گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۷۶

منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم
دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم
کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم
فالیه نتراجع و الیه نتحاکم
چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم
چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم
قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی
و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم
ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم
چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم
نصر العشق اجیبوا و الی الوصل انیبوا
طلع البدر فطیبوا قدم الحب و انعم
چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس
چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم
لمع العشق توالی و علی الصبر تعالی
طمس البدر هلالا خضع القلب و اسلم
چو توی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم
دل خود بر تو نهادم به خدا نیک نهادم
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی کذبونی فالی من اتظلم
نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم
نه اسیر شب و روزم نه گرفتار کسادم
ملک الشرق تشرق و علی الروح تعلق
غسق النفس تفرق ربض الکفر تهدم
چه کساد آید آن را که خریدار تو باشی
چو فزودی تو بهایم که کند طمع مزادم
نفس العشق عتادی و عمیدی و عمادی
فمن العشق تدثر و من العشق تختم
روش زاهد و عابد همگی ترک مراد است
بنما ترک چه گویم چو توی جمله مرادم
لک یا عشق وجودی و رکوعی و سجودی
لک بخلی لک جودی و لک الدهر منظم
چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی
تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم
الف الدهر بعادی جرح البعد فؤادی
فقد النوم وسادی و سعاداتی نوم
به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم
چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم
فاری الشمل تفرق و اری الستر تمزق
و اری السقف تخرق و اری الموج تلاطم
من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم
من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم
و اری البدر تکور و اری النجم تکدر
و اری البحر تسجر و اری الهلک تفاقم
چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم
چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم
فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی
نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم
به خدا باز سپیدم که به شاه است امیدم
سوی مردار چه گردم نه چو زاغم نه چو خادم
نزل العشق بداری معه کاس عقاری
هو معراج سواری و علی السطح کسلم
چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم
ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم
بک احیی و اموت بک امسک و افوت
بک فی الدهر سکوت بک قلبی یتکلم
چو ز تبریز بتابد مه شمس الحق والدین
بفروزد ز مه او فلک جهد و جهادم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم
دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم
هوش مصنوعی: من همان بنده وفاداری هستم که از زمانی که به دنیا آمدم، دل و جانم را به تو تقدیم کرده‌ام.
کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم
فالیه نتراجع و الیه نتحاکم
هوش مصنوعی: عشق در دل عاشق نوشته شده است، بنابراین هر دو باید به این موضوع آگاه باشند. باید در این مورد به گفتگو بپردازیم و از آن پیروی کنیم.
چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم
چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم
