان نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر اندام اهرمن باشد
این شعر رو علیرضا عصار خونده
آهنگ دام اجل
البته تمامی ابیات رو نخونده
به به ازین شعر ....
علی رضا شاه محمدی، چند بیت این شعر را در تصنیفی به نام ارغنون، در آلبوم آتش حق، بسیار زیبا خوانده است، پیشنهاد می کنم حتما گوش بدهید.
خیلی شعر زیباییه. به زیبایی مرگ رو به تصویر کشیده. الان آهنگ عصار رو گوش دادم بعد از چند سال. اصلا فکر نمیکردم شعر از مولانا باشه.
خیلی به فکر فرو رفتم بعد از خواندن این شعر مخصوصا اینکه تمامی ابیات شعر رو از نزدیک لمس کردم، با دیدن مرگ نزدیکانم...
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون...
به نظر می آید بیت چهارم از نظر وزنی چیزی کم دارد:
بر کن قبا و پیرهن، تسلیم شو اندر "این" کفن
جسارت بنده را ببخشید. گفتم شاید از قلم افتاده است.
جسارتا نه اشکال درست است، نه تجویز به "بیشابیشکِشی" حرف ی که در جواب مطرح فرمودند، ضروری مینماید. بیت مزبور بی نقص و منظم است. اگر اشکالی در خوانش آن دارید، خوانشتان را به اهل فن ارائه دهید تا اشکال خوانشی شما معلوم و اصلاح گردد.
یای تسلیم را که کمی کشیده بخوانید، وزن درست می شود
کاملا درسته
درباب شعروادب عددی نیستم.
اما.
احتمال میرود که.کلمه گورجا افتاده باشد.
برکن قبا وپیرهن تسلیم شواندر گور وکفن
ازمحضراساتید ومولانا معذورم
اضافه شدن کلمه گور در محل مورد نظر، مخرب وزن و آهنگ شعر است
اساتید ممکنه بیت 6 رو معنی کنید مصرع اولش
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون
ا.محمدی جان
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
زنخ را دو ماناست:
مسخرگی و سخن بی هوده گفتن
چانه
می گوید : ای آنکه مردم پاک را مسخره می کردی و سخن بی هوده می گفتی ، اکنون چانه ی ترا بسته اند.
مرده را چانه و دهان بسته می دارند تا از بیرون آمدن محتویات درون جلو بگیرند.
زنده باشی
زحمات گرداننده محترم گنجور جناب حمید رضا با این سایت بسیار مفیدشان واقعاً قابل تقدیر است ، می دانم مدیریت چنین مهمی کار ساده ای نیست. با سپاس از ایشان و از دوستان ادیب حاشیه پرداز ، به علت اینکه بعضی حاشیه ها را بدون بازبینی اگر چه ناسزاباشد و یا نامربوط ،باقی می گذارند و بعضی دیگر را که جز راهنمایی جوانان نیست در باز بینی نگه می دارند تا مدتی بعد که برای همه قابل مشاهده نباشد در حاشیه می آورند . جز یأس از حاشیه نویسی برایم نماند ، و با اجازه از نوشتن حاشیه درین سایت خود داری می کنم . تا بلکه این اعتراض باعث بهبود این نقیصه شود
با احترام فراوان
دوست عزیز و گرامی!
اگر به راستی همان حسین،1 جان ما هستی، چه بخواهی چه نخواهی همواره حاضری و مایه دلگرمی دوستان..
پس همچنان خود بمان و بنویس و بهره مندمان کن...
سپاس بی کران
@ گرامیان ا.احمدی و حسین ، 1
به گمان من اینگونه باید خواند:
ای کرده بر پاکان زَنَخ، امروز بستند زِنَخ
زَنَخ زدن را فرهنگ معین همانی آورده که حسین،1 آورد : بیهوده گویی ، یاوه گویی. زَنَخ کردن نیز می باید همان باشد.
"پاکان" اشاره به آنانی است که از زندگی زمینی و تعلقات دنیوی پاک گشته اند.
"زِنَخ" اشاره به کفن است که خود از نخ است و دو سرش را نیز با نخ می بندند.
