گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۸۷

گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول‌ها فزون
بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او
سر کرده صورت‌های او از بحر جان آبگون
آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده
در سجده شکر آمده سرهای نحن الصافون
رستم که باشد در جهان در پیش صف عاشقان
شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون
هر سو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فر
رقصان و خندان چون شکر ز انا الیه راجعون
گر سایه عاشق فتد بر کوه سنگین برجهد
نه چرخ صدق‌ها زند تو منکری نک آزمون
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او
خود کوه مسکین که بود آن جا که شد موسی زبون
خود پیش موسی آسمان باشد کمینه نردبان
کو آسمان کو ریسمان کو جان کو دنیای دون
تن را تو مشتی کاه دان در زیر او دریای جان
گرچه ز بیرون ذره‌ای صد آفتابی از درون
خورشیدی و زرین طبق دیگ تو را پخته است حق
مطلوب بودی در سبق طالب شدستی تو کنون
او پار کشتی کاشته امسال برگ افراشته
سر از زمین برداشته بر خویش می خواند فسون
جان مست گشت از کاس او ای شاد کاس و طاس او
طاسی که بهر سجده‌اش شد طشت گردون سرنگون
ای شمس تبریز از کرم ای رشک فردوس و ارم
تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر آخر آمد عشق تو گردد ز اول‌ها فزون
بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در انتها به اندازه‌ای افزون شود که از آغاز هم بیشتر گردد، این را به عنوان نشانه‌ای از خدا و پیشتازان در عشق می‌دانم.
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او
سر کرده صورت‌های او از بحر جان آبگون
هوش مصنوعی: زبان طغرا (امضاء سلطانی) او به طلا تبدیل شده است و نشان از فتح و پیروزی‌های او دارد. چهره‌های او به مانند جویباری پرآب و زلال از جان مملو است.
آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده
در سجده شکر آمده سرهای نحن الصافون
هوش مصنوعی: انسان دوباره به جایگاه مذهب نشسته و در حال سجده شکرگزاری است. او در این حالت به صفوف مؤمنان ملحق شده و با دیگران در عبادت و تسلیم در برابر خداوند حاضر است.
رستم که باشد در جهان در پیش صف عاشقان
شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون
هوش مصنوعی: رستم، که یکی از پهلوانان بزرگ است، در میان عاشقان قرار دارد و سوار بر اسب شبدیز، هر روز در دریاچه‌ای از خون به پیش می‌راند. این تصویر نشان‌دهنده شجاعت و قدرت او در دوران جنگ و نبرد است.
هر سو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فر
رقصان و خندان چون شکر ز انا الیه راجعون
هوش مصنوعی: در هر طرف، صدها سر بریده در دریای خون دیده می‌شود. از هیاهو و جنجال، مردم رقصان و خندان مانند شکر هستند. این همه نشانگر بازگشت به سوی خداوند است.
گر سایه عاشق فتد بر کوه سنگین برجهد
نه چرخ صدق‌ها زند تو منکری نک آزمون
هوش مصنوعی: اگر عشق یک سایه بر یک کوه سنگین بیفتد، آن کوه به لرزه در می‌آید. نه چرخ واقعی‌ات را بچرخانی، نه به من چیزی بگویی، در این آزمایش، شک و تردید را کنار بگذار.
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او
خود کوه مسکین که بود آن جا که شد موسی زبون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نور و روشنایی الهی در بالای کوه درخشید، و این درخشندگی نشان دهنده‌ی قدرت و عظمت خداوند است. در اینجا، کوه به خودی خود بی‌خبر و عاجز از درک این نور بوده و نماد ناتوانی و ضعف در برابر اراده‌ی الهی است. موسی، که پیغمبری بزرگ و قدرتمند است، در مقابل این عظمت و شکوه احساس حقارت می‌کند.
خود پیش موسی آسمان باشد کمینه نردبان
کو آسمان کو ریسمان کو جان کو دنیای دون
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسهٔ جایگاه و اهمیت انسان‌ها در دنیا و آسمان می‌پردازد. او از موسی، پیامبر بزرگ، یاد می‌کند و به ابراز تمایز بین مقام والای آسمانی و وضعیت انسانی می‌پردازد. در ادامه، دربارهٔ مواردی مثل نردبان، ریسمان، جان و دنیای پست صحبت می‌کند و به نوعی از ارزش‌های معنوی و مادی در زندگی اشاره دارد. به طور کلی، شعر تذکری است به اینکه در جستجوی مقامات و ارزش‌های بالاتر، نباید از دنیای مادی و پستی که ما را احاطه کرده، غافل شد.
تن را تو مشتی کاه دان در زیر او دریای جان
گرچه ز بیرون ذره‌ای صد آفتابی از درون
هوش مصنوعی: بدن تو فقط یک مشت کاه است و در زیر آن، دریایی از جان و روح نهفته است. هرچند از بیرون به نظر می‌رسد که تو یک ذره نور هستی، اما درونت دارای تمام نورها و انرژی‌هاست.
خورشیدی و زرین طبق دیگ تو را پخته است حق
مطلوب بودی در سبق طالب شدستی تو کنون
هوش مصنوعی: خورشید و طلای درخشان همچون دیگ، تو را پخته و آماده کرده است. تو به خواسته واقعی خود دست یافته‌ای و اکنون در مسیر رسیدن به آن آرزو قرار گرفته‌ای.
او پار کشتی کاشته امسال برگ افراشته
سر از زمین برداشته بر خویش می خواند فسون
هوش مصنوعی: او درخت افرا را که امسال از زمین سر بیرون آورده است، با نشانه‌های زیبایی می‌بیند و به نوعی جادوگری آن را به خود می‌خواند.
جان مست گشت از کاس او ای شاد کاس و طاس او
طاسی که بهر سجده‌اش شد طشت گردون سرنگون
هوش مصنوعی: جان عاشق و شاداب او از شرابش مست شده است. ای خوشا کاسه و ظرف او، ظرفی که به خاطر سجده‌اش، آسمان بر زمین افتاده است.
ای شمس تبریز از کرم ای رشک فردوس و ارم
تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز، تو به خاطر محبت و بزرگواری‌ات، مانند بهشتی و باغ ارم هستی. وقتی با اشاره‌ات به قلب من نفوذ کردی، در عشق به حالت شادی و سرود تبدیل شدم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۸۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/05/16 16:08
Neeknaam

