گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۲۶

بیار باده که دیر است در خمار توام
اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام
بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت
غلام همت و داد بزرگوار توام
در این زمان که خمارم مطیع من می باش
چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
به یاد آر سخن‌ها و شرط‌ها که ز الست
قرار دادی با من بر آن قرار توام
بگو به ساغرش ای کف تو گر سوار منی
عجبتر اینک در این لحظه من سوار توام
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی
ولی چو درنگرم نیک در دوار توام
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره
که من عدو قدح‌های زهربار توام
چو شیشه زان شده‌ام تا که جام شه باشم
شها بگیر به دستم که دست کار توام
عجب که شیشه شکافید و می نمی‌ریزد
چگونه ریزد داند که بر کنار توام
اگر به قد چو کمانم ولی ز تیر توام
چو زعفران شدم اما به لاله زار توام
چگونه کافر باشم چو بت پرست توام
چگونه فاسق باشم شرابخوار توام
بیا بیا که تو راز زمانه می دانی
بپوش راز دل من که رازدار توام
چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من
گمان فتاد رخم را که هم عذار توام
شمرد مرغ دلم حلقه‌های دام تو را
از آن خویش شمارم که در شمار توام
اگرچه در چه پستم نه سربلند توام
وگرچه اشتر مستم نه در قطار توام
میان خون دل پرخون بگفت خاک تو را
اگرچه غرقه خونم نه در تغار توام
اگرچه مال ندارم نه دستمال توام
اگرچه کار ندارم نه مست کار توام
برآی مفخر آفاق شمس تبریزی
که عاشق رخ پرنور شمس وار توام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیار باده که دیر است در خمار توام
اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام
شراب را بیاور که مدت مدیدی ست خمار آنم که شراب تو را بچشم اگر چه من لایق آن نیستم که گفته شود دوست صمیمی توام بلکه من فقط مانند یک خدمتکار لباس درویشی تو را برایت می آورم.
بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت
غلام همت و داد بزرگوار توام
کار من با یک قدح کوچک شراب راه نمی افتد بلکه خمره شراب و پیمانه بزرگ شراب را باید بیاوری تا از خماری تو خارج شوم. بزرگ همتی و عدل تو من را نوکر تو می کند.
در این زمان که خمارم مطیع من می باش
چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
اکنون که من تشنه و خمار آن شراب روی تو هستم تو اندکی از من اطاعت کن و به حرفم گوش بده، بلکه که مرا سیراب از شراب وجود خودت کردی از آن پس من مطیع و گوش به فرمان تو خواهم شد.
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
منظور من از اینکه می گویم پیمانه شراب بیاور شراب انگور نیست بلکه من مانند منصور حلاج منظورم خونی ست که در رگ هایم جریان دارد و من را به وجد می آورد چرا که اکنون خود را مانند منصور حلاج وزیر چوبه دار تو می بینم.
به یاد آر سخن‌ها و شرط‌ها که ز الست
قرار دادی با من بر آن قرار توام
یادت می آید چه شرط هایی از روز نخست آفرینش با هم گذاشتی من همچنان به آن شرط ها وفا دارم.
بگو به ساغرش ای کف تو گر سوار منی
عجبتر اینک در این لحظه من سوار توام
