غزل شمارهٔ ۱۶۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
فریضه فارسی است از فریز زهی شکر پاره فارسی
1
رو ترش کن که همه روترشانند این جا
کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا
ترشرویی کن زیراکه همه ترشرویند و از هدایت تو ناراحت می شوند. کور شو تا از کف هر کور عصا نخوری(خودت را به نفهمی بزن و خود را مانند اطرافیان نادان , به نادانی بزن تا از نادانان آسیب نبینی)
2
لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند
لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا
تو هم لنگ لنگان راه برو چون که در این کوی همه لنگان هستندقطعه ای از جامه ٔ کهنه یا نو بر پای بپیچان و سر و پا را کج و راست کن.(حقایق به آرامی بگو و یکدفعه آنان را افشا نکن و احتیاط نما)
3
زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی
روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا
اگر ماه رویی زعفران به رو یت بمال زیرا هرگاه روی خوبت را بنمایی از پس گردن زخمی خواهی شد.
(مواظب دشمنان ماهرویان و رهبران الهی باش)
4
آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی
ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا
ای مولا (غلام و برده)وقتی که می بینی زشت هستی آینه زیربغل بگذار (آینه جانبی بگذار تا عقب و جلویت را ببینی )و گر نه آینه را بدنام می کنی.(ای بنده نادان برای خودت از جلو و عقب آینه ها ی کمکی بگذار تا آینه دلت را بدنام نکنی و از خودت نا امید نگردی)
5
تا که هشیاری و با خویش , مدارا میکن
چونک سرمست شدی هر چه که بادا بادا
تا زمانی که هشیار و با خویش هستی مدارا کن اما زمانی که سرمست گردیدی هر چه که بادا بادا
بگذار هرچه می خواهد اتفاق بیفتد دیگر نگران نباش (تا زمانی که می خواهی با عقل خودت راه رابیابی احتیاط کن زیرا این راه پراز مغلطه است اما زمانی چشم دلت به حقایق باز شد بسرعت راه را طی کن)
6
ساغری چند بخور از کف ساقی وصال
چونک بر کار شدی برجه و در رقص درآ
از کف ساقی وصال (خداوند حکیم و علیم) چند ساغر بنوش (معرفت بیاموز) وچون که به وصال نزدیک شدی (وقتی دریچه های علوم الهی برویت گشوده شود) برجه و در رقص درآ بسوی وصال بسرعت حرکت کن(با سرعت و جدوجهد و عاشقانه به دریافت بیشتر آن علو م حرکت می کنی)
7
گرد آن نقطه چو پرگار همیزن چرخی
این چنین چرخ فریضهست چنین دایره را
گرد آن نقطه مرکزی هستی شناسی(توحید )مانند پرگار چرخی بزن ( تلاش کن)زیرا این چنین چرخیدن حول چنین دایره فریضه و واجب است.(شناخت وحدت وجود واجب است)
8
بازگو آنچ بگفتی که فراموشم شد
سلم الله علیک ای مه و مه پاره ما
دوباره بگو آنچه بگفته ای چون که فراموشم شده است. درود خدا بر تو ای ماه و ماه پاره ی ما(زیبا رو ما )
(اشاره روشنایی بخشی رهبران الهی و زیبایی معرفت های الهی است)
9
سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش
سلم الله علیک ای دم یحیی الموتی
درود خدا بر تو باد ای محبوبم که همه ایام با تو بودم خوش بوده است.درود خدا بر تو باد ای نفسی که مردگان را زنده می کنی
10
چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی
هیچ سودش نکند چاره و لا حول و لا
چشم بد (کافران و منافقان)دور باد از آن رویی که دل اهل دل را میرباید و هیچ چاره برای عاشق نمی گذارد( و او را واله وشیدا میکند ) . هیچ حول و قوه غیر الهی در او تاثیر ندارد(راهها و براهین عقلی ونقلی باطل و وسوسه ها در او رسوخ نمی کند)
11
ما به دریوزه حسن تو ز دور آمدهایم
ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا
ما به گدایی حسن تو از راه دور آمدهایم. جود و سخای ماه از این رو است که رویش پرنور است(واجب الوجود بودن ذات الهی علت خلق موجودات و هدایت آنان است و رهبران الهی علمشان بسبب اتصال آنان به نور خداوند است)
12
ماه بشنود دعای من و کفها برداشت
پیش ماه تو و میگفت مرا نیز مها
ماه دعای من را شنید و پیش ماه روی تو ,دست به دعا برداشت و میگفت مرا همچنین ای ماها شامل آن دعاها کن
13
مه و خورشید و فلکها و معانی و عقول
سوی ما محتشمانند و به سوی تو گدا
ماه و خورشید و فلکها و معانی و عقول در نظر ما باشکوه و جلال هستند اما از نظر تو فقیر و گدا هستند
14
غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش
دل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا
غیرت تو لب بگزید و به دلم گفت خاموش شو.دل من تن زد و بنشست و لوا و درفش بینداخت.
===================================================
رو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن
چونک در اشعار مولانا به معنی چون که استفاده شده و در فرهنگ معاصر مردم ایران به معنی صنایع دستی تعبیر شده است.
