غزل شمارهٔ ۱۶۷۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۷۰ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ما با رازها دست و پنجه نرم میکنیم و راز ورزی را از پیر خود جلال دین میآموزیم
این هم داستان پیر ما که در این میانه ناگاه کمندی او را که درون رازها پرسه میزد بسوی ناز میکشد
مانند خمیری به تنور خود میبرد که بوی خوش نان او همیشه به مشام میرسد
مولانا در بسیاری از غزلیات خود انسان را با شور و شوق و عشق تحریض در بازگشت به سوی اصل خود میکند.
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
سمعاً و طاعه ای ندا هر دم دو صدجانت فدا
ما به خرمنگه جان باز آمدیم
سیر گشتیم از غریبی و فراق
وارهیدیم از گدایی و نیاز
جان گفت ای نادی خوش اهلاً و سهلاً مرحبا
یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل أتی
(مولوی، 1386: غزل 17، 6)
از آسمان آمد ندا که، « ای ماه رویان الصلا»
(، غزل 34، 13)
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا
( غزل 94، 30)
جانب شه همچو شهباز آمدیم
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
پای کوبان جانب ناز آمدیم
( غزل 1670، 505)
7-1- جاذبة کلام مولانا در تبیین مسأله غربت
آگاهی عامل درد کشیدن است. انسانی که خود در زندگی مسألهای را عمیقاً تجربه کند، بالطبع در بیان این مفاهیم برای دیگران موفق تر خواهد بود و جلال الدین محمد بلخی کسی است که در طول زندگی اش در جنبه ها و انحای مختلف با غربت و غم ناشی از آن و فراق و هجران سر و کار داشته و طعم آن ها را چشیده بود و به قول زرین کوب: « آنچه تمام مثنوی تطویل و تفسیر آن است، غیر از شرح درد اشتیاق روح به عالم خویش متضمّن تقریر حکایت حال عارف در قالب حکایت و در ضمن در حدیث دیگران هم هست» (زرین کوب،1379: 261).
به هر حال این تجربة وجودی مولانا از مسألة غربت و فراق از وطن و یاران عزیز، بخصوص شمس تبریزی از یک طرف و تسلّط کامل او بر علوم و دانشهای زمان؛ بویژه به عنوان یک مسلمان بر قرآن و روایات، باعث شد که اشعار وی نیز در زمینة غربت انسان چنان قدرت، جذّابیت و لطافتی خاص پیدا کند که به جرأت می توان گفت آن را در آثار هیچ عارف و شاعر دیگری نمی توان یافت. پس دو عامل فوق را از عوامل مهم و تأثیر گذار در قدرت، قوّت و جاذّبیت کلام مولانا در زمینة تبیین مسأله غربت روح عارف در غربتکده محسوسات و تعیّنات باید دانست.
نتیجه گیری
داستان غم غربت انسان در زندان تن و دخمة دنیا اگر چه سخنی تازه نیست؛ اما داستان رنج پر سوز و درد سترگ روح غربت زده و عشق سوزان او و بازگشت به وطن اصلی در کلام مولانا با لطف و زیبایی خاصی انعکاس یافته است. مولانا روح انسان را دارای اصلی ماورایی میداند و این مسأله را با اسامی مختلف در اشعارش نشان میدهد، وی بر آن است که همة روح ها در جهانی که هنوز آب و گل بر ارواح ریخته نشده بود، یک گوهر بودهاند و در جهان پیش از این اتحاد داشتهاند و پس از آن بر اثر گناه آدم واقعة هبوط رخ میدهد و این واقعه خود اثرات و تبعاتی غم بار به دنبال میآورد؛ از جمله اینکه روح در قالب تن پنهان میگردد، کشمکش روح و جسم در بازگشت هر کدام به اصل خویش آغاز میگردد و این کشمکش که ناشی از نوع خلقت انسان است؛ باعث رنج انسان در این دنیا و میل بازگشت او به وطن واقعی خود میگردد و در نتیجه غم و اندوه ناشی از این غربت همواره گریبانگیر وی میشود. وابسته شدن روح به دنیا و تعلّقات آن از دیگر اثرات هبوط میباشد. انسان اصیل و خوش منظر کسی است که وخامت زندان دنیا را با همه تار و پود خود حس کند و خود را از قفس آهنین مادیات رها سازد. اسارت روح، غم غربت و محنت هجران و فراق نیز ناشی از هبوط انسان است؛ چرا که روح متعلّق به عالم امر است و در عالم خلق که دنیای بعد و مساحت است، بیگانه محسوب میشود. گویی در این دنیا به اسارت آمده و در نتیجه احساس غربت، غم و درد دارد.
هنر یک حقیقت متعالی و مقدّس و نجاتبخش است. هنر یک رسالتش آن است که به انسان آگاهی دهد و پس از آنکه انسان به آگاهی رسید و طبیعت را با خود بیگانه دید و خود را در طبیعت غریب یافت، باز این هنر است که به کمک او میآید تا احساس غربت را در او تخفیف دهد. در این میان شعر، موسیقی و سماع به عنوان دو موضوع هنری در دو جنبة آگاهی بخشی و تسکین دهی به کمک انسان میآید و اما انسانی که به آگاهی رسید، اکنون شوق بازگشت به اصل دارد و مولانا خود در این مورد انسانها را تحریض و ترغیب میکند. عارف بزرگ بلخ از همان ابتدای مثنوی و در نینامه شوق خود را برای بازگشت به اصل بیان میکند او توصیه میکند. که جزوها باید به کل بپیوندند، آنکه بالایی و دریایی است؛ باید به همان باز رود، باید کُنده را از پای جان کند و این قفس را درید تا آزادی و رهایی را حس کرد.