ای دست من به پیاله ی شراب او بگو اگر چه او امروز بر تو نشسته است (مراد قرار گرفتن پیاله بر روی کف دست است). ولی نکته عجیب اینکه در این لحظه من بر پیاله ی شراب سوار شده ام.
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی
ولی چو درنگرم نیک در دوار توام
اگر چه در ظاهر تو بر مدار من می گردی ولی وقتی خوب نگاه کنم این من هستم که بر مدار تو می چرخم.
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره
که من عدو قدح‌های زهربار توام
من تا زمانی که در این جهان هستم شراب نخواهم نوشید زیرا من دشمن پیاله های زهربار طالع سعد خود هستم
چو شیشه زان شده‌ام تا که جام شه باشم
شها بگیر به دستم که دست کار توام
من از آن رو مانند شیشه صاف و شفاف شده ام که بتوانم روزی جام شرابی باشم در دست پادشاه. ای پادشاه من را در دستانت بگیر که من ابزار دست تو باشم.
عجب که شیشه شکافید و می نمی‌ریزد
چگونه ریزد داند که بر کنار توام
جالب آنکه حتی اگر شیشه ی جام در دستان تو بشکند شراب موجود در آن بر زمین نخواهد ریخت چرا که این شراب به اصل خود که تو باشی رسیده و از کنار تو دور نخواهد شد.
اگر به قد چو کمانم ولی ز تیر توام
چو زعفران شدم اما به لاله زار توام
اگر چه قامت من همچون کمان خمیده است ولی از جفای تیر تو مانند رعفران لاغر و همچون لاله زار داغدار تو هستم.
چگونه کافر باشم چو بت پرست توام
چگونه فاسق باشم شرابخوار توام
نمی توان من را کافر دانست در حالی که بت روی زیبای تو را می پرستم و نمی توان من را گناهکار دانست در حالی که تنها گناهم آشامیدن شراب روحانی توست.
بیا بیا که تو راز زمانه می دانی
بپوش راز دل من که رازدار توام
ای که راز خلقت را می دانی بیا و راز گناهان مرا بپوشان چرا که این منم که راز های نگفته عشق تو را می دانم.
چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من
گمان فتاد رخم را که هم عذار توام
از صورت زیبای تو آنچنان نور زیبایی بر صورت من افتاد که صورت من گمان کرد او هم در زیبایی هم شان و هم پایه ی صورت زیبای توست.
شمرد مرغ دلم حلقه‌های دام تو را
از آن خویش شمارم که در شمار توام
مرغ دل من قدم به قدم در دام تو می افتد از این به یعد من را متعلق به خودت بدان چرا که متعلق به تو هستم.
اگرچه در چه پستم نه سربلند توام
وگرچه اشتر مستم نه در قطار توام
با وجود آنکه در قعر یه چاه عمیقم ولی به اعتبار عشق تو سربلند هستم با وجود آنکه شتر نافرمان و مست هستم ولی به اعتبار آنکه متعلق به توام و در قطار شترهای تو هستم کسی من را حقیر نمی داند.
میان خون دل پرخون بگفت خاک تو را
اگرچه غرقه خونم نه در تغار توام
اگر چه دل من خونین است ولی خاک به تو می گوید که من در ظرف تو با وجود خونین دلی قرار ندارم. (من با وجود آنکه به خون افتاده ام ولی نمرده ام).
اگرچه مال ندارم نه دستمال توام
اگرچه کار ندارم نه مست کار توام
با وجود آنکه دارایی ندارم ولی اسیر تو نیستم و با وجود بیکاری شیفته ی کار کردن برای تو نیستم.
برآی مفخر آفاق شمس تبریزی
که عاشق رخ پرنور شمس وار توام
ای افتخار جهان بلند شو و روی بنما زیرا من عاشق روی پر از نور خورشید گون تو هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۲۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۷۲۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/08/26 13:10
میثم محمودی

