گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۲

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احدی تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوش گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
هوش مصنوعی: تو برای من مانند جان و جهان هستی، حالا برای چه کار باید به جان و جهان فکر کنم؟ تو برای من گنجی با ارزش هستی، پس چه نیازی به اندیشیدن به سود و زیان دارم؟
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
هوش مصنوعی: نفس من شریک لذت شراب و کباب است. وقتی در این اوضاع نابسامان هستم، چه می‌توانم در برابر گذر زمان انجام دهم؟
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
هوش مصنوعی: من از همه‌ی مردم فرار کردم و از هر چیز دور شدم. نه در خفا هستم و نه به‌طور آشکار، حالا چه باید بکنم با این جهان و وجود؟
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
هوش مصنوعی: من از دیدن تو مست و شیدا هستم و دیگر به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهم. چون تو مانند یک شکار برای من هستی و حالا نمی‌دانم با تیر و کمان چه کنم.
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
هوش مصنوعی: وقتی من در تکاپو و جستجوی خودم هستم، نمی‌دانم به کجا بروم و چه چیزی را دنبال کنم. نمی‌دانم چطور می‌توانم توصیف کنم این جریان و زندگی‌ام را.
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
هوش مصنوعی: وقتی که وجودم را در خطر می‌بینم، چه باری می‌توانم تحمل کنم؟ وقتی که گرگ شبان من شده، چه فایده‌ای دارد که از ناز و نعمت او سخن بگویم؟
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
هوش مصنوعی: عشق چقدر لذت بخش و شگفت‌انگیز است، مانند نوشیدنی‌ای که در دست داریم. چه خوب است وقتی در جایی آرام و دلپذیر نشسته‌ایم و می‌توانیم با عمق وجود احساس کنیم.
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجود تو مانند یک جهان است و هر قطره از تو مثل یک روح زنده است. وقتی تو به ما نشانی می‌دهی، نام و نشانی چه معنایی دارد؟
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
هوش مصنوعی: برای دستیابی به گوهری برتر از تمامی حقیقت‌ها، باید به قله‌های معرفت رسید. اما با این حال، وقتی که پاها در حال دویدن هستند، چه باید کرد؟
به سلاح احدی تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
هوش مصنوعی: تو با شمشیری که هیچ کس توانایی مقابله با آن را ندارد، به ما آسیب زدی و همه چیز من را گرفتی. حالا چه چیزی باید به کسی بدهم تا راضی شود؟
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
هوش مصنوعی: از نور ماه درخشان و از پیچش موهای دلربا، دلم سبک و سبک‌تر شد. ای جان، آن بار سنگین را به من بده!
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
هوش مصنوعی: به جای اینکه به رنج و سختی‌های زندگی توجه کنی، بر عشق و محبت تمرکز کن. به جای دیدن بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌ها، به هزاران زیبایی و خوبی که در زندگی وجود دارد، نگاه کن.
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
هوش مصنوعی: غم را با لطف و نیکی صدا کن و از درد، شادی بساز. همچنین از این زیبایی، آرامش و امنیت را طلب کن.
بطلب امن و امان را بگزین گوش گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
هوش مصنوعی: به دنبال امنیت و آرامش باش و به حرف‌های عاقلانه توجه کن. از صحبت‌های بی‌پایه و بی‌مفاهیم دوری کن و راهی برای بیان نادرست کلام نداشته باش.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش مریم جوزی
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش مسعود طالبیان
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1391/03/05 22:06

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو درین دور خرابم چه کنم دور زمان را
در اوج سختی و غم و افسردگی، همین دو بیت می تونه فرد رو به پرواز در بیاره

1391/06/02 18:09
میثم

یا صدای رعنا فرحان در آلبوم ماه وسنگ گوش کنید

1392/10/04 23:01
زرین

زوصال تو خمارم سر مخلوق ندارم . چو تو صید وشکارم چه کنم تیر کمانرا . این بیت پیامی دارد درمورد کسانی که خواستار ارتباط با خدای بی همتا هستند بدون واسطه دیگران محقق میشود برای رسیدن به خدا به تعداد ادمها راه هست

1393/07/11 13:10
بهروز

غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن هم ازین خوب طلب کن فرج و امن و امان را تجربه زیادی از درد هایی که باعث رشد و بالندگی من شده دارم البته دردهایی که در اثر لذتهای آنی به سراغ آدم میاید را شامل نمی شود منظور دردی ست که او (حضرت یار)داده یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

1395/12/19 15:02
رضا

بطلب امن و امان را بگزین گوش گران را

1396/06/13 22:09
نادر..

نه نهانم نه به دیدم..

1396/07/04 15:10
م. ش.

شاهین نجفی در یکی از تک آهنگهای خود از این شعر استفاده کرده است.

1396/09/06 11:12
پویان

به سلاح احدی تو ...

1396/09/18 23:12
امیر

شاهین نجفی - آلبوم زنده ء متافریجین ( Meta Phrygian ) -
قطعه " چه کنم "

1396/10/25 17:12
مهدی حمزه پور

1)تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
شعر عرفانی است و مخاطب آن یعنی «تو»معشوق آسمانی(خدا) است.
گنج روان: گنج قارون
معنی بیت:
عارف تنها یک هدف دارد رسیدن به قرب الاهی نه بهشت می خواهد نه گنج دنیا را. سعدی این مفهوم را در غزلی بسیار زیبا بیان کرده است:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی(قیامت) که درآیند شاهدان(زیبایان) دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم(قبر) گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی(آرزوی) موی تو باشم
حدیث روضه(بهشت) نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان(بهشت) مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باش
2)نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
نفسی: لحظه¬ای/ دور: روزگار، همچنین«دور»به معنی مجلس شراب نوشی نیز است. در مجلس شراب، شرابخواران گرد می نشستند و ساقی با یک پیاله به هر یک جامی می داد و به آخر می رسید و دور دوم شروع می شد. بسته به ظریفت افراد داشت که چند دور بتوانند سر حال بمانند و از مستی نیفتند.
معنی بیت:
در این فراق بی قرارم و هر دم در حالی به سر می برم، گاه از خود بی خودم(یار شراب)و گاه چون کباب می سوزم و می سازم تا به پختگی برسم. وقتی در این دور بی قرار و خرابم، روزگار به چه کارم می آید.
باید در نظر داشت که در عرفان اسلامی دنیا «خرابات» یا «میخانه» است، با این تشابه که در میخانه ، میخوارگان نقش وجودی و ظاهری را خود را خراب می کردند و باطن واقعی خود را نشان می دادند. اصطلاحاً«مستی و راستی» پیش می آمد، این دنیا نیز «خرابات» است، عارف هر روز باید شخصیت و پندارهای خود را خراب کند و «من» متعالی تری بسازد.
رضی الدین آرتیمانی در«ساقی نامۀ» مشهورش چنین می¬گوید:
خدایا به جان خراباتیان کزین تهمت هستی¬ام وارهان
به میخانۀ وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر جا شدم سر به سنگ آمدم

3)ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را
نه بدیدم: نه به دید هستم، در «دید» مردم نیستم. نه پنهان هستم نه آشکار هستم. کون: هستی/ مکان: جایگاه/ هر آفریده¬ای جایگاهی دارد. هر «کونی»«مکانی» دارد. خدا چون«کون» یعنی «مخلوق» نیست «مکان» هم ندارد.
معنی:
من از همۀ مخلوقات دور شدم و از همه چیز(دلبستگی ها) رها شدم، اکنون نه«هست» زمینی و جسمی دارم که دیده شوم و نه مانند خدا«نهان» هستم ، پس کون و مکان به کار من نمی آید.
بیانگر حال رهایی و گسست کامل از دلبستگی های دنیایی است. عطار این چنین حالی را در این غزل تصویر کرده است:
قوت بار عشق تو مرکب جان نمی کشد
روشنی جمال تو هر دو جهان نمی کشد
بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمان چون تویی بازوی جان نمی کشد
کون و مکان چه می کند عاشق تو که در رهت
نعره عاشقان تو کون و مکان نمی کشد
نام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمی کشد
راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوری رهت
راه تو از روندگان کس به کران نمی کشد
در ره تو به قرن ها چرخ دوید و دم نزد
تا ره تو به سر نشد خود به میان نمی کشد
گشت فرید در رهت سوخته همچو پشه ای
زانکه ز نور شمع تو ره به عیان نمی کشد

