گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۹۱

وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بردرانم پندها را بشکنم
چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
پنبه‌ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم
تا به کی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد
کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بردرانم پندها را بشکنم
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که من عهدها را بشکنم، زنجیرها را از پاهایم بگسلم و نصیحت‌ها را نادیده بگیرم.
چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
هوش مصنوعی: من زنجیرهای این دور و زمانه را یکی یکی باز می‌کنم و مانند شمشیر مرگ، پیوندها و ارتباط‌های محکم را می‌شکنم.
پنبه‌ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
هوش مصنوعی: به دل خود پنبه‌ای می‌زنم تا گوش‌هایم نشنوند، زیرا نمی‌خواهم نصیحت‌های صبر و محدودیت‌ها را بشنوم و می‌خواهم از این قید و بندها رها شوم.
مهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم
هوش مصنوعی: من مهر را از در قفل بیرون می‌آورم و به شیرینی‌فروشی می‌روم تا از یکی از شاخه‌ها، این قندها را بشکنم و از آن لذت ببرم.
تا به کی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد
کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم
هوش مصنوعی: تا کی باید از عشق و حالت‌های آخرش شرمگین باشم؟ کی می‌توانم از این وضعیت فراتر بروم و همه‌ی محدودیت‌ها را بشکنم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۹۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۹۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1398/01/18 23:04
همایون

این غزل نکته‌ای را و رازی را باز گو می‌‌کند که بار‌ها جلال دین بر آن پای فشاری می‌‌کند، و آن یک اقدام انقلابی و درهم شکننده است علیه طبیعت و بند‌های فراوان آن که چنان در هم تنیده ا‌ند که بدون چنین گستگی و شورشی نمی توان از آن خلاصی یافت، برای همین یک دگرگونی در حال خود ضروری می‌‌نماید که در عرفان و رازورزی آنرا به مستی و آن هم مستی بسیار تعبیر می‌‌کنند که هر چه در سرا راه می‌‌یابد می‌‌شکند، تا بتواند به شکر خانه راه یابد که همان دنیای معنی‌ است و از صورت‌ها رها شود، مستی نیز خود نتیجه معنی‌ است و وقتی به معنی‌‌ای از طریق سخن پی‌ می‌‌بری، در تو ایجاد می‌‌گردد، دنیای معنی‌ دنیایی است که انسان برای تجربه آن پیدا شده است و توانائی و قابلیت آن را یافته است پس حیف است که هم چنان چون سایر حیوانات در دنیای طبیعت و صورت گرفتار بماند. چون با معنی‌‌ها می‌‌توان از گرفتاری‌ها و بند‌ها رها شد بر خلاف آنانکه به دنبال راه‌های دیگر و فرمول‌های ساختگی هستند، و می‌‌خواهند پیروان فراوان و منبع مالی‌ دست و پا کنند

1403/02/30 20:04
مراد پیرزاد

بیت اول:

وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم

بندها را بردرانم پندها را بشکنم

مصراع دوم را تا آنجا که در خاطرم هست فرق میکند   (فکر کنم در دیوان شمس به تصحیح فروزانفر) بدینگونه ذکر شده:

وقت آن آمد که من سوگند‌ها را بشکنم

پرده‌ها را بر درانم بندها را بشکنم

چون پرده و حجاب دریدن و بندهای تعلق شکستن کار نیکان است!

بیت سوم هم فکر کنم بدینگونه هست:

پنبه‌ای از لاابالی در دو گوش دل نهم

هیچ نپذیرم ز صبر و پندها را بشکنم