گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۷۶

عاقبت ای جان‌فزا نشکیفتم
خشم رفتم بی‌شما نشکیفتم
در جدایی خواستم تا خو کنم
راستی گویم‌، جدا نشکیفتم
کی شکیبد خود کهی از کهربا‌؟
کاهم و از کهربا نشکیفتم
هر جفاکش طالب روز وفاست
من جفاکش از وفا نشکیفتم
نرم نرمک گویدم بازآمدی
گویمش ای جان ما نشکیفتم
ای دل و ای جان و چشم روشنم
بی‌پناه توتیا نشکیفتم
بر سرم می‌زد که دیدی تو سزا
ناسزایم ناسزا نشکیفتم
آزمودم مردگی و زندگی
در فنا و در بقا نشکیفتم
مطربا این پرده گو بهر خدا
ای خدا و ای خدا نشکیفتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاقبت ای جان‌فزا نشکیفتم
خشم رفتم بی‌شما نشکیفتم
هوش مصنوعی: در نهایت، ای جان عزیز، من نتوانستم خشم خود را کنترل کنم و بدون شما نتوانستم آرامش یابم.
در جدایی خواستم تا خو کنم
راستی گویم‌، جدا نشکیفتم
هوش مصنوعی: در دوری از تو تلاش کردم تا با این حقیقت کنار بیایم، اما واقعاً نمی‌توانم از دوری‌ام به راحتی بگذرم.
کی شکیبد خود کهی از کهربا‌؟
کاهم و از کهربا نشکیفتم
هوش مصنوعی: کی می‌تواند تحمل کند که من از جنس کهربا هستم و در عین حال، خود را از آن جدا نکنم؟
هر جفاکش طالب روز وفاست
من جفاکش از وفا نشکیفتم
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال روز وفا و وفاداری است، من که خودم آسیب‌دیده‌ام، از وفا و صداقت بی‌بهره‌ام.
نرم نرمک گویدم بازآمدی
گویمش ای جان ما نشکیفتم
هوش مصنوعی: به آرامی به او می‌گویم که دوباره بازگشته‌ای و به او می‌گویم، ای عزیزم، من شوق و شادی‌ام را پنهان نکرده‌ام.
ای دل و ای جان و چشم روشنم
بی‌پناه توتیا نشکیفتم
هوش مصنوعی: ای دل و جان و چشمان روشنت، من بدون تو هرگز آرام و مطمئن نخواهم بود.
بر سرم می‌زد که دیدی تو سزا
ناسزایم ناسزا نشکیفتم
هوش مصنوعی: در دل من غوغایی بود، اما به خاطر بی‌احترامی‌هایی که دیگران به من کردند، هیچ‌گاه به آن‌ها پاسخ ندادم و سکوت کردم.
آزمودم مردگی و زندگی
در فنا و در بقا نشکیفتم
هوش مصنوعی: تجربه کردم که هم مردن و هم زندگی در سرنوشت نهایی وجود دارند، اما هیچ‌کدام از این حالات مرا شگفت‌زده نکرد.
مطربا این پرده گو بهر خدا
ای خدا و ای خدا نشکیفتم
هوش مصنوعی: ای مطرب، برای خدا این پرده را بگو و نگو که من به خدا نرسیدم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۷۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/09/29 10:11
یکی (ودیگر هیچ)

آخر ای آنکه جان حقیقی به من می دهی از رفتنت افسرده و غمگینم و تاب دوریت را ندارم.
خواستم در فراق تو خودم را آرام کنم ولی در واقع طاقت دوری را ندارم.
هر که جفای معشوق را می کشد طالب روز وصال است ولی من جفاکش طاقت رسیدن به روز وصالت را ندارم.
میگوید که به آرامی باز می آید ولی به او می گویم که جان و روح من طاقت ندارم.
ای دل و ای جان و ای که روشنی چشمانم از توست (دیدگانم با تو حقیقت بین است .) بدون وجود نور تو چشمانم تاب دیدن ندارد.
چنین پنداری در من بوجود آمد که تو مرا بدون اینکه لایق این باشم سزاوار دیدی و اکنون بدون تو آن لیاقت از من سلب شده است .
با تو در عالم فانی مردم و در عالم باقی زنده شدم ولی بدون تو برای بقا طاقت ندارم.
ای بازی گردان ما (صحنه گردان) این گلایه ما را به او برسان که ای خدا (ندای شکوایی) و ای خدا (از روی عجز و التماس و ناله) دیگر طاقت ندارم.

1399/09/26 00:11
محسن

ایا شکیفتن با شکیبایی ارتباطی دارد؟
یا شاید همان است؟