اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم
سر صندوق گشادم گهری دزدیدم
هوش مصنوعی: من دزدی هستم که در شب به صندوق حمله کردم و گوهری را که در آن بود، دزدیدم.
ز زلیخای حرم چادر سر بربودم
چو بدیدم رخ یوسف کف خود ببریدم
هوش مصنوعی: از زیبایی یوسف آنچنان شگفتزده شدم که چادر زلیخا را از سرش برداشتم و به خاطر زیبایی او، دست خود را بریدم.
سر سودای کسی قصد سر من دارد
کی برد سر ز کف آنک از آن سر دیدم
هوش مصنوعی: کسی که به فکر من است و میخواهد مرا به دست آورد، نمیداند که من از آن سر (عشق و دلبستگی) خبر دارم.
چو بگفتم نبرم سر سر من گفت آمین
چون غمش کند ز بیخم پس از آن روییدم
هوش مصنوعی: وقتی گفتم که نگران نیستم، او با صدای بلند تأیید کرد. اما وقتی که او از غمش آگاه شد، من پس از آن متوجه شدم که چقدر عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتهام.
این چه ماه است که اندر دل و جانها گردد
که من از گردش او بس چو فلک گردیدم
هوش مصنوعی: این چه ماهی است که در دل و جان مردم تأثیر میگذارد و باعث میشود من از فراز و نشیبهای زندگی همچون یک سیاره بچرخم و افکارم تحت تأثیر او قرار گیرد؟
جان اخوان صفا اوست که اندر هوسش
همه دردی جهان در سر خود مالیدم
هوش مصنوعی: زندگیام را وقف عشق او کردهام و در مسیر طلب او، تمام رنجها و دردهای جهان را بر دوش کشیدهام.
اندر این چاه جهان یوسف حسنی است نهان
من بر این چرخ از او همچو رسن پیچیدم
هوش مصنوعی: در این دنیا، یوسف حسنی به طرز پنهانی در چاهی قرار دارد. من در این دنیا همانند ریسمانی دور او پیچیدهام.
هله ای عشق بیا یار منی در دو جهان
از همه خلق بریدم به تو برچفسیدم
هوش مصنوعی: ای عشق، بیا که تو یار من هستی. در این دو جهان از همه موجودات کنار کشیدهام و تنها به تو چسبیدهام.
زان چنین در فرحم کز قدحت سرمستم
زان گزیدهست مرا حق که تو را بگزیدم
هوش مصنوعی: از آنجا که من از سر شوق و شادی غرق در محبت و عشق هستم، این احساس زنده و ناب ناشی از انتخابی است که خداوند نسبت به من کرده و مرا به تو نزدیک کرده است.
بنهان از همه خلقان چه خوش آیین باغی است
که چو گل در چمنش جامه جان بدریدم
هوش مصنوعی: باغی که در آن، از چشم همه پنهان است، چه زیبا و دلانگیز است. مثل گلی که در چمن میشکفد و جانش را نمایان میکند.
اندر آن باغ یکی دلبر بالاشجری است
که چو برگ از شجر اندر قدمش ریزیدم
هوش مصنوعی: در آن باغ، محبوبی زیبا و دلربا وجود دارد که همچون برگی از درخت، به خاطر او بر زمین میافتم.
بس کنم آنچ بگفت او که بگو من گفتم
و آنچ فرمود بپوشان و مگو پوشیدم
هوش مصنوعی: بسیار قبلتر از آنکه او بگوید، من به گفتن آن پایان میدهم و هر چیزی که او دستوری داد، باید پوشانده شود و نمیگویم که آن را پوشاندم.
شمس تبریز که آفاق از او شد پرنور
من به هر سوی چو سایه ز پیش گردیدم
هوش مصنوعی: شمس تبریز باعث شد که دنیا روشن و پرنور شود، و من به هر جایی که میروم مانند سایهای از او در کنار او حضور دارم.
حاشیه ها
دزدی و قمار بازی در کیش جلال دین از پیش نیازهای سفر عارفانه است
شب روی و گوهر شناسی و رمز صندوقها را پیدا کردن و زیبایی شناسی و چابکی و تردستی
از هستی دزدیدن بر خلاف دزدی از دیگران بسیار پسندیده است چون هستی گوهرهای ویژه را به کسی نمیبخشد
آنچه هستی میبخشد بسیار معمولی و ارزان قیمت است تا گرسنه نمانی و بتوانی برای زنده ماندن مبارزه کنی
این غزل گزارش دزدیهای جلال دین است که پی برده است که چه گوهرهایی در هستی نهان است و عظیمترین آنها یوسفی است
که با دیدن آن انسان دست خود را میبرد و اینبار سر خود را به بریدن میدهد زیرا دیگر نیازی به آن ندارد چون جان اخوان صفا
را که یافتی دیگر چه میماند که با سر یا همان عقل بخوهی بیآبی
اخوان صفا افراد ایرانی از خود گذشته یی بودند که بدنبال علم و آگاهی بودند و کار عرفان را گروهی پیش میبردند
و افراد را مرحله به مرحله در این راه با هم برادر وار پیش میبردند مانند یاران غار در آیین مهر که دور از خلق گرد هم میآمدند و گفتنیها را میگفتند و پوشیدنیها را مخفی نگاه میداشتند
وقتی چیزی را یافتی که به قیمت سر دادن میارزد یعنی دیگر با سر کار نمیکنی بلکه سر دیگری پیدا میشود
که بجای تو میاندیشد و بتو میگوید چه بگو و چه نگو چه بکن و چه نکن
چون ماه در دل تو میچرخد و روشنایی درون به تو میبخشد
این نتیجه عشق و دوستی عارفانه میان انسان هاست که با رازورزی و برخورداری از موهبت پیر و یار جانی به آن دست مییابند
وجود پیر و عارف کامل موهبتی عظیم است
این باور از زمانهای بسیار دیرین در میان ایرانیان در کار بوده است
و اینسان زندگی را با شکوه و روان خود را آرام و شاد و خود را پهلوان و شاه مینموده اند
و در میان خود یکی را شاه شاهان و پهلوان پهلوانان و پیر خرابات میشناختند
به این دلیل است که فرهنگ ایران فرهنگ قلهها و چکاد هاست و ٔبرترینها را با خود همراه میکند
با پیدا شدن یک بزرگ همه به بزرگی میرسند و همه در این پیدا شدن نقش دارند و در آن سهیم اند
اینگونه انسان به یکی تبدیل میشود و از فردیت دور میگردد این تفاوت فرهنگ شرقی است با غرب
آن کس که در مغرب بود یابد خورش از آندلس
وان کس که در مشرق بود او نعمت هرمز خورد
بنهان از همه خلقان چه خوش آیین باغی ست ...
در ادب کهن و سبک خراسانی گاهی به جای پنهان بنهان می آوردند و البته ب را به نهان افزوده و کسره را تلفظ می کنند .