هوش مصنوعی: وقتی که از نوشیدنی تو می‌نوشم، مانند آن به وجد می‌آیم و شگفت‌زده می‌شوم. وقتی که لباس تو را بر تن می‌کنم، خود را صاحب سلطنت و قدرت می‌بینم، همانند شاه قباد.
قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی
و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم
هوش مصنوعی: چهره زیبای ماه به سراغم آمد و مرا به وصال خود دعوت کرد. آن زیبا مرا حفاظت کرد و نوشیدنی عطا کرد. او در فضائل برتری دارد و پیشتاز است.
ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم
چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم
هوش مصنوعی: وقتی تو میان من را انتخاب کردی و عشق تو را به خود بستم، وقتی که لطف و محبت تو را دیدم، دست من به سوی تو گشوده شد.
نصر العشق اجیبوا و الی الوصل انیبوا
طلع البدر فطیبوا قدم الحب و انعم
هوش مصنوعی: ای عشق، پاسخ دهید و به سمت وصال برگردید؛ چون ماه کامل درخشیده است، پس خوش باشید. قدم عشق را بپذیرید و از آن لذت ببرید.
چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس
چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم
هوش مصنوعی: چه کنم وقتی که نام و نشانی از من باقی نمی‌ماند و کسی آن را نمی‌شناسد؟ چه اقدامی باید انجام دهم وقتی که به گنجی دست یافتم و هنوز ثروتمند بودنم را نمی‌دانم؟
لمع العشق توالی و علی الصبر تعالی
طمس البدر هلالا خضع القلب و اسلم
هوش مصنوعی: عشق تو مانند یک درخشش است و صبر بر آن مقام بلندی دارد. خون باری که قبلاً درخشان بوده، حالا مانند هلالی کمرنگ شده است. دل تسلیم و آرام شده است.
چو توی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم
دل خود بر تو نهادم به خدا نیک نهادم
هوش مصنوعی: وقتی که تو خوشحالی و روز عید من است، چه خوشبخت و شادم. دل خود را به تو سپردم و به خدا امیدوارم که انتخاب درستی کرده‌ام.
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی کذبونی فالی من اتظلم
هوش مصنوعی: در این بیت بیانگر این است که به فردی وعده‌هایی دروغین داده‌اند و او را فریب داده‌اند. او احساس ظلم و نادیده انگاشتن می‌کند و از خود می‌پرسد که حالا باید به چه کسی شکایت کند یا به که پناه ببرد.
نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم
نه اسیر شب و روزم نه گرفتار کسادم
هوش مصنوعی: من نه می‌توانم به کسی آسیب برسانم، نه چیزی را به دوش بکشم، نه چیزی را بسازم و نه خودم را بسوزانم. نه در بند شب و روز هستم و نه در دام کسی.
ملک الشرق تشرق و علی الروح تعلق
غسق النفس تفرق ربض الکفر تهدم
هوش مصنوعی: ملک شرق طلوع می‌کند و روح در تاریکی‌های نفس پراکنده می‌شود، دشت کفر و بی‌دینی ویران می‌گردد.
چه کساد آید آن را که خریدار تو باشی
چو فزودی تو بهایم که کند طمع مزادم
هوش مصنوعی: اگر تو که خریدار من هستی از ارزش من بیشتر شوی، چه کسی حاضر است من را بخرد؟ در واقع، وقتی بها و ارزش تو بیش از حد بالا برود، دیگر کسی نسبت به من علاقه‌مند نمی‌شود.
نفس العشق عتادی و عمیدی و عمادی
فمن العشق تدثر و من العشق تختم
هوش مصنوعی: عشق برای من مثل نیرویی است که تکیه‌گاه و پایه‌ام شده است. از عشق به آرامش می‌رسم و از عشق نشانه‌هایی دلم را زینت می‌بخشد.
روش زاهد و عابد همگی ترک مراد است
بنما ترک چه گویم چو توی جمله مرادم
هوش مصنوعی: زندگی زاهد و عابد همگی به ترک خواسته‌ها و آرزوها مربوط می‌شود. اما بگو ببینم، وقتی تو تمام آرزوهای من هستی، چگونه می‌توانم از خواسته‌های خود دست بکشم؟
لک یا عشق وجودی و رکوعی و سجودی
لک بخلی لک جودی و لک الدهر منظم
هوش مصنوعی: عشق، تو موجودی هستی که در برابر تو خم می‌شوم و سجده می‌کنم. تو خودخواه نیستی، بلکه بخشنده‌ای؛ و تو زمان را سامان می‌دهی.
چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی
تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم
هوش مصنوعی: وقتی که مرا دیو به اسارت گرفت، تنها یاد تو بود که مرا شاد می‌کرد. تو چنان مرا تسخیر کرده‌ای که یاد تو از یادم رفت.
الف الدهر بعادی جرح البعد فؤادی
فقد النوم وسادی و سعاداتی نوم
هوش مصنوعی: زمان، دردی است که از دوری تو بر دل من می‌زند و خواب را از چشمانم ربوده است، به طوری که خواب خوش برایم تبدیل به عذاب شده است.
به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم
چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم
هوش مصنوعی: من مانند کشتی نوح هستم که به خاطر تو به راه افتاده‌ام. ای دوست، چون تو به من نیرو بخشیده‌ای، نگذار که بادهای تند مرا برباد ببرند.
فاری الشمل تفرق و اری الستر تمزق
و اری السقف تخرق و اری الموج تلاطم
هوش مصنوعی: می‌بینم که پیوستگی در هم شکسته و پرده‌ها پاره شده‌اند. سقف‌ها در حال فروریختن‌اند و امواج به شدت به هم می‌خوردند.
من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم
من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم
هوش مصنوعی: اگر من کشتی نوح را داشته باشم، تعجبی ندارد چون روح من از آن است. و اگر من به پیروزی و عزت برسم، باز هم تعجبی نیست چون من از نسل شاهان هستم.
و اری البدر تکور و اری النجم تکدر
و اری البحر تسجر و اری الهلک تفاقم
هوش مصنوعی: بله، ماه کامل در حال شبیه شدن به شکل گردی است و ستاره‌ها در حال کدر شدن هستند. دریا خیلی تند و طوفانی شده و نابودی در حال افزایش است.
چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم
چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم
هوش مصنوعی: وقتی به دریاچه تو می‌رسم، احساس می‌کنم که به آب حیات نزدیک شده‌ام، ولی وقتی به سواحل می‌رسم، مثل سنگ و خاک بی‌حس و بی‌حرکت می‌شوم.
فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی
نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم
هوش مصنوعی: خداوند به من بخشش و محبت عطا کرد و عشق مرا به جلو راند. عشق به طبیعت بیدار شد و با محبت و ترحم به یاری آمد.
به خدا باز سپیدم که به شاه است امیدم
سوی مردار چه گردم نه چو زاغم نه چو خادم
هوش مصنوعی: به خدا قسم، من امیدوارم که به شاه رسم. پس چه اهمیتی دارد که به مردار بروم، چرا که نه مانند کلاغی بی‌هدف هستم و نه مانند خادمی بی‌ارزش.
نزل العشق بداری معه کاس عقاری
هو معراج سواری و علی السطح کسلم
هوش مصنوعی: عشق به انسان حالتی می‌دهد که می‌تواند او را به اوج برساند، و این حالتی شبیه به نوشیدن جامی از شراب است. در عین حال، ممکن است که بر روی بام، به خواب عمیق فرو رود.
چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم
ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم
هوش مصنوعی: وقتی شادی می‌کنم، مانند عید است و وقتی غمگین می‌شوم، مانند عود سوزان است. از تو گریه می‌کنم و از تو می‌خندم، در غم و شادی‌ام تویی که تأثیرگذار هستی.
بک احیی و اموت بک امسک و افوت
بک فی الدهر سکوت بک قلبی یتکلم
هوش مصنوعی: من با تو زنده می‌شوم و با تو می‌میرم. تو مرا در دنیای خود نگه‌می‌داری و از یاد نمی‌بری. سکوت تو در دل من به زبان آمده و احساسات را بیان می‌کند.
چو ز تبریز بتابد مه شمس الحق والدین
بفروزد ز مه او فلک جهد و جهادم
هوش مصنوعی: وقتی که ماه از تبریز طلوع کند، شمس الحق والدین نور و روشنی می‌دهد و به واسطه او، آسمان تلاش و کوشش می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۷۶ به خوانش حسین رستگار
غزل شمارهٔ ۱۷۷۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/03/21 02:06
امین کیخا

