گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۲۰

مرا پرسی که چونی؟ بین که چونم
خرابم بی‌خودم مستِ جنونم
مرا از کاف و نون آورد در دام
از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم
پری‌زاده مرا دیوانه کرده‌ست
مسلمانان که می‌داند فسونم ؟
پری را چهره‌ای چون ارغوان است
بنالم کارغوان را ارغنونم
مگر من خانه‌ی ماهم چو گردون ؟
که چون گردون ز عشقش بی‌سکونم
غلط گفتم مزاجِ عشق دارم
ز دوران و سکونت‌ها برونم
درونِ خرقه‌ی صدرنگِ قالب
خیالِ بادشکلِ آبگونم
چه جای باد و آب است ای برادر ؟
که همچون عقلِ کلی ذوفنونم
ولیک آنگه که جزو آید به کلش
بخیزد تلِ مُشک از موجِ خونم
چه داند جزو راه کلّ ِ خود را ؟
مگر هم کل فرستد رهنمونم
بکِش ای عشقِ کلی جزوِ خود را
که این جا در کشاکش‌ها زبونم
ز هجرت می‌کشم بارِ جهانی
که گویی من جهانی را سُتونم
به صورت کمترم از نیم ِذره
ز روی عشق از عالم فزونم
یکی قطره که هم قطره‌ست و دریا
من این اشکال‌ها را آزمونم
نمی‌گویم من این، این گفتِ عشق است
در این نکته من از لایعلمونم
که این قصه هزاران سالِگان است
چه دانم من که من طفل از کنونم ؟
ولی طفلم طفیلِ آن قدیم است
که می‌دارد قرانش در قرونم
سخن مقلوب می‌گویم که کرده‌ست
جهانِ بازگونه بازِگونم
سخن آنگه شنو از من که بِجْهَد
از این گرداب‌ها جانِ حَرونم
حدیث آب و گِل جمله شُجون است
چه یک رنگی کنم؟ چون در شُجونم
غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید
ولی در ابرِ این دنیایِ دونم
خمش کن خاکِ آدم را مشوران
که این جا چون پری من در کمونم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا پرسی که چونی؟ بین که چونم
خرابم بی‌خودم مستِ جنونم
هوش مصنوعی: از تو می‌پرسم حال من چگونه است؟ بنگر که چه حالتی دارم! دچار پریشانی هستم و از خود بی‌خود شده‌ام، مانند کسی که در حیطهٔ جنون فرو رفته است.
مرا از کاف و نون آورد در دام
از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم
هوش مصنوعی: من را به دام انداختند، در حالی که با دو حرف "کاف" و "نون" که به هم پیوسته‌اند، قدرت و هیبت خاصی دارم.
پری‌زاده مرا دیوانه کرده‌ست
مسلمانان که می‌داند فسونم ؟
هوش مصنوعی: یک موجود جادویی مرا به جنون کشانده است و مسلمانان، که از جادو و فریبم آگاه هستند، چه می‌دانند؟
پری را چهره‌ای چون ارغوان است
بنالم کارغوان را ارغنونم
هوش مصنوعی: پری چهره‌ای زیبا و شبیه گل ارغوان دارد، و من در غم و اندوه او، حالتی شبیه به حال سازندگان و نوازندگان غمگین دارم.
مگر من خانه‌ی ماهم چو گردون ؟
که چون گردون ز عشقش بی‌سکونم
هوش مصنوعی: آیا من مانند آسمان، آرام و بی‌حرکت هستم؟ که به خاطر عشق او هیچگاه آرام و قرار ندارم.
غلط گفتم مزاجِ عشق دارم
ز دوران و سکونت‌ها برونم
هوش مصنوعی: من اشتباه کرده‌ام که می‌گویم حال و هوای عشق را دارم، چرا که از دوری و آرامش‌ها بیرون آمده‌ام.
درونِ خرقه‌ی صدرنگِ قالب
خیالِ بادشکلِ آبگونم
هوش مصنوعی: من در دل خرقه‌ای نارنجی و زیبا، شبیه به شکل آب و تحت تأثیر باد، غوطه‌ورم.
چه جای باد و آب است ای برادر ؟
که همچون عقلِ کلی ذوفنونم
هوش مصنوعی: ای برادر، چه اهمیتی دارد که ما تحت تأثیر باد و آب باشیم؟ زیرا من مانند عقل کلی و دانای همه‌ی علوم هستم.
ولیک آنگه که جزو آید به کلش
بخیزد تلِ مُشک از موجِ خونم
هوش مصنوعی: اما وقتی که جزئی به کلی بپیوندد، تلخی مشک از شدت خون من بالا می‌آید.
چه داند جزو راه کلّ ِ خود را ؟
مگر هم کل فرستد رهنمونم
هوش مصنوعی: هیچ کس جزئی از مسیر کلی خود را نمی‌داند، مگر اینکه همان کل به او راهنمایی کند.
بکِش ای عشقِ کلی جزوِ خود را
که این جا در کشاکش‌ها زبونم
هوش مصنوعی: ای عشق بزرگ، بخشی از وجودت را جدا کن، زیرا در اینجا در میان این همه زحمت و تلاش، زبون و عاجز شده‌ام.
ز هجرت می‌کشم بارِ جهانی
که گویی من جهانی را سُتونم
هوش مصنوعی: من از دوری و جدایی بار سنگینی را به دوش می‌کشم، گویی من خود یک دنیا را به دوش دارم.
به صورت کمترم از نیم ِذره
ز روی عشق از عالم فزونم
هوش مصنوعی: به ظاهر من کمی از نیم‌ذره هستم، اما به خاطر عشق، در حقیقت از تمام جهان فراتر رفته‌ام.
یکی قطره که هم قطره‌ست و دریا
من این اشکال‌ها را آزمونم
هوش مصنوعی: من همچون قطره‌ای از دریا هستم و این اشکال‌ها را تجربه می‌کنم.
نمی‌گویم من این، این گفتِ عشق است
در این نکته من از لایعلمونم
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که این حرف من است، بلکه این از سوی عشق گفته شده و من در این موضوع تنها به دانسته‌های ناچیز خود اشاره می‌کنم.
که این قصه هزاران سالِگان است
چه دانم من که من طفل از کنونم ؟
هوش مصنوعی: این داستان مربوط به هزاران سال پیش است و من نمی‌دانم که من فقط یک کودک در حال حاضر هستم.
ولی طفلم طفیلِ آن قدیم است
که می‌دارد قرانش در قرونم
هوش مصنوعی: ولی من هنوز مانند آن کودک‌ام که در زمان‌های قدیم قرآنش را در دست دارد.
سخن مقلوب می‌گویم که کرده‌ست
جهانِ بازگونه بازِگونم
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای سخن می‌گویم که وضعیت و حالت‌های متفاوت جهان را نشان دهم.
سخن آنگه شنو از من که بِجْهَد
از این گرداب‌ها جانِ حَرونم
حرون یعنی سرکش و نافرمان
حدیث آب و گِل جمله شُجون است
چه یک رنگی کنم؟ چون در شُجونم
شُجون اول یعنی غم‌ و اندوه‌، شجون دوم یعنی پیچیده و رنگ در رنگ
غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید
ولی در ابرِ این دنیایِ دونم
هوش مصنوعی: من اشتباه گفتم که به یک رنگی و ثبات خورشید هستم، اما در حقیقت در این دنیای پست و در سایه‌ی ابرها گرفتار شده‌ام.
خمش کن خاکِ آدم را مشوران
که این جا چون پری من در کمونم
هوش مصنوعی: سکوت کن و به خاک آدمیان اشاره نکن، زیرا من در اینجا مانند یک پری در پنهان هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش مبینا جهانشاهی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش افسر آریا

