غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام
بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام
تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
وز می او جان و دل نوش کند جام جام
چون به تجلی بتافت جانب جانها شتافت
باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام
گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم
گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام
بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام
هوش مصنوعی: به چند بار دیگر که بیخبر هستی، به بالای بام نگاه کن و ببین چه خبر است. به آسمان آبی و سرسبز بگو.
تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلی همچون قمر به زیبایی نمایان شود، ناگهان چهرهاش همچون صدماه و صد آفتاب درخشندگی و زیبایی خواهد داشت.
از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
وز می او جان و دل نوش کند جام جام
هوش مصنوعی: از شوق عشق او، همه چیز به دور میچرخد، نه فقط آسمان. و از نوشیدن جرعههای او، جان و دل به شادابی میرسند.
چون به تجلی بتافت جانب جانها شتافت
باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام
هوش مصنوعی: زمانی که نور و زیبایی به قلبها و جانها تابید، نوشیدنی روح به چیزی مجاز تبدیل شد و خوابیدن و استراحت کردن حرام شد.
گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم
گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام
هوش مصنوعی: سوال کردی که دنیا از سلامت چه خبر دارد، ای نسیم. جواب دادم که از نگرانی خبری ندارم، جز اینکه یک نفس میکشم و بس.