گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم
ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم
به آفتاب حقایق به هر سحر گوییم
تو جمله جانی و ما از تو نیم جان داریم
گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولی
ز بی‌نشانی اوصاف او نشان داریم
دل چو شبنم ما را به بحر بازرسان
که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم
چو یوسف از کف گرگان دریده پیرهنم
ولی ز همت یعقوب پاسبان داریم
به دام تو که همه دام‌ها زبون ویند
که هر قدم ز قدم دام امتحان داریم
ولیک بندگشا هر دم آن کند با ما
که مادر و پدر و عم مگر که آن داریم
بنوش کردن زهر این چه جرات است مگر
ز کان فضل تو تریاق بی‌کران داریم
به خرج کردن این نقد عمر مبتشریم
ز عمربخش مگر عمر جاودان داریم
نگیرد آینه زنگار هیچ اگر گیرد
ز عین زنگ بدان روی دیدمان داریم
یقین بنشکند آن نردبان وگر شکند
ز عین رخنه اشکست نردبان داریم
رهین روز چرایی چو شب کند روزی
مکان بهل که مکانی ز لامکان داریم
بهار حله دریدی ز رشک و زرد شدی
اگر بدیش خبر کاین چنین خزان داریم
دهان پر است و خموشم که تا بگویی تو
کز آن لب شکرینت شکرفشان داریم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم
ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم
هوش مصنوعی: اگرچه ما نه خروس داریم و نه مرغ، اما از تخم‌های‌مان بیرون آمده و ببینید که ما چه کسانی هستیم و چه موجوداتی داریم.
به آفتاب حقایق به هر سحر گوییم
تو جمله جانی و ما از تو نیم جان داریم
هوش مصنوعی: در هر صبح به روشنی آفتاب، از حقیقت‌ها صحبت می‌کنیم و می‌گوییم که تو تمام جان هستی و ما تنها جویندگان جان تو هستیم.
گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولی
ز بی‌نشانی اوصاف او نشان داریم
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم صفات تو را به تصویر بکشیم، اما از عدم وجود اوصاف او می‌توانیم نشانه‌ای پیدا کنیم.
دل چو شبنم ما را به بحر بازرسان
که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم
هوش مصنوعی: دل ما مانند شبنم است و بازرسانی از دریا بر ما نظارت دارند، زیرا هر لحظه از احساس تنهایی و غریبگی دچار درد و زیان می‌شویم.
چو یوسف از کف گرگان دریده پیرهنم
ولی ز همت یعقوب پاسبان داریم
هوش مصنوعی: مانند یوسف که از دست گرگ‌ها گریخته و پیراهنش را پاره کرده‌اند، من هم در شرایط سخت قرار دارم، اما نعمت یعقوب (پدرش) را که به شدت به او توجه دارد، پاسداری می‌کنم.
به دام تو که همه دام‌ها زبون ویند
که هر قدم ز قدم دام امتحان داریم
هوش مصنوعی: به دام تو که دیگر دام‌ها ناتوان‌تر از آن هستند، زیرا هر قدمی که برمی‌داریم، تحت آزمایش و امتحان قرار داریم.
ولیک بندگشا هر دم آن کند با ما
که مادر و پدر و عم مگر که آن داریم
هوش مصنوعی: هر لحظه خداوند کارهایی با ما انجام می‌دهد که اگر پدر و مادر یا عمو داشته باشیم، هرگز نمی‌توانند به خوبی او باشند.
بنوش کردن زهر این چه جرات است مگر
ز کان فضل تو تریاق بی‌کران داریم
هوش مصنوعی: نمی‌توان به آسانی زهر را نوشید، مگر اینکه خواص و برکات تو ما را از آن محافظت کند.
به خرج کردن این نقد عمر مبتشریم
ز عمربخش مگر عمر جاودان داریم
هوش مصنوعی: به خرج کردن این عمر گرانبها کار درستی نیست، مگر اینکه عمر جاودانی داشته باشیم که بتوانیم آن را صرف کنیم.
نگیرد آینه زنگار هیچ اگر گیرد
ز عین زنگ بدان روی دیدمان داریم
هوش مصنوعی: آینه هیچ زنگاری را نمی‌پذیرد، اما اگر زنگی از عین آن بگیرد، ما همچنان بر آن تصویر داریم که می‌بینیم.
یقین بنشکند آن نردبان وگر شکند
ز عین رخنه اشکست نردبان داریم
هوش مصنوعی: اگر به یقین و اعتماد کامل تکیه کنیم، ممکن است آن نردبانی که به آن امید داریم، شکست بخورد و در صورتی که چنین اتفاقی بیفتد، نردبانی که به آن وابسته بودیم، دیگر برای ما کارایی نخواهد داشت.
رهین روز چرایی چو شب کند روزی
مکان بهل که مکانی ز لامکان داریم
هوش مصنوعی: زمانی که روزی از چرایی و علت چیزی سوالی بپرسد، شب می‌تواند آن را تغییر دهد و به نوعی مکان و زمان را مختل کند. اما باید بدانیم که ما از فضایی فراتر از مکان و زمان برخورداریم.
بهار حله دریدی ز رشک و زرد شدی
اگر بدیش خبر کاین چنین خزان داریم
هوش مصنوعی: بهار زیبا و شاداب به خاطر حسادت و زردی‌اش از بین رفت، اگر او از این موضوع باخبر بود، می‌دانست که ما در چنین حالتی زندگی می‌کنیم که خزان ناتوانی را تجربه می‌کنیم.
دهان پر است و خموشم که تا بگویی تو
کز آن لب شکرینت شکرفشان داریم
هوش مصنوعی: دهانم پر از سخن است، اما سکوت کرده‌ام زیرا منتظر هستم تا تو از آن لب‌های شیرینت حرف بزنی، چرا که از گفتار تو خوشی و شیرینی خواهیم داشت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۴۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/03/03 06:06
Behrouz

لب پاره و شکرین پیامبر لولاک اسلام که عاشقان بسیار دارد و با کلید وعده های او بر سر عمر عبد نوبت گرفته اند و به دوزخ رسیده اند. هنر این بزرگوارن پشت مقرنس و توشه های زنگ است و جاکری جن ها اما نردبانشان شکسته و همچون مگس در دوغ مدفوع افتاده اند ...

1399/03/03 09:06
nabavar

نه من از روزگار می بینم
نه هم از کردگار می بینم
ای شمایان گرفته دامن جهل
عقل را در فرار می بینم
ملتی خو گرفته بر هذیان
ابلهان بی شمار می بینم
چشم ها روشن از جمال شما
عقل را شرمسار می بینم
جامتان از خرافه لبریز است
همه را می گسار می بینم
قوم بدبخت بی خرد را بین
خیل بی اختیار می بینم
سر نهاده به سجده ی مهمل
همه را بنده وار می بینم
تا که قومی چنین فنا رفتند
قامتی بس نزار می بینم
هرچه پنهان کنیم سستی را
ضعف ها آشکار می بینم
تا که در بند این خرافاتی
سکّه ات کم عیار می بینم
چشم بگشا که عمر می گذرد
سال ها بی بهار می بینم
درّ رخشان به دامنت بسیار
بر خزف اعتبار می بینم
گر بگوید ” لیام “ و تو خندی
شام تو پایدار می بینم