غزل شمارهٔ ۱۵۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
مرسی حضرت مولانا دمت گرم
غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
مینهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بیدرنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
................
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.........................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.............
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
...............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
.............
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
به کوه طور تو بسیار موسی
ز غیرت گفته نی نی لن ترانی
ز شمس الدین بپرس اسرار لن را
که تبریز است دریای معانی
مرد روحت شاد و پرفتوح باد
استاد ما بودی و هستی
الله سئنه رحمت اله سین
غزل 2704
❤️
غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
مینهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بیدرنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
................
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.........................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.............
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
...............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
.............
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