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف پریزاد"
با صدای علیرضا قربانی (آلبوم قاف عشق)

حاشیه ها

1391/11/20 00:01
علی فروزفر

یک سوال منظور از :درون خرقه ی صدرتگ قالب /خیال باد شکل آبگونم چیست!؟ با تشکر.

1393/03/08 13:06
امین کیخا

با درود به علی بزرگوار . میدانم که بسیار بدرازا کشیده است که پاسختان را بیابید ! ولی سرانجام مانند شیشه ای که به دریاکنار برسد .بدست من افتاد .
مولانا نوشته است درون این کالبد تنی که به قبایی می ماند سد رنگ . من پندار یک باد آب مانند هستم .
یعنی اینکه مولانا خودش را کالبد نمی دانسته دوم اینکه جان خودش را از باد و آب می دانسته است و نیز رویهمرفته همان هستی جان خودش را هم سپنجی و عاریتی می دیده است نه ایستاده به خود ( قائم به ذات ) چون خیال بودن همیشه به یک خیال کننده نیاز دارد.

1393/07/20 21:10
صادق

مفهوم بیت‌‍( ولی طفلم طفیل آن قدیم است
که می دارد قرانش در قرونم) کمی سوال برانگیزه...
ممنون میشم راهنمایی کنید. با تشکر

1393/11/05 00:02
منصور

با سلام خدمت آقا صادق
مطابق آنچه در لغت نامه ها آمده است:
طفیل = مهمان ناخوانده ـ آنچه بودش وابسته به دیگریست
قدیم= دیرینه - کهن - آنچه مسبوق به زمان نباشد - یکی از نامهای خداوند
قران = به هم نزدیک شدن - به هم پیوستن
بر این اساس به نظر بنده بیتی را که می فرماید(ولی طفلم طفیل آن قدیم است - که می دارد قرانش در قرونم) می توان اینگونه معنی کرد: اگر چه من طفلم اما به آن وجود قدیم ازلی وابسته ام و پیوستگی و نزدیکی به اوست که مرا موجودیت می بخشد.

