گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

ببسته است پری نهانیی پایم
ز بند اوست که من در میان غوغایم
ز کوه قافم من که غریب اطرافم
به صورتم چو کبوتر به خلق عنقایم
کبوترم چو شود صید چنگ باز اجل
از آن سپس پر عنقای روح بگشایم
ز آفتاب خرد گرچه پشت من گرم است
برای سایه نشینان چو خیمه برپایم
چو ابن وقت بود دامن پدر گیرد
چه صوفیم که به سودای دی و فردایم
مرا چو پرده درآویختی بر این درگاه
هم از برای برآویختن نمی‌شایم
ز لطف توست که از جغدیم برآوردی
چو طوطیان ز کف تو شکر همی‌خایم
اگر ز جود کف تو به بحر راه برم
تمام گوهر هستی خویش بنمایم
شکار درک نیم من ورای ادراکم
به پای وهم نیم من درازپهنایم
سخن به جای بمان خویش بین کجایی تو
مرا بجوی همان جا که من همان جایم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببسته است پری نهانیی پایم
ز بند اوست که من در میان غوغایم
هوش مصنوعی: من در میان هیاهو و شلوغی گرفتار شده‌ام، زیرا زنجیر پای من به موجودی پنهان بسته شده است.
ز کوه قافم من که غریب اطرافم
به صورتم چو کبوتر به خلق عنقایم
هوش مصنوعی: من از کوه قاف می‌آیم و در دور و برم غریب هستم، چهره‌ام مانند کبوتر است و به مردم به عنوان عنقا نگاه می‌کنم.
کبوترم چو شود صید چنگ باز اجل
از آن سپس پر عنقای روح بگشایم
هوش مصنوعی: اگر کبوتر من به دام چنگ تقدیر گرفتار شود، پس از آن پر روح آزاد عنقا را می‌گشایم.
ز آفتاب خرد گرچه پشت من گرم است
برای سایه نشینان چو خیمه برپایم
هوش مصنوعی: هرچند که آفتاب حکمت و دانایی پشت مرا گرم کرده است، اما من برای سایه‌نشینان، مانند یک چادر یا خیمه، مکانی آرام و محفوظ فراهم می‌کنم.
چو ابن وقت بود دامن پدر گیرد
چه صوفیم که به سودای دی و فردایم
هوش مصنوعی: در زمان حال، آدمی باید از پدر و مایه‌های خودش بهره‌مند شود. ما که در حالتی روحانی هستیم، به فکر روزهای گذشته و آینده‌ی خود هستیم.
مرا چو پرده درآویختی بر این درگاه
هم از برای برآویختن نمی‌شایم
هوش مصنوعی: وقتی که مرا به خود نزدیک کردی و در آغوش گرفتی، اکنون برای جدا شدن از تو و رفتن به درگاهی دیگر لایق نیستم.
ز لطف توست که از جغدیم برآوردی
چو طوطیان ز کف تو شکر همی‌خایم
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی توست که من از حالت غمگینی و ناامیدی بیرون آمده‌ام. مانند طوطی‌ها که از دست تو شیرینی می‌خورند، من نیز از تو سپاسگزارم.
اگر ز جود کف تو به بحر راه برم
تمام گوهر هستی خویش بنمایم
هوش مصنوعی: اگر از بخشش تو به دریا برسم، تمام گوهرهای وجود خودم را به تو نشان می‌دهم.
شکار درک نیم من ورای ادراکم
به پای وهم نیم من درازپهنایم
هوش مصنوعی: شکار چیزهایی که درک می‌کنم فراتر از فهم من است و در مقابل تصوراتم، حس می‌کنم که به عمق و گستردگی واقعیت‌ها دست پیدا نکرده‌ام.
سخن به جای بمان خویش بین کجایی تو
مرا بجوی همان جا که من همان جایم
هوش مصنوعی: کلامت را به گونه‌ای بیان کن که خودت را بشناسی. به من بگو کجایی، در همان مکانی که من هم موجود هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/01/14 10:04
نادر..

شکار درک نیم من ورای ادراکم...