اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر گمشدگان روزگاریم
ره یافتگان کوی یاریم
هوش مصنوعی: اگر ما در این دنیا گم شدهایم، اما در واقع از راه یافتههای راه یار خود هستیم.
گم گردد روزگار چون ما
گر آتش دل بر او گماریم
هوش مصنوعی: اگر ما آتش دل خود را به سوی روزگار بیفکنیم، او هم همچون ما گم و ناچیز خواهد شد.
نی سر ماند نه عقل او را
گر ما سر فتنه را بخاریم
هوش مصنوعی: نه نی باقی مانده و نه عقل او، اگر ما سر فتنه را برکنیم.
این مرگ که خلق لقمه اوست
یک لقمه کنیم و غم نداریم
هوش مصنوعی: این مرگی که برای مردم به عنوان یک خوراک در نظر گرفته میشود، به سادگی از آن عبور کنیم و نگرانی نداشته باشیم.
تو غرقه وام این قماری
ما وام گزار این قماریم
هوش مصنوعی: تو در بطن این بازی گرفتار شدهای و ما کسانی هستیم که این بازی را به دوش میکشیم.
جانی ماندهست رهن این وام
جان را بدهیم و برگزاریم
هوش مصنوعی: روحی باقی مانده است در گروی این وام، باید آن را پرداخت کنیم و ادامهاش دهیم.
حاشیه ها
1397/12/21 04:02
Hamid Azhdehfar
مولانا در نسبت با مرگ دلیر است ، خواننده است ، بی صبر است ، رستم است ، بی باک است ،نمیترسد و بسیار مشتاق است ، او میفرماید :
مرگ اکر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
مولانا مرگ را آغازی دیگر میداند
او میگوید ما چون نمیدانیم و نمی بینیم دلیل بر این نیست که چیزی وجود ندارد، بلکه شاید از ازدیاد ما نمی بینیم.
1399/04/01 21:07
مهرداد داوری دولت آبادی
ما وامگزارِ این قُماریم
در حقیقت جان ما غرضی است که با پس دادن آن می توانیم ویزای !جهان بعد را بگیریم
و چه نیکو اگر این غرض را با جان و دل برگردانیم
1399/04/01 21:07
مهرداد داوری دولت آبادی
ما وامگزارِ این قُماریم
در حقیقت جان ما غرضی است که با پس دادن آن می توانیم از این جهان عبور کنیم و ویزای جهان بعد را بگیریم!
و چه نیکو اگر این غرض را با جان و دل برگردانیم.
گرامی مهرداد
شاید منظور شما قرض باشد به مانای وام
ورنه از نوشته ی شما چیزی عایدم نشد
1399/04/03 03:07
مهرداد داوری دولت آبادی
با پوزش قرض صحیح است.
1399/04/03 04:07
مهرداد داوری دولت آبادی
بیت چهارم:
این مرگ که خلق لقمه اوست
یک لقمه کنیم و غم نداریم
در واقع مولانا مرگ را شروعی دیگر می داند.