1393/11/18 21:02
صادق

خیلی ممنونم .....
خداوند شما را خیر دهاد.

1395/08/08 09:11
رضا

منظور از کاف و نون چه چیزهایی میتواند باشد ؟

1395/11/02 20:02
شهلا

درمصرع اول منظور کن فیکون است و درمصرع دوم به شکستگی وخمیدگی حروف کاف و نون اشاره می کند

1395/12/18 19:03
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com

جای جای ابیات این غزل ، پر شده از رنگ زیبای قانون جذب. تمنای وصل به اصل . هزاران درود بر این روح بیقرار، باد.

1396/03/28 10:05
اولدوز

چه داند جز راه کل خود را ...
بکش ای عشق کلی جز خود را ...
جز و اجزا نمیدونن هدف چیه ولی تجمعشون و کلیتشون حرف بزرگی میخواد بزنه. مثل سلول من که نمی دونه آرزو چیه ولی تجمع سلولها که کلیت من رو تشکلیل میدن ، این کلیت صاحب آرزو و هدف و کمال میشه. الان هم ما جز هستیم و او کل .

1397/01/31 14:03
حیدر

ممنونتان استادعالیقدر افتخارمیکنم که شمارا داریم شما یکی ازبهترین غنائم فرهنگی وعرفانی مامیباشید. عمرتان جاویدانه باد!

1397/02/18 22:05
همایون

این غزل را اگر با غزل - بیا کامروز شه را ما شکاریم - مقایسه کنیم تغییر بزرگ جلال دین را در زندگی‌‌اش در می‌‌یابیم
جلال دین می‌‌خواهد به پرسشی اساسی‌ که هر کسی‌ از خود می‌‌پرسد پاسخ دهد که من کیستم
و جواب‌ها هم می‌‌تواند گیج کننده و درهم و برهم باشد و یا خیلی‌ ساده و بچه گانه و یا مذهبی و خشک، عرفان در ما با این پرسش رشد می‌‌کند و پیش می‌‌رود
اگر به کوشش جلال دین در این غزل برای یافتن پاسخی مناسب توجه کنیم درمییابیم که عرفان او به آموخته‌های پیشینیان او و عرفان کلاسیک و شکل گرفته پیش از او خلاصه می‌‌شود به همراه بی‌ قراری‌ای که در او هست که از یکسانی و سکون بیزاری می‌‌جوید، چند بار نیز به غلط گویی و واژگونگی و طفلی خود واقف می‌‌گردد چون هنوز نقشی سازنده و آفریننده برای خود پیدا نکرده است هر چند که می‌‌داند صاحب فنون و توانائی‌های زیادی است ولی منتظر است تا این نقش به وسیله نقاشی از او به نمایش در آید و عشق کلی را خطاب می‌‌کند تا او را به سویی بکشد زیرا خود را در کشاکش دوران زبون و ناتوان می‌‌بیند و جهان آب و گل را و همه اجزا آن را چون گردابی تیره و ابری اندوه بار و مکانی پست به شمار می‌‌آورد و عشق را قصه‌ای قدیمی و هزار ساله می‌‌پندارد که قطره را به دریا پیوند می‌‌زند ولی هنوز تجربه نشده است فقط گفته می‌‌شود و تنها هنگامی راست می‌‌آید که جان سرکش ما از این گرداب زندگی‌ بیرون رود، در حالیکه در غزل دیگر سراسر سخنی دیگر به میان می‌‌آید پر از پهلوانی و هماهنگی با زندگی‌ و هستی‌

1399/04/26 08:06
رامین عباسی

دیدگاه مولانای جان به جهان هستی ، دیدگاهی فرا کل نگری است بدین معنی که انسان به وسعت جهان هستی دیده می شود نه فقط مشتی گوشت و پوست و استخوان ، انسان در این دیدگاه از بی نهایت اجزای وجودی تشکیل شده و فقط جسم و موجودی تنها و جدا افتاده از جهان هستی نیست بلکه در یک ارتباط معنا دار با تمام اجزا جهان هستی است
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی

