گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۳۳

در فروبند که ما عاشق این انجمنیم
تا که با یار شکرلب نفسی دم بزنیم
نقل و باده چه کم آید چو در این بزم دریم
سرو و سوسن چه کم آید چو میان چمنیم
باده تو به کف و باد تو اندر سر ماست
فارغ از باد و بروت حسن و بوالحسنیم
چو توی مشعله ما ز تو شمع فلکیم
چو توی ساقی بگزیده گزین زمنیم
رسن دام تو ما را چو رهانید ز چاه
ما از آن روز رسن باز و حریف رسنیم
عقل عقل و دل دل جان دو صد جان چو توی
واجب آید که به اقبال تو بر تن نتنیم
چونک بر بام فلک از پی ما خیمه زدند
ما از این خرگله خرگاه چرا برنکنیم
همچو سیمرغ دعاییم که بر چرخ پریم
همچو سرهنگ قضاییم که لشکر شکنیم
ما چو سیلیم و تو دریا ز تو دور افتادیم
به سر و روی دوان گشته به سوی وطنیم
روکشان نعره زنانیم در این راه چو سیل
نه چو گردابه گندیده به خود مرتهنیم
هین از آن رطل گران ده سبکم بیش مگو
ور بگویی تو همین گو که غریق مننیم
شمس تبریز که سرمایه لعل است و عقیق
ما از او لعل بدخشان و عقیق یمنیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در فروبند که ما عاشق این انجمنیم
تا که با یار شکرلب نفسی دم بزنیم
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از عشق به جمعی از دوستان و آشنایان است که دل در گروی محبت دارند. آن‌ها می‌خواهند که با معشوق خود، که چهره‌اش شیرین و دلربا است، لحظاتی را بگذرانند و در کنار هم نفسی تازه کنند.
نقل و باده چه کم آید چو در این بزم دریم
سرو و سوسن چه کم آید چو میان چمنیم
هوش مصنوعی: در این میهمانی که داریم، چه چیزی کم است وقتی که در کنار هم هستیم و از زیبایی‌ها لذت می‌بریم؟ همچنین، در میان گل‌ها و چمن‌ها، زیبایی سرو و گل سوسن چه معنی دارد؟
باده تو به کف و باد تو اندر سر ماست
فارغ از باد و بروت حسن و بوالحسنیم
هوش مصنوعی: شراب تو در دلم و هوای تو در سرم است. ما از همه چیز بی‌خبر و مشغول زیبایی و جذابیت تو هستیم.
چو توی مشعله ما ز تو شمع فلکیم
چو توی ساقی بگزیده گزین زمنیم
هوش مصنوعی: تو مانند شعله‌ای هستی که ما را روشن می‌کند و به نوعی مرکز زندگی ما به حساب می‌آیی. مانند ساقی‌ای که بهترین‌ها را انتخاب کرده‌ای و ما هم از آنچه که تو داریم، بهره‌مند می‌شویم.
رسن دام تو ما را چو رهانید ز چاه
ما از آن روز رسن باز و حریف رسنیم
هوش مصنوعی: وقتی که از بند تو آزاد شدیم و از چاه رهایی یافتیم، حالا دیگر ما هم به بازی با بند و زنجیر عادت کرده‌ایم.
عقل عقل و دل دل جان دو صد جان چو توی
واجب آید که به اقبال تو بر تن نتنیم
هوش مصنوعی: عقل و دل هر کدام جایگاه خود را دارند و برای ما ارزشمند هستند. اما در اینجا به اهمیت وجودی تو اشاره می‌شود که از هر چیزی بالاتر است و ما باید به خاطر تو به زندگی ادامه دهیم.
چونک بر بام فلک از پی ما خیمه زدند
ما از این خرگله خرگاه چرا برنکنیم
هوش مصنوعی: زمانی که بر فراز آسمان به دنبالمان چادر زده‌اند، چرا ما از این مکان دور شویم؟
همچو سیمرغ دعاییم که بر چرخ پریم
همچو سرهنگ قضاییم که لشکر شکنیم
هوش مصنوعی: ما مانند سیمرغ دعا می‌کنیم که به آسمان پرواز کنیم و مانند سرهنگی هستیم که فرماندهی لشکری را بر عهده دارد و می‌تواند دشمان را شکست دهد.
ما چو سیلیم و تو دریا ز تو دور افتادیم
به سر و روی دوان گشته به سوی وطنیم
هوش مصنوعی: ما مانند یک سیل هستیم و تو همچون دریا، از تو دور افتاده‌ایم. به هر سو می‌دویم تا به وطن خود برگردیم.
روکشان نعره زنانیم در این راه چو سیل
نه چو گردابه گندیده به خود مرتهنیم
هوش مصنوعی: در این مسیر با قدرت و هیجان پیش می‌رویم، مانند سیل که مسیر خود را باز می‌کند، نه مانند گرداوری که بی‌حرکت و گندیده است. ما خود را به این راه تسلیم کرده‌ایم و در آن پیشرفت می‌کنیم.
هین از آن رطل گران ده سبکم بیش مگو
ور بگویی تو همین گو که غریق مننیم
هوش مصنوعی: به وزن سنگین خود توجه نکن و از بار آن نگو، زیرا اگر به این موضوع اشاره کنی، من به ته دریا رفته‌ام.
شمس تبریز که سرمایه لعل است و عقیق
ما از او لعل بدخشان و عقیق یمنیم
هوش مصنوعی: شمس تبریز منبع و سرچشمه ارزش‌هایی است که ما از او بهره‌مند شده‌ایم؛ مانند لعل و عقیق که نشان‌دهنده زیبایی و ارزش هستند. ما نیز مثل لعل بدخشان و عقیق یمن با تأثیرات او زینت یافته‌ایم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۳۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/26 00:04
امین کیخا

عقل از عقال امده و ان بندی بوده که زانوی شتر ان را با ان می بسته اند که نجنبند و به فارسی انرا زالیانه و به لری زالنه می گویند

1392/02/26 00:04
امین کیخا

انچه که به گرد فوطه عرب ها به سر دارند هم عقال میگویند

1396/10/01 19:01
روفیا

باده تو به کف و باد تو اندر سر ماست
این باد در سر هم می تواند هوای کسی در سر پروراندن باشد :
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
هم باد نخوت و کبریاء،
که نفس خواستن یک بزرگ خود موجبات بزرگی خواهنده را پدید می آورد:
داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند
...
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
...
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
...
هر که به جد تمام در هوس ماست ماست
هر که چو سیل روان در طلب جوست جوست
گویند وقتی یوسف را در بازار مصر می فروختند پیرزنی تمها داراییش خروسش را برداشت و بدان سو شتافت. گفتندش چه می کنی، که او را به هم وزنش طلا و جواهر نمی دهند، گفت می دانم، ولی می دوم تا دست کم نامم در فهرست خواستگاران وی باشد!

1396/10/01 19:01
روفیا

پوزش می خواهم: تنها داراییش

1396/10/06 18:01
نادر..

مشتاقم و مشتاقی
من دور و تو الحاقی...
ن.ت