گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۳۳

بیا امروز ما مهمان میریم
بیا تا پیش میر خود بمیریم
ز مرگ ما جهانی زنده گردد
ازیرا ما نه قربان حقیریم
به مرغی جبرئیلی را ببندیم
به جانی ما جهانی را بگیریم
سبو بدهیم و دریایی ستانیم
چرا ما از چنین سودی نفیریم
غلام ماست ازرق پوش گردون
غلام خویشتن را چون اسیریم
چو ما شیریم و شیر شیر خوردیم
چرا چون یوز مفتون پنیریم
خمش کن نیست حاجت وانمودن
به پیش تیر باشی گرچه تیریم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا امروز ما مهمان میریم
بیا تا پیش میر خود بمیریم
هوش مصنوعی: امروز بیا مهمان‌نوازی کنیم و با هم به پیش کسی برویم که مورد احترام است و در کنار او لحظاتی را سپری کنیم.
ز مرگ ما جهانی زنده گردد
ازیرا ما نه قربان حقیریم
هوش مصنوعی: با مرگ ما، جهانی زنده خواهد شد، زیرا ما در برابر حقیری خود را قربانی نمی‌کنیم.
به مرغی جبرئیلی را ببندیم
به جانی ما جهانی را بگیریم
هوش مصنوعی: اگر بتوانیم یک مرغ جبرئیلی را به خودمان متصل کنیم، می‌توانیم به کمک آن، جهانی را به دست آوریم.
سبو بدهیم و دریایی ستانیم
چرا ما از چنین سودی نفیریم
هوش مصنوعی: بیایید با هم بنوشیم و از دریای دانش و تجربه بهره‌مند شویم. چرا باید از چنین فرصتی غافل بمانیم؟
غلام ماست ازرق پوش گردون
غلام خویشتن را چون اسیریم
هوش مصنوعی: غلام ما کسی است که آبی‌پوش است و کنایه از او به عنوان خدمتکار یا زیر دست است. او به نوعی به تسلیم و بندگی در مقابل قدرت و عظمت خود اشاره می‌کند و خود را مانند یک اسیر می‌داند.
چو ما شیریم و شیر شیر خوردیم
چرا چون یوز مفتون پنیریم
هوش مصنوعی: ما مثل شیر قوی و دلیر هستیم و از شیر لذت می‌بریم، پس چرا مانند یوزی در خواب و بی‌هدف نشسته‌ایم؟
خمش کن نیست حاجت وانمودن
به پیش تیر باشی گرچه تیریم
هوش مصنوعی: سکوت کن، نیازی به نمایش دادن نیست؛ حتی اگر مثل تیر، سریع و برنده باشی، باز هم باید آرام باشی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۳۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۳۳ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1403/05/24 05:07
سلمه لطفی

سبو بدهیم و دریایی ستانیم: قصه ما و خداست که 

"یا من یعط الکثیر بالقلیل" یعنی "ای آنکه عطا می ‏کنی بسیار را به کم"

"مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها"

سنگ بینداز و گهر می ستان *** خاک زمین می ده و زر می ستان

آن که تو را توشه ره می دهد *** از تو یکی خواهد و ده می دهد

بهتر از این مایه ستانیت نیست *** سود کن آخر که زیانیت نیست

حکیم نظامی گنجوی

پس بیا تا عاشقی از سر بگیریم