غزل شمارهٔ ۱۶۶۷
من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم
من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم
چشم نرگس خیره در من ماندهست
کز میان باغ و بستان می روم
عقل هم انگشت خود را می گزد
زانک جان این جاست و بیجان می روم
دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم
این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم
این همان دست است کاول او مرا
جمع کرد و من پریشان می روم
در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم
من چو از دریای عمان قطرهام
قطره قطره سوی عمان می روم
من چو از کان معانی یک جوم
همچنین جو جو بدان کان می روم
من چو از خورشید کیوان ذرهام
ذره ذره سوی کیوان می روم
این سخن پایان ندارد لیک من
آمدم زان سر به پایان می روم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
"سحری"
با صدای علیرضا شاه محمدی (آلبوم ذوق مستی)
"آواز و تنبور"
با صدای وحید تاج (آلبوم سِحر سَحَر)
حاشیه ها
1394/10/24 00:12
فرهاد
این شعر زیبارو حتما با صدای علیرضا شاه محمدی در آلبوم ذوق مستی گوش بدید
1400/09/18 12:12
هادی رنجبران
بیت هشتم. هستی برای آنان که از سر تامّل و با چشم دل بدان می¬نگرند، موجب حیرت است. امّا حیرت مولانا نه از خود هستی؛ بلکه از آفریدگار آن و چگونگی آفرینش است. او از آن¬جا که خود را جزئی از این عظمت می¬داند، در مقام حیرت و بی¬خودی از شعشعة پرتو ذات خدا، خود را چون قطره¬ای از آن دریای عظیمی که اسباب حیرت اوست، می¬داند و در آن بی¬خودی مرز سبب و مسبّب را باز نمی¬شناسد.