گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۰۱

بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بی‌نشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
هوش مصنوعی: مجدد از عمق وجود و فکر و روح خود بلند شدیم، دوست ما به میان ما آمد و ما از میان خود بیرون آمدیم.
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بی‌نشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
هوش مصنوعی: ما از زوال و نابودی فاصله گرفتیم و به بقاء و ماندگاری راه پیدا کردیم. به حقیقتی بی‌نشان دست یافتیم و از نشانه‌ها و ظواهر دنیایی فارغ شدیم.
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هوش مصنوعی: ما از دریا گرد و غبار برپا کردیم و از نه آسمان و از زمان و زمین و آسمان، دود و بخار به هوا بلند شدیم.
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
هوش مصنوعی: بشتابید که جمعی سرمست و شاداب از راه رسیده‌اند، پس باید راه را برای آن‌ها باز کنید. من اشتباه کردم که گفتم از راه و راهنماها جدا شده‌ایم.
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
هوش مصنوعی: آتش جان از زمین ظاهر شد و کالبد انسانی برخواست و ما از دل خود فریاد برداشتیم.
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هوش مصنوعی: بیایید کم صحبت کنیم و اگر هم صحبت کردیم، خیلی‌ها متوجه نشوند. بیایید باده بیشتری بنوشیم چون ما با افرادی که کم‌حرف‌اند، در جمع هستیم.
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم
هوش مصنوعی: وجود و حیات به زنان وابسته است و کارها و فعالیت‌های مردان در واقع به نوعی بی‌مفهوم و غیرمستحکم به نظر می‌رسد. چرا که در میان بی‌وجودی و عدم، ما پهلوانان و قهرمانان را سرپا کرده‌ایم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۰۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۶۰۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1398/10/12 13:01
احمدعلی غلامی

چون سخن عارف فرامکانی است و دریافت آن برای مخاطب دشوار است، بنابراین سعی می کند کم سخن بگوید و یا خموشی را برگزیند:
کم سخن گوییم وگر گوییم کم، کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم

1403/08/14 23:11
همایون

رجز خوانی در بحر رمل‌ و بازی ناشیانه با ردیف برخاستیم و حس با شکوه پهلوانی و ناشیگری به رموز عرفانی از غزلیات جوانی پیش از ملاقات شمس با دستمایه عرفان تقلیدی