4)ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
این بیت بیانگر تجربۀ«اتصال کامل» به خداست. حالتی که عارف را کاملا خمار و مدهوش می کند. البته هرکسی به اندازۀ اشتیاق و خلوصش می تواند مراتبی از این اتصال را تجربه کند. ممکن است چنین حالی در «نماز» رخ داد یا در حالی دیگر.
معنی بیت:
من از وصال تو مستم و حوصلۀ انسان ها یا هر مخلوقی را ندارم، وقتی من خودم شکار تو شده ام، تیر و کمان به چه درد من می خورد.

5)چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
وقتی من خودم در داخل جوی آبم و به دریای حقیقت دست یافته ام چرا باید به دنبال آب بروم، من حتی نمی توانم اوصاف این جوی روانی را که به آن دست یافته ام بیان کنم.
بیان تجربه های شهودی و عرفانی ناممکن است. مثل این می ماند که به کور مادر زاد مفهوم رنگ ها را توضیح دهیم.
6)چو نهادم سر هستی چه کشم بار کُهی را چو مرا گرگ، شبان شد چه کشم ناز شبان را
وقتی که من از هستی دل کنده ام چرا باید بار سنگین مثل کوه را تحمل کنم. وقتی گرگ، چوپان من شده است چرا باید ناز چوپان را بخرم.
می خواهد بگوید وقتی من رضایت خدا را به دست آورده ام ، با مخلوق خدا کاری ندارم.
7)چه خوشی عشق چه مستی؛ چو قدح بر کف دستی خُنُک آن جا که نشستی؛ خنک آن دیده جان را
عشق: معشوق/ قدح: پیاله، ساغر / خُنُک: خوشا/
ای معشوق چه قدر زیبا و مستانه هستی مثل ساغری از شرابی که در کف دست باشی(در دسترس هستی و دور نیستی)خوشا به حال کسی که در وجود او باشی خوشا به حال آن چشمی که تو را می بیند.
مولوی اصرار خاصی دارد که مفاهیم معنوی و انتزاعی را ببیند و بتواند تجربۀ ذهنی را به تجربۀ عینی تبدیل کند در جای دیگر می گوید:
گوشم شنید قصۀ ایمان و مست شد کو قِسْم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست.

8)ز تو هر ذره جهانی؛ ز تو هر قطره چو جانی چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
با عنایت تو یک ذره می تواند به جهانی تبدیل شود،یا به اندازۀ جهانی ارزشمند باشد. هر قطره می تواند مثل جانی ارجمند باشد. این ذره و این قطره (خود مولوی) وقتی با تو ارزش یافت، نام و نشان به کارش نمی آید. همه چیز را با تو به دست آورده است.
9)جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
فایق: برگزیده/
برای دریافت گوهر برگزیده حقیقت در تک دریای حقایق باید با سر(اشتیاق) رفت، پای جسمانی به کارم نمی آید.

10)به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو همه رَختم سِتدی تو چه دهم باج ستان را
ستدی: ستاندی، گرفتی
تو با سلاح یکانگی راه ما را بستی (و مانع انحراف ما شدی) همه چیز ما را گرفتی اکنون چیزی نمانده است که به «باج گیر» بدهم.
من دیگری چیزی برای از دست دادن ندارم.

