گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

بر آن شده‌ست دلم کآتشی بگیرانم
که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
کمان عشق بدرم که تا بداند عقل
که بی‌نظیرم و سلطان بی‌نظیرانم
که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد
مقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانم
من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا
فقیر فقرم و افتاده فقیرانم
من آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانم
چو من اسیر توام پس امیر میرانم
جز از اسیری و میری مقام دیگر هست
چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم
چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند
اسیر هیچ نداند که از اسیرانم
به خواب شب گرو آمد امیری میران
چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم
به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست
همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم
منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع
خدای کرد خمیری از آن خمیرانم
خمیرکرده یزدان کجا بماند خام
خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم
فطیر چون کند او فاطرالسموات است
چو اختران سماوات از منیرانم
تو چند نام نهی خویش را خمش می باش
که کودکی است که گویی که من ز پیرانم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آن شده‌ست دلم کآتشی بگیرانم
که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
هوش مصنوعی: دل من تصمیم گرفته که آتشی روشن کند، تا هر کسی که نتواند از عشق تو جان سالم به در ببرد، در برابر تو از نفس بیفتد و بمیرد.
کمان عشق بدرم که تا بداند عقل
که بی‌نظیرم و سلطان بی‌نظیرانم
هوش مصنوعی: عشق مرا تسلیم کند تا عقل بفهمد که من بی‌همتا هستم و برتر از همه.
که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد
مقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانم
هوش مصنوعی: کسی که در نظر تو رفته است، مقام او بی‌نظیر و بی‌همتاست. من در این وضعیت خراب و ویران خود، مثل گنجی ارزشمند هستم.
من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا
فقیر فقرم و افتاده فقیرانم
هوش مصنوعی: من از کجا آمده‌ام و چه رازی در بزرگی سلطنت وجود دارد؟ من بی‌پول و فقیرم و زندگی‌ام مثل زندگی فقیران است.
من آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانم
چو من اسیر توام پس امیر میرانم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که نامم را نمی‌دانم، چون در محبت و اسارت تو هستم، بنابراین تو روحم را رهبری می‌کنی.
جز از اسیری و میری مقام دیگر هست
چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم
هوش مصنوعی: فقط از اسارت و مرگ نیست که مقام دیگری وجود دارد. وقتی من از هر دو حال فنا شوم، از شدت حالتی که دارم، ناله‌ای بلند برمی‌آورم.
چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند
اسیر هیچ نداند که از اسیرانم
هوش مصنوعی: وقتی شب فرامی‌رسد، سردار و اسیر هر دو ناپدید می‌شوند؛ اما هیچ‌کس نمی‌داند که من هم یکی از اسیرانم.
به خواب شب گرو آمد امیری میران
چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم
هوش مصنوعی: در خواب شب، امیرانی با عشق بیدارند و هیچ چیزی از عشق نمی‌خوابد، بلکه من به عشق گرفتار آمده‌ام.
به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست
همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم
هوش مصنوعی: به خورشید نگاه کن، او تنها پادشاه یک روز است؛ چون نور منیر من را در برابر خود می‌سوزاند و از وزیرانم دور است.
منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع
خدای کرد خمیری از آن خمیرانم
هوش مصنوعی: من انسان پخته و با تجربه‌ای هستم که عشق را به خوبی درک کرده‌ام، نه فردی ناپخته و خامی که فقط به دنبال خواسته‌های دنیوی است. من از آن دسته آدم‌ها هستم که از خمیر عشق ساخته شده‌ام و این عشق به طرز عمیقی وجودم را پر کرده است.
خمیرکرده یزدان کجا بماند خام
خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم
هوش مصنوعی: خداوند انسان را به گونه‌ای خلق کرده است که امکان رشد و پیشرفت دارد و نمی‌تواند بی‌هدف و بدون تحول باقی بماند. من نمی‌توانم از زندگی معمولی و سطحی راضی باشم، بلکه خواهان تجربیات عمیق‌تر و بالاتر هستم.
فطیر چون کند او فاطرالسموات است
چو اختران سماوات از منیرانم
هوش مصنوعی: زمانی که خالق آسمان‌ها فطیر می‌شود، همانند ستارگان آسمان، من نیز از نورانیان هستم.
تو چند نام نهی خویش را خمش می باش
که کودکی است که گویی که من ز پیرانم
هوش مصنوعی: تو هر چقدر که نام خود را تغییر دهی، همچنان درونت همانند کودک است؛ گویی که من از بزرگترها هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۴۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1400/05/01 06:08
آرش ثروتیان

به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست

همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم

در مصرع دوم منیر وزن را به هم می زند. درست چنین است.

همی‌گدازد مه نیز کز وزیرانم