می گوید:
ای تویی که پاکان را تمسخر می کردی (یعنی دنیای مادی را حقیقت اصل تصور می کردی) می بینی که امروز در کفنت کرده اند (دنیای مادی برایت به اتمام رسیده)...و در مصراع دوم : حال فرزند و اهل خانه ات (خانه نماد وابستگی او به تعلقات دنیوی) تو را از این خانه جدا کرده و به گور می برند...
بستند تصحیح شود به بستندت
پوزش،
ا.محمدی و نه احمدی...
و
خانه نماد دنیا و تعلقات دنیوی...
بابک گرامی،
زنخ چانه است و چون کسی دارفانی را وداع میکند
چانه اش می افتد ، دهانش باز می ماند، ازین روست
زنخ مردگان را پیش از به گور سپردن می بندند
8 جان،
قبول، مخالفتی نیست...
ولی با این خوانش که چانه ات را بسته اند، می توان این برداشت را هم کرد که :"تو که به پاکان بد و بیراه می گفتی حال چانه ات (دهانت) را بسته اند، پس دیگر بد و بیراهی از دهانت بیرون نمی آید"...
گمان من آنطور که پیشتر هم آوردم:
"تو که دیدگاه پاکان (عاری از جهان و مادیات بودن) را تمسخر می کردی (یعنی که جهان مادی را اصل حقیقت می پنداشتی ) حال خود در کفن رفته ای و از جهان مادی جدا شده ای...
با 8 گرامی و حسین ،1 عزیز کاملا موافقم،
توضیح انکه : بلافاصله پس از مرگ رسم است تا راه های خروج محتویات امعا و احشا را می بندند تا از آلودگی جلوگیری شود. چانه را می بندند تا دهان بسته شود ، درست است که کنایه از ناتوانی در گفتار است
بابک جان ، گمان می کنم اگر گفته شما صحیح باشد ، باید زِ را با فاصله نوشت بدین صورت : زِ نخ ، ولی اینطور ننوشته
حسین،1 جان، مودت و دوستی را رها مکن ، ما همه دوست هستیم هرچند نا دیده
به قول خودت : زنده باشی
با سلام
در اینکه در بیت 10 مصرع دوم فرموده "کهی" مراد از آن چیست؟ ابتدا باید بگویم "که" به سه معنی آمده و هر 3 هم در اشعار فراوان بکار رفته 1.که بضم کاف: مخفف کوه 2.که بفتح کاف: مخفف کاه 3.که بکسر کاف: بمعنی کوچک که ضد "مه(بزرگ)" باشد و در مردم خرد و کوچک بکار میرود
اکنون باید بگویم که معنی اول با سیاق شعر که باید چیز کم و کوچک مرادش باشد نمیسازد لذا 2 معنی اخیر مورد توجه قرار میگیرد
و به ذوق میخورد معنی ارجح سوم باشد گرچه معنی ثانی هم وجه دارد
طبق دوم اینچنین معنی گردد: اکنون پر کاهی از تو که هفتاد من داشتی فزون است
طبق سوم اینچنین باشد: اکنون شخص خردی هم افضل و افزون از تو گشته که هذا هو الاقرب عند الذوق، فتعین الثالث، فالاول مردود و الثانی مرجوح والثالث هو الراجح
و الحمدلله
به نام او
گرچه بنده از طرفداران حضرت مولانا هستم و از اشعار الهی او حظ وافر می برم ولی باید این نکته را به خود یاذ آور شویم که خداوند انسان را آزاد آفریده است و هرگونه اندیشه ای که او را از چیزی بترساند در پی بنده کردن انسان و زنجیر تقید به پای او بستن است.و لذا می بینیم که اندیشه های متحجر در اشعار مولانا نیز پدیدار است . گرچه با این حرف ممکن است برای خود دشمنان جدی تراشیده باشم ولی حقیقت این است که ما ایرانیها بیش از حد نرمال خودشیفتگی در وجودمان هست بطوریکه سوفسطاییان یونان باستان انگشت کوچک ما نیز نمی شوند.