11)ز شعاع مه تابان ز خَم طرۀ پیچان دل من شد سبک ای جان، بده آن رطل گران را
شعاع: نور، پرتو/ مه: ماه: استعاره از رخسار معشوق/ طره: چتر موی روی پیشانی/ رطل: پیمانه،/ گران: سنگین/
در ادبیات عرفانی: گیسو، طره، مو «نماد» تجلیات بی نهایت خداست. خدا جسمیت ندارد که قابل دیدن باشد ولی جلوه گری های بی پایانی دارد. هر مخلوقی جلوه ای از جمال و کمال اوست. «انسان» قابلیت آن را دارد که تجلی تام خدا باشد. یعنی همۀ قدرت های او را در خود نشان دهد.
دل من از پرتو روی معشوق و جاذبه های بی پایان او سبک شد. اکنون پیمانۀ سنگین به من بدهید که از این همه سبکی باز نگردم.
12)منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
عاشق به جور و بلای معشوق به اندازۀ عشق و محبت او دل می¬بازد،(یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یک هجران پسندد...)به جور و جفای او نگاه نکن به صدها عاشق نگاه کن که نگرندۀ الطاف یا جفاهای او هستند.

13)غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
غم عشق، لطف است تو از این غم عشق شاد باش، از این معشوق، امنیت و گشایش در کار را بخواه.
14)بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
راه: آواز، صدا
گوشه گیری را انتخاب کن که امنیت در آن است، آواز و صداها را گوش کن و حرف نزن.
تخلص شاعرانه مولوی در دیوان شمس«خامش، خمش» است، در این غزل این اصطلاح را به کار نبرده ولی مفهوم آن را باز آورده است که توصیه به سکوت است.
در هر غزل مولوی بعد از بیان مطالب و رازهای عرفانی به این نتیجه می رسد که باید ساکت باشد و بیشتر از این حرف نزند.
خمش کن من چو تو بودم خمش کردم بیاسودم
اگر تو بشنوی از من خمش باشی بیاسایی
خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم
خمش خمش که اگر چه تو چشم را بستی
ریای خلق کشیدت به نظم و اشعاری

1403/03/17 09:06
مهدی از بوشهر

سلام

هم از دست اندرکاران سایت گنجور و هم از آقای حمزه پور کمال تشکر دارم

بهره بردیم

1403/04/22 20:06
مجید کریمی پور

با تشکر از آقای حمزه پور ،از توضیحات بهره بردیم ،امیدوارم تندرست باشید

1396/11/23 01:01
همایون

از غزل‌های ابتدایی و صوفی مسلک پیش از ملاقات شمس در رده غزل‌های عرفان کلاسیک
و بسیار متفاوت با غزل‌های پس از دوستی‌ شمس که روی سخن همه با شمس است نه‌ آنکه ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان دیگر شمس است نه‌ تو بی‌ نام و نشان
در بیت اخر راه دهان اول به نظر معنی‌ راهبران است کسانی‌ که راه را نشان می‌‌دهند راه ده‌‌‌

1397/02/12 21:05
فرید سعادتی

هنر مند نوگرا که نوگرایی را از عمق فولکولور ابداع میکند (شاهین نجفی ) و مرز های هنر را میشکافت در جدیدترین آلبوم خود که به صورت زنده اجرا شد این شعر را با یک سبک خاص اجرا میکند که زیبایی شعر را دوچندان می کند . چند دقیقه آغازی آین ترک فقط همنوازی آلات موسیقی است و سبس خود شاهین با نواختن ترومبت و تلفیق . شعر رال اجرا میکند

1397/03/12 02:06
شاهین

مصرع دوم از بیت سوم " نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را " واژه ی بدیدم غلط است و از مفهوم بر می آید که پدیدم صحیح آن باشد ، جناب دکتر سروش هم این چنین خوانده اند.

در بیت آخر بگزین راه نهان را صحیح میباشد همچنان که نولان فرمود این دهان بستی دهانی باز شد ...

