گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۴۰

گر تو خواهی که تو را بی‌کس و تنها نکنم
وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم
این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار
کژ مباز ای کژ کژباز مکن تا نکنم
گفته‌ای جان دهمت نان جوین می ندهی
بی‌خبر دانیم ار هیچ مکافا نکنم
گوش تو تا بنمالم نگشاید چشمت
دهمت بیم مبارات تو اما نکنم
متفرق شود اجزای تو هنگام اجل
تو گمان برده که جمعیت اجزا نکنم
منشی روز و شبم نیست شود هست کنم
پس چرا روز تو را عاقبت انشا نکنم
هر دمی حشر نوستت ز ترح تا به فرح
پس چرا صبر تو را شکر شکرخا نکنم
هر کسی عاشق کاری ز تقاضای من است
پس چه شد کار جزا را که تقاضا نکنم
تا ز زهدان جهان همچو جنینت نبرم
در جهان خرد و عقل تو را جا نکنم
گلشن عقل و خرد پرگل و ریحان طری است
چشم بستی به ستیزه که تماشا نکنم
طبل باز شهم ای باز بر این بانگ بیا
پیش از آن که بروم نظم غزل‌ها نکنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۴۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/26 00:04
امین کیخا

کژ مباز یعنی کج وناراست بازی مکن

1392/02/26 01:04
امین کیخا

زهدان دنیا ، امیغیست(ترکیبیست) از مانندگی دنیا به زهدان و مانروی(وجه شبه) تنگی و مغاک مانندی هردو است یعنی دنیا ماننده است به زهدان که مانسته میباشد با مانروی تنگی و تنگ میدانی

1392/02/26 01:04
امین کیخا

طبل باز یعنی انکه طبل را بنوازد. میدانیم که برای باز امدن و بر پریدن مرغان شکاری شاهان طبل می نواخته اند ، مولانا میگوید من طبل بازم و تو را که موجودی نزدیک و همدم شاه هستی اگاه میکنم که پرواز کنی و شاه که همان ملک یوم دین است

1401/07/02 22:10
آرش ثروتیان

گر تو خواهی که تو را بی‌کس و تنها نکنم =  وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم

این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار =  کژ مباز ای کژ کژباز مکن تا نکنم

...

 

شادروان هوشنگ ملک نیا، نگارندۀ کتاب «هشت قرن کسوف» در صفحات 172 تا174  کتاب از ارتباط بسیار جالب این غزل با غزلِ 2054 و رباعیِ 982 گنجور (شماره 981 در دیوان کبیر) پرده بر می دارد.
ایشان نشان می دهد که غزل  1640 بالا سرودۀ شخص شمس تبریزی است که در پاسخ  به غزل 2054 مولانا گفته است:

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن =  مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی = قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو =  دزدیده سوی غیر نظر می‌کنی مکن

...

 

و نهایتاً در رباعیِ یاد شده، مجدداً واکنش مولانا به پاسخ شمس ثبت شده است:

دلدار چنان مشوش آمد که مپرس = هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس

گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم =  این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس

 

موضوع کتاب فوق اثبات این مطلب است که بعضی از اشعار درج شده در دیوان شمس، سرودۀ شخص وی است.