غزل شمارهٔ ۱۶۳۸
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
هین که بکلربک شادی به سعادت برسید
پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم
گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود
در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم
آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ
خاتم وقت شود پیش من از جود و کرم
خاک چون در کف من زر شود و نقره خام
چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم
صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود
جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم
مرد غم در فرحش که جبر الله عزاک
آن چنان تیغ چگونه نزند گردن غم
بستاند به ستم او دل هر کی خواهد
عدلها جمله غلامان چنین ظلم و ستم
آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند
زود بیگانه شود در هوسش خال ز عم
گفتم ار بس کنم و قصه فروداشت کنم
تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم
غزل شمارهٔ ۱۶۳۷: منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدمغزل شمارهٔ ۱۶۳۹: ای خوشا روز که پیش چو تو سلطان میرم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
هوش مصنوعی: مادرم به من شانس و نوید بخشیده و پدرم سخاوتمندی و بخشش را به من آموخته است. من از نسل شادی و خوشبختی هستم.
هین که بکلربک شادی به سعادت برسید
پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم
هوش مصنوعی: بشتابید و خوشحال باشید که به خوشبختی رسیدید! این شهر و دشت پر شده از سپاه، طبل و پرچم.
گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود
در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم
هوش مصنوعی: اگر به گرگی برسم، یوسف خوشچهرهای به چه زیبایی تبدیل میشود. اگر به باغ ارم بروم، آنجا نیز تغییر خواهد کرد.
آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ
خاتم وقت شود پیش من از جود و کرم
هوش مصنوعی: شخصی که به دل بخیلی آغشته است، مانند آهن و سنگ سخت و بیروح میشود، اما زمانی که به لطف و generosity دست بزند، تغییر میکند و میتواند به من نزدیک شود.
خاک چون در کف من زر شود و نقره خام
چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم
هوش مصنوعی: اگر خاک در دستانم به طلا تبدیل شود و نقره بیارزش نیز مرا به سوی خود جلب کند، در این صورت به فتنهگری که در پی پول و ثروت است، گرفتار میشوم.
صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود
جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم
هوش مصنوعی: من معشوقی دارم که اگر بوی خوش او آشکار شود، جانم از خوشی شادمان خواهد شد، حتی اگر او از سنگ باشد.
مرد غم در فرحش که جبر الله عزاک
آن چنان تیغ چگونه نزند گردن غم
هوش مصنوعی: مردی که در شادی خود غم به دل دارد، چگونه ممکن است با قدرت خداوند غم را به سادگی رها کند و بر آن تسلط نداشته باشد؟
بستاند به ستم او دل هر کی خواهد
عدلها جمله غلامان چنین ظلم و ستم
هوش مصنوعی: او با ستم خود، دل هر کسی را میرباید و عدالتها را زیر پا میگذارد و همه این ظلم و ستمها باعث میشود که بندگانش به این وضعیت تن دهند.
آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند
زود بیگانه شود در هوسش خال ز عم
هوش مصنوعی: آنچه بر چهره زیبا نشان از خال است، اگر بهخوبی نمایان شود، به سرعت باعث میشود که دیگران در آرزوی آن خال بیفتند و از آن دور شوند.
گفتم ار بس کنم و قصه فروداشت کنم
تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم
هوش مصنوعی: گفتم اگر من این صحبت را تمام کنم و داستان را مختصر بگویم، تو آن را به طور کامل توضیح دهی. او پاسخ داد: "باشه".
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۳۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1393/05/08 09:08
ناشناس
خط چهارم "حاتم " درست است نه "خاتم"
1394/01/29 12:03
شاهین
خط اول بجای بده است: بداست (به ضم ب یعنی بوده است)