گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۰۰

از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم
در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم
تابش سینه و برت را خود ندارد چشم تاب
شکر ایزد را که من زین دلبری را یافتم
میرداد قهر چون ماری فروکوبد سرش
آنک گوید در دو کونش هم سری را یافتم
چون درون طره‌اش دریافتم دل را عجب
در درون مشک رفتم عنبری را یافتم
گر ببینی طوطی جان مرا گرد لبش
می پرد پرک زنان که شکری را یافتم
گر بپرسندت حکایت کن که من بر جام لعل
عاشقی مستی جوانی می خوری را یافتم
گر کسی منکر شود تو گردن او را ببند
می کشانش روسیه که منکری را یافتم
در میان طره‌اش رخسار چون آتش ببین
گو میان مشک و عنبر مجمری را یافتم
چون گشاید لعل را او تا نثار در کند
گو که در خورشید از رحمت دری را یافتم
چون دکان سرپزان سرها و دل‌ها پیش او
هست بی‌پایان در آن سرها سری را یافتم
چون نگه کردم سر من بود پر از عشق او
من برون از هر دو عالم منظری را یافتم
من به برج ثور دیدم منکر آن آفتاب
گاو جستم من ز ثور و خود خری را یافتم
من صف رستم دلان جستم بدیدم شاه را
ترک آن کردم چو بی‌صف صفدری را یافتم
من همی‌کشتی سوی تبریز راندم می نرفت
پس ز جان بر کشتی خود لنگری را یافتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم
در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم
هوش مصنوعی: از حضور و اتصال به منبعی بزرگ، به من نوشیدنی‌ای رسید که در آن، نشانه‌ای از زندگی و طراوت وجود دارد.
تابش سینه و برت را خود ندارد چشم تاب
شکر ایزد را که من زین دلبری را یافتم
هوش مصنوعی: چشمانم نمی‌توانند تابش زیبایی تو را تحمل کنند؛ زیرا خودم توانستم عشق تو را پیدا کنم، که این نعمت از سوی خداوند است.
میرداد قهر چون ماری فروکوبد سرش
آنک گوید در دو کونش هم سری را یافتم
هوش مصنوعی: میرداد همچون مار به شدت سر دشمن را می‌زند و در آن لحظه می‌گوید که در دو جهان (زمین و آسمان) یک سر دیگر را پیدا کرده‌ام.
چون درون طره‌اش دریافتم دل را عجب
در درون مشک رفتم عنبری را یافتم
هوش مصنوعی: وقتی به موهایش نگاه کردم، متوجه شدم که دل را در آنجا نهفته است. در دل مشک، بوی عطر خوش را حس کردم و یافتم که عشق در آن وجود دارد.
گر ببینی طوطی جان مرا گرد لبش
می پرد پرک زنان که شکری را یافتم
هوش مصنوعی: اگر طوطی جان من را ببینی که دور لبش پرواز می‌کند، این نشان‌دهنده این است که من شکر و شیرینی را در زندگی‌ام یافته‌ام.
گر بپرسندت حکایت کن که من بر جام لعل
عاشقی مستی جوانی می خوری را یافتم
هوش مصنوعی: اگر از تو بپرسند، داستانی بگو که من در جام لعل عاشقی، مستی جوانی را پیدا کرده‌ام.
گر کسی منکر شود تو گردن او را ببند
می کشانش روسیه که منکری را یافتم
هوش مصنوعی: اگر کسی به چیزی که واضح است، اعتراف نکند، باید او را مجبور کرد که حقیقت را بپذیرد و به جایی برد که دیدگاهش تغییر کند.
در میان طره‌اش رخسار چون آتش ببین
گو میان مشک و عنبر مجمری را یافتم
هوش مصنوعی: در میان موهایش، چهره‌اش مانند آتش می‌درخشد. بدین ترتیب، من به زیبایی‌ای مانند مشک و عنبر پی بردم.
چون گشاید لعل را او تا نثار در کند
گو که در خورشید از رحمت دری را یافتم
هوش مصنوعی: وقتی لعل (دُر) را باز کند و به ما هدیه دهد، بگو که در نور خورشید، دری به سوی رحمت پیدا کرده‌ام.
چون دکان سرپزان سرها و دل‌ها پیش او
هست بی‌پایان در آن سرها سری را یافتم
هوش مصنوعی: در محفل او، بسیاری از مردم با دل‌ها و افکار مختلف حضور دارند و من در بین آنها یک سر را که به عشق و معنای عمیق تعلق دارد، پیدا کردم.
چون نگه کردم سر من بود پر از عشق او
من برون از هر دو عالم منظری را یافتم
هوش مصنوعی: وقتی به دور و بر خود با دقت نگاه کردم، متوجه شدم که ذهن و دل من پر از عشق اوست و از هر دو دنیا جدا شده‌ام و نگاهی جدید و متفاوت را درک کرده‌ام.
من به برج ثور دیدم منکر آن آفتاب
گاو جستم من ز ثور و خود خری را یافتم
هوش مصنوعی: در برج ثور، من به دنبال نور و روشنی بودم، اما در نهایت تنها یک خرس پیدا کردم که به جای آفتاب در این جستجو به آن رسیدم. این نشان می‌دهد که در مسیر جستجویم، به جای آنچه که می‌خواستم، نتیجه‌ای غیرمنتظره و ناخواسته به دست آوردم.
من صف رستم دلان جستم بدیدم شاه را
ترک آن کردم چو بی‌صف صفدری را یافتم
هوش مصنوعی: در جستجوی جمع رستم‌مانندها بودم و دیدم که شاه را. وقتی او را ترک کردم، چون به جمع افرادی با صفا و دلیر رسیدم، عشق و محبت را پیدا کردم.
من همی‌کشتی سوی تبریز راندم می نرفت
پس ز جان بر کشتی خود لنگری را یافتم
هوش مصنوعی: من کشتی‌ام را به سمت تبریز هدایت می‌کردم، اما کشتی حرکت نمی‌کرد. از جان خود، لنگری را در کشتی‌ام پیدا کردم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۰۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/09/11 23:12
همایون