تفسیری در حاشیه یکی از غزلیات شمس مشاهده نمودم که کتابی را کپی کرده و بعنوان حاشیه درج نموده اند ! و شاید حاشیه نویس محترم خود نیز آن مطالب را اصلا نخوانده است و نمی داند که چه آسمان و ریسمانی را بهم بافته است.نکتهء دیگر اینکه ما ایرانیها همیشه متمایل به سوی باد موافقیم و کمتر اظهار نظری می کنیم که اندیشمندی ما را زیر سوال ببرد!
باری در آن حاشیه طویل نظریات اکهارت و مولانا مبنی بر ترویج بلاهت(گول شدن) و اینکه بهشت خداوند سرشار از ابلهان است و هرکه فنا خواهد ناگزیر از پاک کردن تمامی هارد حافظهء خویش است تا بغیر از اندیشهء او در ذهنش نماند !!
برای آنان که در مقام لاف هستند این گفتار عملیست ولی برای منی که با دل و جان این حماقت را آزموده ام تجربه ای بس مخرب بود که باعث گشت سالهای جوانی را با افسردگی و پریشان حالی سپری کنم .
خداوند به ما یک من بخشیده که آنرا متعالی کنیم نه اینکه آنرا به لجن کشیده و انکار کنیم و لاف گزاف زده و خویش را خدا بدانیم و در بدبختی و فلاکت زندگی نماییم!!! یعنی نهایت سفاهت و بلاهت را ارج نهیم و باد هوا را فخر خویش بدانیم!
یک سوال منطقی از خود می پرسیم که اگر توانستیم با خود صادق باشیم چشم ما را به حقیقت بینا می کند.
اگر من خدا باشم آیا از آفریدن موجودات حقیر و بیچاره ای که دایم در حال عجز و التماس باشند و مانند مگس مدام به من بچسبند بر خود افتخار می کنم یا به موجوداتی که قدرت و شحاعت استقلال از من را کسب کرده اند افتخار خواهم کرد ؟؟
شما خود کلاه خویش را قاضی کنید
سلام عزیزِ جان، با بخشهای نسبتا زیادی از فرمایشات و نوشتههای شما موافقم
لیک سوالی داشتم، پاسخی نثار این "روسیاه" نمایی، بر امتنانش افزایی:
این درست که خدا انسان را آزاد آفرید تا بین راه صحیح و غلط انتخاب کند، ولی اگر هشدار نمیداد که مسیر غلط و کج کدام است و در صورت ورود چه بلاهایی بر انسان وارد میشود و چه عواقبی دارد و انتهایش بکجا میرسد(و فقط میگفت تو آزادی برو)، آیا خیلی نامردی بزرگی نبود؟!
با درود
البته این نوشته ها برای چند سال پیش است و آدمی چون تعالی نیابد پس از آدمیت فرود آمده به بل هم اضل می رسد!! در پیمودن سیر الی الله این فراز و فرود ها به کثرت پدیدار می شوند.
خداوند انسان را آزاد آفریده است و راه را فرا روی او گسترده است و ای بسا مسیر درستی که به سرانجام غلط می رسد و چه مسیرهای غلطی که سرانجامی شگرف و متعالی داشته است!
پس هرکه از منیت خویش خارج نگردیده در سیر الی الله سمت معکوس را پیموده و به بردگی شیطان نفس نایل می گردد. در حقیقت در صلاحیت هیچ فرد مستقلی نیست که اذعان دارد که من از منیت خویش خارج گشته ام . می بایست آنکه در مراتب سلوک از او بالاتر است این ادعا را تایید نماید. اما در همین مسیر انسان به جایی می رسد که بیننده می شود یعنی پرده هایی از مقابل دیدگان او کنار رفته و حقیقت مطالب را عریان می بیند (همچون بابا طاهر که لقب عریان به دلیل بینش او در درک حقایق بصورت عریان بوده است.)
