گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۷۵

دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم
هر زمان خود را به سوی پرده‌ای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۷۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/09/29 09:11
یکی (ودیگر هیچ)

شمس دین بمعنای حضرت رسول (ص) و تنها عشق او از شنیده ها باعث زندگی بخشیدن به قالب بی جان ما بود و با عشق او یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار می زدیم و مانند بدر منیر نور افشانی می کردیم که ناگهان آفتاب تابان (شمس الحق تبریز) بر ما آشکار شد و بر نور ماه ما غالب گشت . بعد از آن ما توانستیم تا از اسارت طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان کاذب) رهایی یابیم.

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب الزمان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر والزمان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
....
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
(مولوی، دیوان شمس، غزل 441)

1403/03/09 06:06
همایون

خوب است که راز و رمز های جلال‌دین را در عشق شمس بررسی نمود که در هر غزل به شیوه ای به میان آورده میشود، در این غزل عشق شمس را یک راه دور شدن از خود جسمانی و خواهشی و چاره ای و روشی در پختگی و رهایی از دنیای مادی و حیوانی و رسیدن به خود برتر میداند که روشی نو و آفریده جلال‌دین است در حقیقت او عشق شمس را هر روز گسترش می بخشیده است و از آن برخوردار میشده است تا از اسارت و بیهودگی عشق خدا که عارفان دیگر از آن سود می جستند رها شود و سپس خود بگونه ای معشوق دیگران شود و روشی تازه در عرفان پدید آورد که عملی تر و ملموس تر و واقعی است و در آن انسان نقش تعیین کننده و پیش برنده دارد 

هر زمان خود را به سوی پرده‌ای

حیله حیله پیشتر انداختیم