گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۸۵

ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم
صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم
تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی
این چراگاه خران را من چرا بشناختم
آب شیرینم ندادی تا که خوان گسترده‌ای
دست و پایم بسته‌ای تا دست و پا بشناختم
دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق
دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم
چون درخت از زیر خاکی دست‌ها بالا کنم
در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم
ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام
گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم
شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمده‌ست
سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم
زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است
من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم
نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو
چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم
صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم
هوش مصنوعی: ای جهان پر از آب و گل، زمانی که تو را شناختم، با مشکلات و رنج‌های بی‌شماری نیز آشنا شدم.
تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی
این چراگاه خران را من چرا بشناختم
هوش مصنوعی: تو چرا جایگاه خرها هستی، نه جایی که عیسی قرار دارد. من چرا باید این جایگاه خرها را بشناسم؟
آب شیرینم ندادی تا که خوان گسترده‌ای
دست و پایم بسته‌ای تا دست و پا بشناختم
هوش مصنوعی: تو به من آبی برای نوشیدن ندادی، ولی در عوض با ترفندهای خودم را به سختی گرفتار کردی تا ماهیت و قدرت خودم را بشناسم.
دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق
دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم
هوش مصنوعی: زمانی که دست و پا را محدود نکنید، می‌توانید به چیزهای بزرگ‌تری دستیابید. من این نکته را درک کردم و فهمیدم که با باز کردن دست و پا، به آزادی و فرصت‌های جدیدی دست پیدا می‌کنم.
چون درخت از زیر خاکی دست‌ها بالا کنم
در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم
هوش مصنوعی: چون درختی که ریشه‌اش در زیر خاک است، من هم دست‌هایم را بالا می‌برم در هوای کسی که او را به خوبی شناخته‌ام.
ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام
گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم
هوش مصنوعی: ای شکوفه، تو در دوران جوانی‌ات به مانند یک انسان سالخورده به نظر می‌آیی. رستم گفت که از زمانی که نسیم به من رسید، من توانستم به درستی تو را بشناسم.
شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمده‌ست
سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم
هوش مصنوعی: شاخی که از رودخانه بالا رفته، به خاطر این است که از بالا سرچشمه گرفته است. من هم اصل خود را شناخته‌ام.
زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است
من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نظریه‌ای عمیق درباره وجود و هویت خود اشاره می‌کند. او می‌گوید که به هیچ مکانی وابسته نیست و در واقع، مرزهای مکانی برای او معنایی ندارند. او به نوعی از شناخت فراتر از مکان و زمان صحبت می‌کند و بیان می‌کند که نمی‌داند که از کجا آمده است و به کجا می‌رود. در واقع، او در جستجوی حقیقتی است که فراتر از محدودیت‌های دنیوی است.
نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو
چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم
هوش مصنوعی: در سکوت و آرامش، خود را در عدم پنهان کن و به ناچیز بودن راضی باش. با نگاهی به اطراف، چیزها را بشناس و درک کن که من نیز از چیزهای کوچک و ناچیز آموختم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۸۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/04/22 03:07
..

ای شکوفه!
تو به طفلی چون شدی پیر تمام؟
گفت: ...

1403/03/05 10:06
همایون

غزل مبتدی عرفان بازاری سلجوقی و کلیشه ای