غزل شمارهٔ ۱۷۵۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۷۵۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
بااحترام.تکین درترکی باستان بمعنی شاهزاده میباشد.
قضاوت با شما
شعر دیگری از مولانا بعد از دیدن شمس
و ابراز پشیمانی از گذشته
گرامی روفیا
قضاوت نمی کنم که غزل خود گویاست
شما قیاس کنید :
آشنا وار ، اینچنین گفتم
با صدای بسی حزین گفتم
گرچه با ترس بود از ته دل
زیر لب لیک دلنشین گفتم
دوستت دارم ای نگار ینم
بیش ، از هر که در زمین ، گفتم
با صدای اذان به جای نماز
بر رخ خوبت آفرین گفتم
سجده ها می کنم به درگاهت
داغ پیداست بر جبین ، گفتم
آرزوهاست در دلم ای گل
تو گلی ، باغ و یاسمین ، گفتم
شوق دیدارت ای نسیم سحر
گشته با جان من عجین ، گفتم
بوی گیسوی تو به دست صبا
خوشتر ازعطر عنبرین ، گفتم
دست در دست من بِنِه که شوم
شاد و خرّم چو فرودین ، گفتم
تا ” نیا “ عاشق است ، بنشیند
در هوای تو نازنین ، گفتم
،
خوب و خوش باشید
درود مهناز عزیز
غزل لطیفی است ..
ردیف "گفتم" در ابیات نیمه دوم غزل، به لحاظ مفهوم، نابجا می نماید. البته شاید به شکلی، تاکید مد نظر سراینده بوده است..
مهناز جان
حاشیه پیشین از من نبود.
غزل بس عاشقانه است، خوش به حال مخاطب نیا و خوش به حال نیا و خوش به حال هر که بویی از عشق به مشامش رسیده است...
نادر.. خان گرامی
با پوزش ، من نابجایی نمی بینم
” گفتم “ را اگر در اول بیت یا گاهی ابتدای مصرع در نظر بگیریم کاملاً بجا به نظر می آید
شاید من از شعر زیاد نمی دانم .
مثل :
گفتم : شوق دیدارت ای نسیم سحر
گشته با جان من عجین
برای من تازگی دارد
البته نظر شما محترم است
زنده باشید
حسین جان، دوست عزیزم
نظر نیکوی شما نیز کاملا محترم است..
اگر غزل از جلال دین باشد در وصف حالات و باور های خود پیش از تحول اساسی با همنشینی شمس تبریز است
مقایسه ای است از دیروز و امروز خود شاعر که بسیار از باور های مذهبی گذشته خود پشیمان است و توبه می کند
کاملا؛ فی المثل هنگامی که مولانا در حلب فقه میخوند، به اتفاق شهاب الدین سهروردی عازم کوی شمس تبریزی و استادش محی الدین ابن عربی شد جهت دیداری با شیخ اکبر و اونموقع شناختی از شمس نداشت؛ و اونجا شیخ اکبر ازش پرسید که بنظرت شراب حلال است یا حرام گفت طبق نص صریح قرآن حرامست؛ شیخ اکبر همینو از شمس پرسید و شمس گفت ((تا که خورَد)) و گفت اگر خمرهای شراب را به دریا بریزیم تفاوتی نکند و لکن اگر قطرهای در حوضی بریزیم چه بسا که ممکن است دگرگون شود!! و مولانا اونموقع قبول نکرد چون متعصب و خام بود نسبت به باورهای حنفیش. لذا سال ها بعد که شمس به قونیه آمد و داستان گفتگوی جلوی مسجد اتفاق افتاد مولانا متحول شد و از مذهب حنفی به مذهب عشاق گرایید. و از فقه جدا و به عرفان و تصوف وصل شد.