بنابراین هر حرفی در معنی هم مثبت است و هم منفی و بستگی به جهت ناظر دارد که روی به کدامین سوی دارد!؟
سلام
برادر یکی و دیگر هیچ
ببخش بی پرده میگویم بعد از زهد در جوانی به کفر در پیری رسیدی البته بقول خودت اما به عقل من در جوانی هم در کفر بوده ای و لاف و گزافه را شما میزنی
به زعم شما پس امیرالمومنین عبث و بیهوده زیسته
نه پسر جان بیهوده این است که برای لذات زود گذر دنیای فانی آخرت ابدی را به لجن بکشیم
من خودم انسان گناه کاریم همه کارم میکنم اما به خودم دروغ نمیگم یا شما خیال میکنی با مرگ همه چیز تمام است باید بگویم یعنی خدا از کوزه گر مست هم بیفکر تر است نعوذبالله اگر با مرگ آدمی پایان پذیرد زیرا کوزه گر مست هم حاضر نیست کوزه ای بسازد و سپس بشکند
خالق خود برنامه را داده در قرآن خواه باور کنیم یا بهانه بتراشیم که دنبال لذات دنیوی باشیم
تو اگر بقول خودت در جوانی را انبیا رفته ای و به پوچی رسیدی بخدا قسم من در جوانی بر عکس انبیا رفتم و راه شیطان کامل پیمودم از هیچ چیز اکراه نکردم گناهانی را برای لحظه ای لذت کرده ام که فکرش شما را شرمنده خودتان میکند اما امروز همه بندهایی است بر جسم جان و روح و فکرم دست و پا میزنم تا از این لجن زار خارج شوم اما زهی خیال باطل بخدا آدمی طاقت تاوان دنیوی اعمال خویش ندارد چه رسد برزخی و اخروی
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
متحیر جان
یک بیت از ” نیا “ می آورم که شرح حال امثال شماست
کفاره ی خطا و گناهان بی شمار
شرمنده پشت دست به دندان گزیدن است.
سلام این شعر رو علی زند وکیل به زیبایی خوانده است
مصرع چهارم:
تا چند چینی دام ها، دام اجل کردت زبون
تفسیر ابیات ۱۳، ۱۴ و ۱۵ بشرح زیر است:
ای انسانها، که بخاطر اعتقاد سست خود به خدا، پیامبران و دیانت واقعی از گذشته خود پشیمان شدید و رنجهای بسیاری را متحمل گردیدید، حال درون خود را مانند آینه صاف کنید و آنرا فقط جایگاه رب خود قرار دهید همانگونه که خاصیت آینه اینست: خاموش و بدون هر گونه هیاهو. زیرا بالاخره خوشیهای حاصل از مستی این دنیا تمام شده و اندوه آن باقی میماند.
سلام و عرض ادب
از مدیر محترم گنجور تقاضا میکنم نظرات دوستان را تا آنجا که به فحاشی نکشیده سانسور نکنند تا از این تضاد آرا شاید نکته خوبی نصیب همه ما بشود. ممنونم
در مورد چند رای فوق شخصاً با آقای یکی و دیگر هیچ موافقم. نباید فراموش کنیم که مولانا هم انسان بوده و قطعا او هم اشتباه داشته (خطا با آدم ابوالبشر شروع شد). در جایجای سخنان مولانا (فیه ما فیه، مثنوی، دیوان شمس) سخنانی هست که نیاموختن علم را تشویق میکند. برای نمونه:
زیرکی بفروش و حیرانی بخر، زیرکی ظن است و حیرانی بصر... و بسیاری نمونههای مشابه.
تا جایی که کسانی همچون دکتر سروش که از مریدان مولانا هستند به این امر اذعان دارند.
اما از طرفی شخصاً فکر میکنم منظور مولانا این نیست که انسان جاهل و احمق گردد بلکه میخواهد بگوید خود را از علمی تهی کنید که شما را از راه سعادت و نجات منحرف میکند. اگر راه سعادتْ ایمان و عمل صالح و حق و صبر است(سوره عصر)، پس علمی که از اینها دور کند عین گمراهی است و جهل از آن علم به بود صد بار.