بیت اول در نیم بیت دوم
کاخرون
احتمالا اشتباه است و اصل آن
کالاخرون
است .

1393/12/22 21:02
behzad n

سلام
کسی میتونه تلفظ درست ابیات 6 و 7 رو بنویسه ؟

1396/01/20 02:04
وفایی

بیت 6 :
گر سایهء عاشق فتد بر کوه سنگین ، برجهد
یعنی اگر سایهء عاشق بر کوه سنگین بیفتد ، کوه بر می جهد .
کوه سنگین در اینجا کوه طور است . و اشاره دارد به یکی از معجزات حضرت موسی علیه السلام که به فرمان خداوند ، کوه طور از جا کنده می شود ، به آسمان می رود و بالای سر قوم بنی اسراییل قرار می گیرد ( آیه 63 سوره بقره و همچنین آیاتی از سوره اعراف )
نه چرخ ، صدق ها زند . تو منکری ؟ نک آزمون
نه چرخ ( 9 چرخ است ). اغلب در ادبیات ما تعداد طبقات آسمان را هفت تا نوشته اند ولی مولانا در چند جا طبقات فلک را نه تا ذکر کرده و نه فلک و نه چرخ و ... نوشته . ( به نظرم شاعران دیگر هم این نه فلک را نوشته اند )
صدق زدن ( saddagh zadan ) یعنی : تصدیق کردن ، براست داشتن ( فرهنگ معین )
مثال از مثنوی :
آن کسی را کش معرف حق بود
جامد و نامیش صد صدق زند
" نه چرخ صدقها زند " یعنی تمام نه طبقهء فلک ، بسیار یا مکررا تصدیق می کنند .
آزمون را ما به معنی امتحان می شناسیم . اما معنی آزمون در فرهنگ معین :
1- آزمایش ، امتحان . 2- تجربه ( عملی ) . 3- حاصل تجربه ، عبرت که از تجربه به دست آید .
بنابراین ، " تو منکری ؟ نک آزمون " یعنی : باورت نمی شود ؟ پس بیا خودت تجربه کن تا عبرت بگیری .

1396/01/20 03:04
وفایی

شاید بعضی دوستان معتقد باشند " تو منکری " غیر سوالی است :
تو منکری ، نک آزمون
این هم به نظر درست می آید .

1396/02/28 03:04
وفایی

نه چرخ ، نه آسمان ، نه فلک ، نه پرده ، نه پدر ، نه حجره ، نه حصار ، نه دایره ، نه سپهر ، نه بام ، نه پایه ، نه خراس ، نه حصار مینا ، نه رواق ، نه طارم ، نه طبق ، نه طشت ، نه قصر ، نه کاخ ، نه کاسه ، نه گو (ی) ، نه مقرنس ، نه روزن ، نه شهر بالا ، نه شهر علوی ، نه صحیفه ، نه گردون .
تمام اینها کنایه از آسمان است . منبع : فرهنگ معین .
به عقیدهء قدما هریک از سیارات هفتگانه ، فلکی دارد از این قرار : فلک قمر ( ماه ) ، فلک عطارد ( تیر ) ، فلک زهره ( ناهید ) ، فلک شمس ( آفتاب ) ، فلک مریخ ( بهرام ) ، فلک مشتری ( اورمزد ) ، فلک زحل ( کیوان ) ، و بالاتر از این هفت ، دو فلک دیگر است :
فلک اطلس یا فلک ثوابت ،
و فلک نهم یا فلک الافلاک . ( فرهنگ معین )
مثال از اسرار نامه عطار :
چو در نه پردهء نیلی سفر کرد
ورای پردهء غیبی گذر کرد
مثال از دیوان شمس :
برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی
سنایی :
نه دایره یک لحظه کناره کند از سیر
گر بروزد از مرکب عزم تو غباری
منطق الطیر :
گر به یک ره گشت این نه طشت گم
قطره ای در هشت دریا گشت گم
خاقانی :
کنم قصد نه شهر علوی که همت
از این هفت سفلی نمود امتناعی