1398/04/02 05:07
بهزاد

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
تو برای من تمام روح و جان هستی هستی , روح و جانم و دنیا و متعلقاتش به چه کارم می آید
تو برای من همچون گنجی هستی که در زندکی ام جاریست و از آن در حال لذت بردنم پس دیگر سود و زیان امور و مسایل دنیوی به چه کارم می آید (بی اهمیت است)

1398/04/08 11:07
sina ۱۲۱

بیت سوم ، مصرع دوم
نه نهانم ، نه ""پدیدم"" ...

1399/04/11 21:07
عبدالله

این شعر را وحید صابری هنرمند افغان نیز در آهنگ خود خوانده است.

1399/12/18 11:03
علی والاتبار

بیت اول چه از نظر فرم و چه از نظر معنا باید تصحیح شود به شکل زیر
"چو" مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را
"چو" مرا گنج روانی، چه کنم سود و زیان را

1400/09/24 11:11
Ebrahim Aghamalie

با عرض سلام،

تفسیر جالبی بود از آقای حمزه پور.

1400/09/15 12:12
مهران

تشکر از آقای حمزه پور تفسیر زیبایی فرمودند . اگر چه قطره ای از معانی شعر بود. بنده عقیده دارم در خطاب اشعار مولانا غالبا بطور دقیق مشخص نیست خطاب شمس هست یا خداوند . چون شمس هم عارف جلوه گر است و خیلی در خطاب به این دو تفاوتی وجود نداره. این نوع رابطه بین عرفا زیاد بوده و نمونه امروزیش عشق شیعیان به ائمه هست. در ضمن مولانا قبل از شمس هم از عرفان سر رشته ای داشته. 

1402/05/04 19:08
ماهی آزاد

مفهوم ابیات مورد علاقه 

خدایا تو روح و جان و همۀ هستی‌ام هستی و من به دنیا و متعلقات‌اش هیچ کاری ندارم.
از عشقت در یک لحظه از خود بی خود میشوم  و در لحظه دیگر مانند کباب در عشق تو میسوزم تا به کمال پختگی و وصالت برسم، من با گردش روزگار کاری ندارم.


خدایا از وصال تو مستم و هیچ اشتیاقی به خلق  ندارم.وقتی صید خداوند شده ام از افکار و ذهن و بدن رهایی پیدا کردم.تیر و کمان به چه درد من می خورد.
(تیر و کمان در ابیات مولانا اشاره به فکر و بدن دارد).


وقتی من سر هستی را زمین نهادم تسلیم خداوند شدم (سر نهادن =تسلیم شدن) پس چرا باید بار سنگین این عالم صورت را مثل یه کوه را بدوش بکشم.
گرگ درون  در لباس شبان و( نگهبان) میخواهد مرا بنده خودش کند حالادیگر متوجه شده ام که او شبان نیست و گرگ درون است که در لباس شبان میخواهد به من امر کند پس چرا من ناز نفس سرکش یا گرگ درون را بکشم و از او پیروی کنم.

خدایا ذره ای با تو بزرگ و تبدیل به جهانی میشود، و هر قطره با نیروی توست که تبدیل به انسان یا جانی قدرتمند میشود وقتی همه چیز از تو هویدا و آشکار میشود، 
نام و نشان به چه کارم می آید.



من به رنج و درد تمرکز و توجه نمیکنم تنها به خداوند و آنهایی نگاه میکنم که عاشقانه نگرانم هستند که از تاریکی و رنج  به سمت انسانیت  و آگاهی و نور قدم بردارم.
(صد نگران اشاره به هوشیاری الهی در درون هر شخص و خداوند و یا پیامبران ..)

غم عشق، لطف است از غم عشق به خداوند شادم ، من از این معشوق، امنیت و گشایش در کار را میخواهم.

ای عشق یا ای خداوند چه قدر زیبا و در دسترس
هستی، چه شاد است آن کسی که در وجود او باشی(تو را در وجودش زندگی میکند).
و چه روشن است آن چشمی که تو را می بیند.

1403/08/27 20:10
افسانه چراغی

جناب علیرضا قربانی با قدرت صدای خود این غزل می‌گون را به زیبایی خوانده‌اند.