8 امین بیت از اخر فعلهای تکدر و تسجر و تکور را دارند که با انکدرت و سجرت و کورت در سورههای تکویر و انفطار امده اند هم خوانی دارند

1392/03/21 02:06
امین کیخا

کورت یعنی خاموش می شود و پوشیده می شود یا به عربی لففت جالب است که به فارسی کور شدن برای خاموش شدن کاربرد داردمثل کور کردن شمع و نیز به انگلیسی cover یعنی پوشاندن گویا این کلام برای خیلی از مردم عالم معنی میدهد و شگفت انگیز است و یک گوینده انسان نمی تواند از این بازی های نغز در زبان بیاورد و اگر بیاورد هم با خرده و انگ همراه می شود اینجا به عربی معنی تمام و کمال می رسد و به اوایش دیگر زبانها هم معنی همانندی دارد .

1392/03/21 02:06
امین کیخا

همین بیت 8 ام از اخر که در قران فعل هایش در سوره تکویر امده است گزارشی از امدن رستاخیز می دهد و مولانا می گوید اینجا ،ماه پر ( بدر) را می بینم که تیره می شودو ستاره را که نغام می گرددو دریا را که می جوشد گویا خموشانه فرایند رستاخیز را می بیند مولانا دارد این را گزارش می دهد .

1392/03/21 02:06
امین کیخا

تفاقم یعنی بدتر می شود برابر exacerbation است

1395/08/17 17:11
عماد حلمی

سلام دوستان من ترجمه ی فارسی ابیات عربی این شعر رو میخوام از کجا میتونم پیدا کنم؟
ایمیل م اینه :
s.emad.helmi@gmail.com

1400/04/14 04:07
احمد بانکی

اعراب گذاری ابیات بر اساس قرائت دکتر سروش:

1- منم آن بندۀ مخلص که از آن روز که زادم  / دل و جان را ز تو دیدم، دل و جان را به تو دادم

2- کَتَبَ الْعِشقُ بِأَنّی بهَوَی العاشِقِ أَعْلَمُ / فَإِلَیْهِ نَتَراجَع و إِلیْهِ نَتَحاکَم

3- چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم / چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم

4- قَمَرُ الحُسْنِ أَتانِی و إِلَی الْوَصْلِ دَعانِی / و رَعانِی و سَقانِی، هُوَ فِی الْفَضْلِ مُقَدَّم

5- ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم / چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم

6- نَصَرَ الْعِشْقُ أَجیبُوا، و إلَی الْوَصْلِ أَنیبُوا / طَلَعَ الْبَدْرُ فَطیبُوا، قَدِمَ الْحِبُّ و أَنْعَم

7- چه کنم نام و نشان را، چو ز تو گم نشود کس؟ / چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم؟

8- لَمَعُ الْعِشْقِ تَوالیٰ و عَلَی الصَّبْرِ تَعالیٰ / طَمَسَ الْبَدْرُ هِلالاً خَضَعَ الْقَلْبُ و أَسْلَم

9- چو تویی شادی و عیدم، چه نکوبخت و سعیدم / دل خود بر تو نهادم، به خدا نیک نهادم

10- خَدَعُونی، نَهَبُونی، أَخَذُونی، غَلَبُونی / وَعَدُونی، کَذَبُونی، فَإِلیٰ مَنْ أَتَظَلَّم

11- نه بدرّم نه بدوزم، نه بسازم نه بسوزم / نه اسیر شب و روزم، نه گرفتار کسادم

12- مَلِکُ الشَّرْقِ تَشَرَّق، و عَلَی الرُّوحِ تَعَلَّق / غَسَقُ النَّفْسُ تَفَرَّق، رَبَضُ الْکُفْرُ تَهَدَّم

13- چه کساد آید آن را که خریدارْ تو باشی؟ / چو فزودی تو بهایم که کند طمْعِ مَزادم؟

14- نَفَسُ الْعِشْقِ عَتادی و عَمیدی و عِمادی / فَمِنَ الْعِشْقِ تَدَثَّر و مِنَ الْعِشْقِ تَخَتَّم

15- روش زاهد و عابدْ همگی ترکِ مراد است / بنما، ترکِ چه گویم چو تویی جمله مرادم؟

16- لَکَ یا عِشْقُ وُجُودِی و رُکُوعِی و سُجُودِی / لَکَ بُخْلِی، لَکَ جُودِی، و لَکَ الدَّهْرُ مُنَظَّم

17- چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی / تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم

18- أَلِفَ الدَّهْرُ بعِادِی، جَرِحَ الْبُعْدُ فُؤادِی / فَقَدَ النَّومَ وِسادِی و سَعاداتِی نُوَّم

19- به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم / چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم

20- فَأَرَی الشَّمْلَ تَفَرَّق، و أَرَی السِّترَ تَمَزَّق / و أَرَی السَّقْفَ تَخَرَّق، و أَرَی الْمَوْجَ تَلاطَم

21- من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم / من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم

22- و أَرَی الْبَدْرَ تَکَوَّر، و أَرَی النَّجْمَ تَکَدَّر / و أَرَی الْبَحْرَ تَسَجَّر، و أَرَی الهُلْکَ تَفاقَم

23- چو به بحر تو درآیم، به مزاجْ آبِ حیاتم / چو فتم جانب ساحل، حجرم، سنگ و جمادم

24- فَقَدْ أَهْدانِی رَبِّی و أَتَی الْجَدُّ بِحُبِّی / نَهَضَ الْحِبُّ لِطِبِّی، و تَدارَک و تَرَحَّم

25- به خدا بازِ سپیدم که به شاه است امیدم / سوی مردار چه گردم، نه چو زاغم نه چو خادم

26- نَزَلَ الْعِشْقُ بِدارِی، مَعَهُ کَأْسُ عُقارِی / هو مِعْراجُ سَواری و عَلَی السَّطْحِ کَسُلَّم

27- چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم / ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم

28- بِکَ أَحْییٰ و أَمُوتُ، بِکَ أُمْسِک و أَفُوتُ / بِکَ فِی الدَّهْرِ سُکُوتُ، بِکَ قَلْبی یَتَکَلَم

29- چو ز تبریز بتابد مه شمسُ الحق و الدّین / بفروزد ز مه او فلک جَهد و جِهادم

 

ترجمۀ ابیات عربی:

2- عشق نوشته است که «من به خوبی آگاهم از عشق عاشق خود.» برای همین [ما عاشقان] امر خود را به همان عشق باز می‌گردانیم و از او داوری می‌طلبیم.

4- آن ماه زیبایی به نزد من آمد و مرا به وصال دعوت کرد. او به من رسیدگی کرد و به من شراب نوشانید. او تقدّم در فضل به من دارد [اصل این مستی عشق را مدیون او هستم].

6- عشق به یاری آمده پس او را اجابت کنید، و به سوی وصال بازگردید. ماه کامل برآمده پس خوش باشید. محبوب از راه رسیده و اِنعام نموده.

8- عشق مکرّراً درخشیده و بر صبر چیره شده است. ماه کامل هلال را خاموش کرده. دل فروتن شد و تسلیم گردید.

10- مرا فریفتند، از من ربودند، مرا گرفتند، بر من چیره گشتند. به من وعده دادند و آن را شکستند. پس حال به پیش چه کسی دادخواست برم [در حالی داور همان است که مرا یغما کرده]؟

12- پادشاه شرق طلوع کرد و به روح آویخت. تاریکی‌های جان پراکنده شد. امعاء و احشای کفر نابود گردید.

14- دَمِ عشق ستون، پایه و تکیه‌گاه من است. پس لباس روی خود را عشق قرار بده، و آن را نگین انگشتر خود کن.

16- ای عشق، وجود و رکوع و سجود من از آن توست. بخل و بخشش من برای توست. تمام جهان به تو نظم یافته است.

18- جهان الفت گرفته به دشمنی ورزیدن با من. دوری [از معشوق] دل مرا خسته. خواب از رخت‌خواب من گم شده است، امّا سعادت و کام‌یابی من به خواب رفته است.

20- می‌بینم که نظام امور پراکنده شده، و پرده دریده شده. می‌بینم که سقف خراب گشته و موج‌ها به تلاطم افتاده‌اند.

22- می‌بینم که نور ماه کامل پیچیده شده و ستارگان تاریک گشته‌اند. می‌بینم که دریا آتش گرفته و قربانیان فزونی یافته‌اند.