1396/04/27 04:06
وفایی

این نکته را هم می خواستم اضافه کنم که دوستانی که برای " صدق زدن " به فرهنگ معین رجوع می کنند شاید فکر کنند که این اصطلاح که اصلا در فرهنگ معین نیست
بله درست است . در بخش اصلی فرهنگ معین ( در حرف صاد ) نیست .
چون صدق ( با فتحه صاد و دال و تشدید دال ) مخفف " آمنا و صدقنا " ی عربی است ( طبق گفتهء دکتر معین ) ، بنابراین دکتر معین آن را در قسمت " ترکیبات خارجی ( غیر فارسی ) " نوشته اند . به جلد چهارم معین رجوع کنید . در 317 صفحه آخر جلد چهارم در قسمت ترکیبات خارجی در حرف صاد آن را پیدا خواهید کرد .

1396/04/27 06:06
وفایی

بیت 7 :
اشاره دارد به یکی دیگر از معجزات حضرت موسی علیه السلام که آن حضرت در خواست دیدن خداوند را داشتند . خداوند بر کوه طور تجلی می کند ... کوه طور ، خرد و متلاشی می شود و حضرت موسی بیهوش می شوند .... ( آیهء 143 سورهء اعراف )
چاقاچاق را در فرهنگ معین و نفیسی پیدا نکردم اما حتما باید همان " چاکاچاک " باشد
چاکاچاک ( در فرهنگ معین ) :
1- آواز به هم خوردن اسلحه مانند شمشیر و گرز و امثال آنها 2- چاک چاک شدن بدنها از ضرب شمشیر 3- دارای شکاف بسیار ، پر شکاف 4- پاره پاره
منظور مولانا از " زبون شدن موسی " ، از هوش رفتن آن حضرت است
معنی بیت :
بر کوه زد اشراق او = اشراق خداوند بر کوه زد . ( خداوند بر کوه طور تجلی کرد )
بشنو تو چاقاچاق او = صدای شکسته شدن و خرد شدن کوه را بشنو . ( ببین که چگونه کوه بر اثر تجلی خداوند ، متلاشی می گردد )
خود ، کوه ، مسکین که ، بود ، آنجا که شد موسی زبون
" مسکین که " = مسکین کوه = کوهی ضعیف و سست
یعنی کوه ، خودش کوهی مسکین و بیچاره می شود ، آنجا که موسی زبون بشود
یعنی آنجا که پیامبر بزرگی مثل حضرت موسی ( با آنچنان قدرتهای عظیم روحی ) ، تاب نمی آورد و از هوش می رود ، دیگر معلوم است که کوه هم با تمام آن صلابت و پایداری اش طاقت نمی آورد و بیچاره و مسکین می شود و متلاشی می گردد .

1396/04/27 07:06
وفایی

آقا بهزاد
مصراع دوم بیت هفتم را به چند شکل مختلف می شود خواند که هم وزن و هم معنی شان درست است . اولین مورد را در بالا نوشتم . احتمال دوم اینکه " مسکین که " را " مسکین کاه" معنی کنیم . که در اینصورت معنی بیت می شود : آنجا که موسی زبون بشود کوه هم خود مثل کاه سبک و ناچیزی می شود .
یا احتمال سوم اینکه مسکین را صفت کوه قرار دهیم و " که " را هم کاه در نظر بگیریم . که به این صورت می شود :
خود ، کوه مسکین ، که بود آنجا که شد موسی زبون
یعنی کوه بیچاره خودش مثل پر کاهی است ، آنجا که موسی زبون بشود .
حالا آقا بهزاد شما هر کدام را که خودتان بهتر می دانید انتخاب کنید ولی به نظر من این مورد سوم که اصلا به نظر خوشایند نمی آید . مورد دوم باز بهتر است . ولی آنهم جالب نیست چون به نظر می رسد که " کاه " در این بیت کمی ناجور است . من قویا معتقدم همان مورد اول که در حاشیهء قبلی نوشته ام درست است یعنی " مسکین کوه " .

1396/04/28 04:06
بی سواد

جناب وفایی
داستان آن دو جمله را روشن نفرمودید
( حاشیه غزل 3164 )
حال داستان کوه تور را روشن فرمایید، یکبار خداوند آنرا منفجر میفرماید و جناب موسا را بیهوش
و باردیگر آن را ازجا در می آورد و بر سر قوم برگزیده اش !!
نگه میدارد ، اما کوه هنوز که هنوز است برجای و استوار است
) قوم برگزیده شانس آورد کوه از دست خداوند نیفتاد و گر نه معلوم نبود کی به که متصل میشد.)

1396/05/30 08:07
...

تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون...

1399/04/21 06:07
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com

کوه کنایه از عقل است.
چشم خالی از نظر است.
حس صرف فرم شناس‌.
همان کوهی است که قوم نوح در آن ، امان می جستند.
و هنوز هم این احولیت در بشر شوخ چشم مشغول لودگی است.