باسلام حضور دوستان ادیب وهنرمند
باعنایت به نسخه تصحیح شده جناب آقای استادبدیع الزمان فروزانفر ردیف توام بصورت (توم )نوشته شده و کلمه دیراست نیز در بیت اول بصورت مخفف دیرست آمده است وضمنا علائم که موجب روان خوانی ابیات ودرک مخاطب از حس شعر می گردد جایشان خالیست
مثال:
بیت اول
بیار باده که دیریست در خمار توم
اگرچه دلق کشانم نه یار غار توم؟
----------
بیت 12
چگونه کافر باشم چوبت پرست توم؟!
چگونه فاسق باشم؟! شراب خوار توم
بیت 16
اگر چه در چه پستم نه سربلند توم؟
وگرچه اشترمستم نه در قطار توم؟
بیت 17مصرع دوم
اگرچه غرقه خونم نه در تغلر توم؟
بیت 18
اگرچه مال ندارم نه دستمال توم؟
اگرچه کارندارم نه مست کار توم؟
بیت 19مصرع اول
برآی ! مفخر آفاق! شمس تبریزی!

باتشکر از سایت ارزشمند شما

1399/04/21 20:06
برگ بی برگی

بیار باده که دیر است در خمار توام
اگر چه دلق کشانم نه یار غار توام
دیر است میتواند مربوط به کل بشریت باشد که هزاران سال است در چاه ذهن بوده و چند صد سالی یکبار پیامبر یا مصلحی برای یادآوری هدف آفرینش او به این جهان آمده و پیام خود را آورده اند اما تعداد بسیار کمی بخود آمده و درمی یابند که خمار او هستند و باید با او یکی شوند تا آرام شوند و مولانا در مصرع دوم میفرمایند تا وقتی که انسان دلق و جامه تعلقات دنیوی را از تن بیرون ننماید قادر نخواهد بود با او یار شود آنطور که ابوبکر با پیامبر همراه و یار غار بود .
بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت
غلام همت و داد بزرگوار توام
انسان یا سالک راه پس از آنکه طعم مستی و سرخوشی را با اندک می چشید پس بسیار مشتاق خواهد شد که هرچه بیشتر از آن می زلال و صافی خرد و معرفت بهرمند شود و البته که او بسیار دادگر و بزرگوار بوده و دست رد بر سینه انسان نمی زند که تو را کفایت میکند ، بلکه همت و بزرگواری نموده از سر لطف به هر میزان که انسان طلب کند به او می میدهد .
بگو به ساغرش ای کف تو گر سوار منی
عجبتر اینک در این لحظه من سوار توام
در این ساغر یا جهان هستی کف روی می یادآور کف تعلقات دنیوی و چیزهای مادی این جهانی میباشند و در ایام خماری سوار و مسلط بر انسان هستند ولی در این لحظه که زمان بی زمانی و مستی میباشد می منصوری تاثیر خود را گذاشته
انسان سوار و مسلط بر تمامی خواهش های نفسانی و کف های دنیوی میباشد و این تاثیر می اعجاب برانگیز است .
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی
ولی چو درنگرم نیک در دوار توام
بنظر میرسد مراد احاطه حق تعالی بر انسان مد نظر مولانا بوده است که در همه حال انسان است که راه گریزی نداشته و سرانجام چاره ای جز تسلیم ندارد .
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره
که من عدو قدح‌های زهربار توام
مولانا تاکید دارد که از شراب چیزهای این جهانی نخواهد نوشید و این شادی تصنعی ناشی از بدست آوردن تایید و اعتبار و مقام و منزلت و مال و ثروت را به هیچ گرفته و حتی آنها را جام های زهر و دشمن میداند .
چو شیشه زان شده‌ام تا که جام شه باشم
شها بگیر به دستم که دست کار توام
مولانا مانند شیشه زلال و صاف و بیرنگ شده است تا جامی در دست پادشاه شده و با این آثار معنوی به جان تشنگان از آن می بنوشاند و از هم او مدد خواسته تا در این کار دست او باشد .
عجب که شیشه شکافید و می نمی‌ریزد
چگونه ریزد داند که بر کنار توام
وقتی مولانا و انسانهای والا به او زنده شده و با او یکی شده باشند باقی این اسباب و علل بیرونی بهانه ای بیش نیستند و
می ایزدی همواره جاری بوده و نمی ریزد .
اگر به قد چو کمانم ولی ز تیر توام
چو زعفران شدم اما به لاله زار توام
ظاهرا مولانا این غزل را دردوران پیری سروده است و میگوید که قامتش چون کمان خمیده شده ولی بواسطه تیر پادشه شکار و برگزیده شده و براثر دوری از اصل خود رنجور و زرد روی شده است اما در عین حال به او زنده شده و در لاله زار او سرزنده و شاداب میباشد .
چگونه کافر باشم چو بت پرست توام
چگونه فاسق باشم شرابخوار توام
بیا بیا که تو راز زمانه می دانی
بپوش راز دل من که رازدار توام
چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من
گمان فتاد رخم را که هم عذار توام
وقتی آفتاب رخ حضرت دوست بر رخ انسان می تابد که به او زنده شود و مولانا به آن جایگاه رفیع دست یافته است اما میگوید در این حالت انسان باید حد خود را بداند و در وهم و گمان نیفتد که هم چهره اوست چرا که هیچکس را به ذات شریف او راه نیست
شمرد مرغ دلم حلقه‌های دام تو را
از آن ، خویش شمارم که در شمار توام
حلقه های بیشمار دام تعلقات و شهوات دنیوی نیز از آن اوست
و انسان به این جهت خود را به حساب و شمار می آورد که در شمار و از جنس خدا میباشد وگر نه که حداکثر مانند نباتات و یا حیوانات می بود .

1399/04/21 21:06
برگ بی برگی

ولی ز تیر توام همچنین معنی از تیره و تبار تو یا از جنس تو هستم را تداعی میکند .