برای نمونه انسانی را در نظر بگیرید که نجوم آموخته یا فیزیک و ... اما پس از کسب علم ادعا میکند که این جهان هیچ خالقی ندارد و خودبخود به وجود آمده. در حالی که هر انسان بی سوادی میداند که چیزی خودبخود خلق نمیشود بلکه به خالقی نیاز است و به قول نظامی:... در طبع هر داننده ای هست، که با گردنده گردانندهای هست. پس این علم پرده پنداری میگردد بر درک قلبی. یا مثلاً کسی که با تئوری تکامل آشنایی دارد و پدیدار شدن گونهها را نتیجه اتفاق و جهش ژنتیکی و سعی و تلاش جانداران برای بقا میداند و در نتیجه منکر وجود خدای آفریننده میگردد. اینکه تئوریهای علمی بسیاری مسائل را توضیح میدهند کاملاً درست است اما نباید فراموش کرد که چرایی را به ما نمیگویند بلکه چگونگی وقوع پدیدهها را تشریح میکنند. یعنی بیان علت و نه دلیل. برای مثال نه تئوری تکامل(بگذریم از اینکه نقصهای زیادی هم دارد) و نه هیچ نظریه علمی دیگری هرگز نخواهد توانست توضیحی در این باره بدهد که چرا اصلاً رشتههای پروتئینی اولیه تمایل داشتند تکثیر شوند و بر اساس چه اراده ای جانداران گوناگونی یافتند( دقت کنید که بحث بر سر جهش و قانون بقا و ... نیست بلکه بحث از چرایی و دلیل است). پدیدهایی مانند علم، عشق و محبت، هنر، خیرخواهی، غمخواری و ... بر اساس کدام اراده و مشیت ایجاد شدند؟ اگر در این موضوع دقیق شویم میبینم که در هر شاخه علمی دقیقاً همینطور است. یعنی برای مثال اینکه چرا برخورد دو جسم به هم باعث ایجاد حرکت در مولکولهای هوا و تولید طول موج مشخص به خود و ... میشود که در نهایت صوت تولید گردد را ما هرگز نمیدانیم و این نشانهای از عجز ماست. گویی هر علتی برای اینکه به معلولی منجر شود ارادهای برای انجام آن کار دارد. دوستان این نکته را بهتر از بنده میدانند که در علم هرچقدر هم که عمیق شویم و علت و معلول های بسیاری را هم بشناسیم، اما هرگز نمیدانیم که چه امری یا ارادهای علت A را به معلول B و علت B را به معلول C و الخ منتهی میکند. خلاصه، این کمترین فکر میکند کسب علم و دانش از هر نوعی در صورتی که انسان را از راه سعادت بازندارد بسیار ارزشمند است و چه بسا راه سعادت را بر ما هموار تر گرداند. شاید داستان نحوی و کشتیبان مولانا تا حدودی این منظور را برساند.
البته بدون اینکه قضاوت بکنم و صرفا من باب سلیقه ی شخصی عرض میکنم خدمت دوستان گرامی تا اونجایی که من جستجو کردم در دنیای موسیقی و ترانه و تصنیف و اواز هیچکدوم از هنرمندان اونطورکه در خور این شعر بسیار زیبا و پر مفهوم و غنی باشه نتونستند اثری قوی ارائه بدن البته بجز یک مورد اثر هنرمندانه تر و قوی تر از خواننده نه چندان مطرح و تازه کار جناب اقای (اگر اشتباه نکنم) مسعود درویش بنام تا کی گریزی از اجل با سبکی حماسی و موزیکی ارزنده و هم وزن و با سبکی تلفیقی خصوصا نوای دف کمک شایانی به موسیقی این اثر کرده و مجموعا بنظر بنده این اثر یک سر و گردن ولو بالاتر از هنرمندان محترم دیگر که این مضمون رو در کارنامه ثبت کردند قرار داره (لینک صوتی اثر رو اگر از نظر ادمین محترم اشکالی نداره درج میکنم در زیر).پایدار باشید هموطنان عزیزترازجانم. از یا علی گفتن و با علی بودن فاصله یک نقطه است.اما از زمین یا علی گفتن در هر زمان و واقعه تا اسمان با علی بودن باشد فاصله.
این شعر بسیار پرمغزی است یعنی تمام اشعار مولانا پر مغز واموزنده وزیباست.درضمن اقای درویش این شعرا به زیبای اجرا کرده کامل بهتر از هر خواننده مطرح دیگری.خیلی با حال وحس خوبی خوانده
در بیت 14 به نظر کاین چون بود "این" خواجه جون صحیح تر می باشد
سلام
این غزل توسط آقای مسعود درویش به زیبایی اجرا شده است.