حدیث عشق همیشه در کار بوده است مانند خورشید که همواره تابیده و می‌‌تابد
تا زرتشتی پیدا می‌‌شود و به وجود آن پی‌ می‌‌برد و به کارایی‌ آن که پیوسته در کار است
و شیرینی‌ عسل را پدیدار می‌‌سازد و زیبایی گل را و مهر را و انسان را
پیدا شدن شمس و جلال دین با هم دیگر و ملاقات و همنشینی آنان بود که چشمه خورشید عشق یافت می‌‌شود و همگان از آن برخوردار می‌‌گردند
کار انسان یافتن است چون در هستی‌ گنج‌هایی‌ نهان است و همین گنجینه بودن هستی‌ انسان را پدید آورده است که خود گنجی عظیم است
و در میان انسان‌ها و سر‌ها نیز گنج‌ها نهان است که خورشید عشق برای درخشش آنان پیوسته در کار است

1397/07/20 06:10
مهدی قناعت پیشه

ضمن تایید حاشیه اول مولانا میگوید:شمس،منشا چشمه من و نور یگانگی بوده که حقیقت دو عالم را بصورت واحد یا وحدت و بصورت جوهر عشق یا عشق واحد در عنبر مشک و شکر سخن وجوان مست وعاشق یکتایی بمن نشان داده و منکر این عشق منکر خداست

1399/11/14 19:02
محمد رضا

برای خواندن مصرع اول از بیت دوم مشکل داشتم
خواستم از عزیزان بپرسم که من بد می‌خوانم یا بدون کلمه ی «خود» وزن شعر بهتر میشود
راهنمایی اساتید موجب امتنان خواهد بود