گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

منم آن کس که نبینم بزنم فاخته گیرم
من از آن خارکشانم که شود خار حریرم
به کی مانم به کی مانم که سطرلاب جهانم
همه اشکال فلک را به یکایک بپذیرم
ز پس کوه معانی علم عشق برآمد
چو علمدار برآمد برهاند ز زحیرم
ز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشم
ز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرم
چو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادم
چو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرم
نه چو خورشید جهانم شه یک روزه فانی
که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم
نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم
نه چو مریخ سلح کش نه چو مه نیمه وزیرم
چو منی خوار نباشد که توی حافظ و یارم
بر خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرم
هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم
بدو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم
نخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرم
نه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرم
ز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبم
ز خطر زان نگریزم که در این ملک خطیرم
همگان مردنیانند نمایند و نپایند
تو بیا کآب حیاتی که ز تو نیست گزیرم
تو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتم
تو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرم
هله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کن
که کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرم
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
همه می گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم آن کس که نبینم بزنم فاخته گیرم
من از آن خارکشانم که شود خار حریرم
هوش مصنوعی: من فردی هستم که اگر به کسی آسیب بزنم، فاخته‌ای نخواهم گرفت. من از افرادی هستم که به خاطر لطافت و زیبایی‌ام، به خارهایی تبدیل می‌شوم که در دلم حسرت و درد دارم.
به کی مانم به کی مانم که سطرلاب جهانم
همه اشکال فلک را به یکایک بپذیرم
هوش مصنوعی: به دنبال چه کسی باشم و کجا بروم، در حالی که من خودم به اندازه تمام ویژگی‌های جهان و هر شکل آسمان را در وجودم دارم و باید آن‌ها را بپذیرم.
ز پس کوه معانی علم عشق برآمد
چو علمدار برآمد برهاند ز زحیرم
هوش مصنوعی: از پشت کوه‌های مفاهیم، علم عشق پدیدار شد؛ مانند علمداری که به میدان می‌آید و مرا از چنگال غم و اندوه نجات می‌دهد.
ز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشم
ز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرم
هوش مصنوعی: اگر از سحرگاه بگریزم، بدان که من مانند خفاش هستم. و اگر از آسیب بگریزم، بدان که من مانند آفتابم.
چو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادم
چو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرم
هوش مصنوعی: اگر از باد و طوفان فرار کنم، مانند کسی می‌شوم که به باد می‌خندد. اما اگر دهانم نتواند بگوید، به خدا تو خالی و بی‌م محتوا هستم.
نه چو خورشید جهانم شه یک روزه فانی
که نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم
هوش مصنوعی: من همچون خورشید درخشان نیستم که یک روز زندگی‌ام به پایان برسد. نمی‌اندیشم و نمی‌گویم که چرا می‌میرم یا باید بمیرم.
نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم
نه چو مریخ سلح کش نه چو مه نیمه وزیرم
هوش مصنوعی: من نه مانند آسمان هستم، نه مانند چرخش آن، نه مانند پرنده‌ای، نه مانند فرخ (نوعی پرنده)، نه مانند سیاره مریخ که جنگ و جدال داشته باشد، نه مانند ماه که در مقام نیمه‌وزیر قرار دارد.
چو منی خوار نباشد که توی حافظ و یارم
بر خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرم
هوش مصنوعی: هر کس مثل من بی‌احترامی نمی‌کند، چون تو حافظ و یار منی. بر دیگران مانند ابن قلیل نخواهم بود، ولی در برابر تو همچون ابن کثیرم.
هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم
بدو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم
هوش مصنوعی: من هنر خود را از همه پنهان می‌کنم تا هیچ‌کس نتواند به من عیب بگیرد و از خودم کم نیاورم، زیرا به جز تو کسی را در عالم سرپرست و رهبری نمی‌شناسم.
نخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرم
نه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرم
هوش مصنوعی: من جز جگر و دل چیزی نمی‌خورم، چون جگرگوشه شیرم و هم‌چون یوزان بی‌ارزش نیستم که فقط طعمه پنیر شوند.
ز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبم
ز خطر زان نگریزم که در این ملک خطیرم
هوش مصنوعی: من از خطراتی که در اطرافم وجود دارد دوری می‌کنم، زیرا ارزش قلبم بیشتر از آن است که بخواهم تحت تأثیر آن‌ها قرار بگیرم. من در این دنیای پر از خطر و تهدید، احتیاط می‌کنم.
همگان مردنیانند نمایند و نپایند
تو بیا کآب حیاتی که ز تو نیست گزیرم
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها روزی خواهند مرد و در این دنیا باقی نخواهند ماند. بیا و به من آبی از زندگی را بده که جز تو از آن خبری نیست و نمی‌توانم از آن چشم‌پوشی کنم.
تو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتم
تو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرم
هوش مصنوعی: تو مانند جانی هستی که به من زندگی می‌بخشی و مانند گنجی هستی که به من نعمت می‌دهی، در حالی که من فقیر و نیازمندم.
هله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کن
که کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرم
هوش مصنوعی: بس کن دیگر، بس کن، دیگر نزن صداى جَرَس را. من نه صدایم و نه چیزی بیش از یک قلم، من نه جایی برای طنین‌اندازى مِدح و وصفم.
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
همه می گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأکید بر اهمیت و قدرت حاکم و شهرت او می‌پردازد. او بر این نکته تأکید می‌کند که همه باید او را ستایش کنند و درباره‌اش صحبت کنند، بدون اینکه به چیزی دیگر فکر کنند. این شعر نشان‌دهنده عشق و ارادت شاعر به پادشاه و مقام اوست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۱۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/08/17 19:11
نادر..

هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم..