گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۴

دیده حاصل کن دلا آن گه ببین تبریز را
بی‌بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هر چه بر افلاک روحانی‌ست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیدهٔ عجل سمین تبریز را
همچو دریایی‌ست تبریز از جواهر و ز درر
چشم درنآید دو صد در ثمین تبریز را
گر بدان افلاک کاین افلاک گردان‌ست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
گر نه جسمَستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیده حاصل کن دلا آن گه ببین تبریز را
بی‌بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هوش مصنوعی: دلی پاک و بینا به دست آور، سپس آنگاه می‌توانی زیبایی‌های تبریز را مشاهده کنی؛ زیرا بدون درک و بصیرت، چگونه می‌توان زیبایی‌های چنین شهری را دید؟
هر چه بر افلاک روحانی‌ست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آسمان و عالم روحانی وجود دارد، به خاطر ارزش و مقام خود، بر زمین به شکل پنهانی برای احترام و عظمت شهر تبریز قرار می‌گیرد.
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
هوش مصنوعی: با اغراق و خودبزرگ‌بینی بر آسمان پا گذاشتی، هرگز اگر زمین تبریز را با چشم‌واقعی ببینی، متوجه حقیقت خواهی شد.
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
هوش مصنوعی: تو با روح حیوانی‌ات و عقل ضعیف‌ات، باز هم می‌توانی با همین چشم، زیبایی‌های تبریز را مشاهده کنی.
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ویژگی‌های خاصی هستی، بدان که بهشت برین پر از پاکی و روشنایی است و من، بنده‌ای از تبریز، در سایه آن نشسته‌ام.
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیدهٔ عجل سمین تبریز را
هوش مصنوعی: تو مانند سامری در کوهی از طلا و نعمت قرار داری، ولی چشم‌ها نمی‌توانند این زیبایی و جلال تو را ببینند.
همچو دریایی‌ست تبریز از جواهر و ز درر
چشم درنآید دو صد در ثمین تبریز را
هوش مصنوعی: تبریز مانند دریایی است پر از جواهرات، به طوری که برای چشم، دیدن آن همه زیبایی و درخشش سخت می‌شود.
گر بدان افلاک کاین افلاک گردان‌ست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
هوش مصنوعی: اگر به آسمان‌ها نگاه کنی و ببینی که این آسمان‌ها چقدر چرخان هستند، بدان که روشنی‌هایی که در بر تو می‌تابد، بر جان تو تأثیرگذار است.
گر نه جسمَستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداشتی، من می‌توانستم به عنوان مثال از ویژگی‌های جواهراتی مانند زمرد یا طلا صحبت کنم.
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
هوش مصنوعی: چون همه روحانیون از روح مقدس ناتوان هستند، وقتی تو به این فکر بیفتی که چگونه می‌توانی به این موضوع بپردازی، به تبریز خواهی رفت.
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را
هوش مصنوعی: وقتی درختی را نمی‌بینی، چطور می‌توانی پرنده‌ای را ببینی؟ پس با تو چه بگویم درباره جان جان این تبریز؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1395/04/29 22:06
رند

مرسی حضرت مولانا دمت گرم

1402/09/21 00:12
جاوید مدرس اول رافض

غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا  که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
  طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............‌‌‌‌‌
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
.‌.‌‌‌‌..............
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.‌‌.‌.......................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.‌.‌‌...........
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
.‌..............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
..‌...‌‌‌‌‌........
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر  این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆

1397/08/28 13:10
علی حاجی بلند

به کوه طور تو بسیار موسی
ز غیرت گفته نی نی لن ترانی
ز شمس الدین بپرس اسرار لن را
که تبریز است دریای معانی

1402/08/10 15:11
جاوید مدرس اول رافض

مرد روحت شاد ‌و پرفتوح باد

استاد ما بودی و هستی

الله سئنه رحمت اله سین

1397/08/28 13:10
علی حاجی بلند

غزل 2704

1401/08/14 13:11
qızıl gül

❤️

1402/09/21 00:12
جاوید مدرس اول رافض

غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا  که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
  طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............‌‌‌‌‌
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
.‌.‌‌‌‌..............
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.‌‌.‌.......................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.‌.‌‌...........
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
.‌..............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
..‌...‌‌‌‌‌........
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر  این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