کور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نابینا کردن . کور کردن . از نعمت بینایی محروم کردن : اِغْشاء؛ کور ساختن . تعمیة؛ کور ساختن . (منتهی الارب ). و رجوع به کور کردن شود.
کور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابینا شدن . اعمی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). از بینایی محروم شدن . حس بینایی را از دست دادن .
لته . [ ل َت َ / ت ِ / ل َت ْ ت َ / ت ِ ] (اِ) کهنه ۞ . خرقه . پینه . قطعه ای از جامه ٔ کهن یا نو. ژنده . پاره ٔ جامه . (برهان ). فرام . فرامه . رُکو. رکوه . روکا. لجام (در معنی لته ).
قفا
لغتنامه دهخدا
قفا. [ ق َ ] (ع اِ) پس گردن . (دهار). پس سر و پس گردن . (منتهی الارب ). مؤخر العنق ، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. ج ِ، اَقْف ، اَقْفیة، اَقفاء، قُفی ّ، قِفی ّ، قَفون . (اقرب الموارد از قاموس ). و در مصباح است که جمع آن بنابر آنکه مذکر باشد اَقفیة و بنابر آنکه مؤنث باشد اَقفاء، مثل ارجاء و گاه بر قُفی ّ جمع بسته شود و اصل آن بر وزن فُلوس است .
مه پاره
لغتنامه دهخدا
مه پاره . [ م َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ماه پاره . || کنایه از زن زیبا. زیباروی
دریوزه
لغتنامه دهخدا
دریوزه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ) به معنی دریوز است که کدیه و گدائی باشد. (برهان ). آویختن از درها برای سؤال یعنی گدائی ، و دریوز و دریوزه به معنی جستجو کردن از در که عبارت از گدائی است ، و دریوز به معنی گدا نیز آمده چه یوز به معنی جستجو و جوینده هر دو صحیح است ، و درویزه مقلوب دریوزه است . (غیاث ). نان خواستن . (اوبهی ). کدیه و گدائی باشد، و بالفظ کردن و آمدن و فرستادن مستعمل است . (آنندراج ). گدای دریوزه ، روان خواه . (فرهنگ اسدی ). سؤال . درویزه . درویژه . کدیه و گدایی و بینوائی و فقیری و تنگدستی و سؤال و درخواست و ذخیره ٔ مبرات . (ناظم الاطباء). ورجوع به درویزه و درویش شود : تا روزی بهردفع بی نوائی به اسم گدائی مرا بر در زندان آوردند وبرای کدیه و دریوزه برپای کردند.
مولا
لغتنامه دهخدا
مولا. [ م َ ] (ع ص ، اِ) مولی . سرور. مخدوم . سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف ). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه : بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
- مولا شدن ؛ سرور شدن . آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن
توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان
غلام و برده . (ناظم الاطباء). بنده و برده . غلام . عبد (از اضداد است ). (از یادداشت مؤلف )
- مولا گشتن ؛ مولا شدن . کهتر و بنده شدن
محتشم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ شَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توانا و بزرگ . 2 - دارای خدم و حشم بسیار، باشکوه و جلال .
لوا
لغتنامه دهخدا
لوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 981 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
در آینجا مانندد ضرب المثل معروف "خواهی نشوی رسوا هم رنگ جمأعت شو" سعی میکند خود را به جامعه وفق دهد:
رو ترش کن که همه روترشانند این جا / کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا
لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند / لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا
زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی / روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا
مولانا پس از تعمق در دریای کلمات الهی به رموز و اسراری آشنا شد که قادر نبود آنها را بیان کند و مردم زمانش آمادگی شنیدن این اسرار را نداشتند و گوش شنوایی نبود
بس کن و خاموش مشو صدزبان / چونک یکی گوش نیاوردهاند
اجازه هم نداشت که فاش گوید
فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم / خود شرح این بگوید یک روز آن امیر
سخن های بسیاری دارد ولی نمیتواند فاش گوید
سخنها دارم از تو با تو بسیار / ولی خاموشیم پند عظیمست
اسراری که میداند اسرار پوشیده است برای مردم زمانش نیست و سبب رمیدن آنها میشود
دم نزدم زان که دم من سکست / نوبت خاموشی و ستاریست
خامش کن که تا بگوید حبیب / آن سخنان کز همه متواریست
سک = میله ای نوک تیز برای راندن چهارپایان؛ سیخ ونک
اگر گفته شود دشمن پیدا خواهد کرد مانند ابو لهب عموی پیغمبر اکرم که با او دشمنی بر خواست
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا / در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد
ولی غیر مستقیم حرف دلش را میگوید
خاموش اگر توانی بیحرف گو معانی / تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم / هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
هیچکس هوش فهمیدن اورا ندارد
خمش کردم که آن هوشی که دریابد نداری تو / مجنبان گوش و مفریبان که چشمی هوش بین دارم
در جایی دیگر هیچ کس را محرم راز نمی بیند:
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون / گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک / تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است / گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش / چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشههای آتشین / میرسد اندیشهها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت / کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمی یابی که خامش کردهای / هیچ کس را می نبینی محرم گفتار خود