24- سپس پروردگارم مرا هدایت کرد و بخت به عشق من روی آورد. معشوق برای مداوای من برخاست. به من دررسید و بر من رحم نمود.

26- عشق در منزل من وارد شد، جام شراب در دست. اوست پلّکان دیوارهایم، و مانند نردبان بام من.

28- من به تو زنده‌ام و می‌میرم. من به تو می‌گیرم و از دست می‌دهم. خاموشی و سخن گفتن دل من در جهان به توست.

 

ترجمه تمام غزل به انگلیسی:

(1)          From the day I was born, I’m sincerely for You

                I saw my heart is from You, so I submitted it to You

(2)          Love has written, “I know how My lover is aglow

                So we refer our disputes and judgments to You

(3)          As I drink from Your wine, I bubble like Your wine

                In Your garb I entwine, then I’m a king like You

(4)          I was invited to unite by the full moon of the night

                He gave me drink to delight; it started from You

(5)          You raised me from above, so I fell into Your love

                I was generous thereof, seeing how generous are You

(6)          Love has come, so respond, and get back into the pond

                The moon has risen beyond for the arrival of You

(7)          You do not lose anyone, so my name shall be none

                All the treasures I shun; I’m in the trove of You

(8)          The rays of love, in sequence, overcome our patience

                The crescent’s evanescence and the heart’s compliance

                Are due to the radiance of the full moon of You

(9)          You are the Eid in my breast, so I’m happy and blessed

                I am at rest for I rest on my rock which is You

(10)        I’ve been tricked and underpaid, defeated and afraid

                Promised and betrayed; who’s my judge other than You?

(11)        I do not sow nor tear, nor destroy, nor repair

                Not a slave in this fair; I don’t care but for You

(12)        There remains no shadow for disbelief and ego

                From the east rose a glow of the spirit of You

(13)        When You are the buyer, one’s market is on fire

                Who dares to make a bid when the offer is from You?

(14)        The breath of love is my rock, and the path where I walk

                Let our signet and our frock be the love of You

(15)        The ascetics’ attire is to renounce their desire

                But what’s there to renounce when my desire is You?

(16)        When generous or stingy, when I fall on my knee

                The order that we see, and my being are for You

(17)        When caught by oversight, I remember and delight

                Yet my memory is white when I’m caught by You

(18)        Separation has bruised my heart and I’m used

                To oppression and confused; my luck is excused

                My sleep has diffused, for my nights are for You

(19)        I’m Noah’s ark in a way: with Your wind I sway

                Do not throw me away, because my wind is You

(20)        I see the veils are torn; I see trouble is born

                I see the house forlorn, there’s a surge from You

(21)        I’m spirit, no wonder I’m an ark in thunder

                I rend all asunder; I’m a descendant of You

(22)        I see the full moon’s choir and the stars retire

                I see the sea on fire: they’re the victims of You

(23)        I’ve no life like a stone, on the shore, on my own

                But I’m the spring of life in the ocean of You

(24)        I’m guided by my Lord, with fortune I’m aboard

                My Beloved looked toward my illness and record

                That was my reward: the attention from You

(25)        The carrion I let go, I’m no raven or crow

                I’m a hawk on the elbow of the King Who is You

(26)        Love came to my land with wine in its hand

                Over the roof I stand, and my ladder is You

(27)        I am wood in Your reed; in Your fire I am weed

                If I weep or succeed or bleed, it’s from You

(28)        I live and die by You; I give and take by You

                In silence I’m with You, and my heart talks with You

(29)        In the sky of Tabriz the sun is going to freeze

                My toil and expertise, for the rising of You

 

1401/10/22 07:12
حنّان

سپاس از شما، خیلی زحمت کشیدید، عالی بود

1400/04/06 21:07
رسا صفائی نمین (ر.ص.ن)
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

دکلمه غزل 1776 از دیوان شمس (مولانا) - توسط : رسا صفائی نمین