1399/06/24 14:08
بی نشان

سلام و عرض احترام خدمت اعزه ی فرهیختگان مولوی پژوه
بنده جسارتا در راستای پرسش دو عزیز بزرگوار جناب علی آقا و آقا صادق برداشت هایی صرفا شخصی و ذوقی رو به عنوان تکمله عرض میکنم
همان طور که در اشخاص انسانی قوالب و کالبد عنصری دارای یکسانی تام نبوده و نیست و بین هر دو انسانی حتی همسان تفاوت هایی حتی جزئی وجود خواهد داشت که بر آن حکمت هایی مترتب است در مسیر تکامل روح واحد منبعث از مبدا واحد " نفخت فیه من روحی" که مقام جمعیت تام جان و ارواح در مقام بازگشت به اصل و مبدا خویش هست قالب جسمانی به تبع هر مرتبه و مقامی از تعالی روح تغییر ماهیت داده در نگاه اهل باطن رنگ و شکل دیگری به خود می گیرد و به تعبیری در صیرورت (سیرورت ) و شدن از قوه به فعل است ک این می تواند وجهی از رمزگان صد رنگ خواندن قالب و کالبد به ظاهر لایتغیر توسط جناب مولانا باشد
در مصراع دوم بیت هماهمگی میان خصوصیات ذاتی باد و خیال و آب و اشکال باید مورد توجه تام واقع شود که محمل تشبیه هر یک به دیگری را در مقام اشتراک اوصاف فراهم آورده است
به صورت خلاصه خصلت باد ناپیدایی و ظهور در مقام ظهور ابزاری و عرضی است که خیال نیز در حقیقت امری پنهان و برانگیزاننده ی قوای فعلی و قولی و حالی انسان است همین طور تعمیم بدهید به آب و اشکال آن بما هو آب و شکل پذیری آن بر اساس ظرف و قالبی که در آن قرار می گیرد.....
آنچه ور درون قالب صد رنگ من است از جنس باد و خیال پنهان حرکت دهنده و معنا دهنده ی به قالب و ظرف کالبدی من است ک از آب نیز می توان به سیالیت روح وار آن اشاره کرد که شراشر وجود را تحت تدبیر خویش دارد و در عین ناپیدایی آشکارترین ساحت وجودی موجود ذی روح است
در رابطه با بیت دوم در تکمله ی فرمایشات عزیزان
دو مبحث قدم و حدوث ذاتی و زمانی از مباحث ریشه دار د درازدامن کلامی و حتی با نظرگاهی عرفانی است که متوجه و در خور پردازش متخصصین فن است " ‌دست ما کوتاه و خرما بر نخیل "
اما در حد وسع و فهم قلیل در تلقی عرفانی انسان در مقام اتصاف به تجلیات اسمائی و صفاتی و اضمحلال ذاتی به مقام قدمت نه زمانی بلکه قدمت ورای تعین نائل شده و حی لایموت می شود که در حدیثی قدسی نیز بدان اشاره رفته است و در حدیث قدسی دیگری افلاک که در مقام توسع کلیت عوالم وجودی را شامل می شود طفیلی مظهر تام احدی مقام محمود احمدی معرفی شده که " لولاک لما خلقت الافلاک" در تلقی عرفانی و در مقام تبعیت تام از مظهر اتم الهی حضرت رسول اکرم صل الله عارف به مقام قرب وی نائل گردیده خلیفه ی بلاواسطه و ماورا مکان و زمانی او می شود . در این تعبیر مولوی با اشاره به دوران طفولیت که زمان متابعت تام از مقام مادری است خود را در پرتو وجود قدیم انسان کامل زمان طفیلی وی می داند .....
مبحث قران از مباحث علم هیئت قدیم و پرداختن به وضعیت اجرام فلکی در زوایایی تعریف شده در برابر هم است که بحث مشبع و مفصلی دارد و به اعتقاد قدما این ارتباطات علوی بر امور و ارتباطات عوالم مادون اثر گذار می باشد که در حیطه ی دانش اهل فن است ....
قران با انسان الهی مصراع اول مرا در قرون زمان خطی مجال ظهور و بروز می دهد ....
تباطات

1399/06/25 06:08
بی نشان

جسارت مکرر این کمترین خوشه چین خرمن فرهنگ و ادب و شعر و شعور را پذیرا باشید
یقینا معانی آشکار و پنهان قالبی چونان غزل در پیوند طولی و عرضی و وحدت واره ی ارگانیک با دیگر ابیات و ساحات صوری و معنوی حاکم بر آن ملموس تر دست خواهد داد و درک خواهد شد
اما به دلیل نامناسب بودن فضای پیامک بنیان در عرصه ی فضای مجازی و دلایلی چند دیگر از جمله قلت بضاعت این امر در این مکان و زمان ممکن نیست
در مورد مصراع دوم بیت ابتدایی " خیال باد شکل آبگونم " سیر مفهومی ابیات پیشینی و پسینی می تواند بسیار راهگشا باشد
معنای ظنی دیگر برای این مصراع غایت پوشیدگی و پنهان بودگی جان را در تعابیر وصفی و اضافی " خیال باد" و " شکل آبگون " که هر دو مظهر غایی این دو صفت می توانند باشند قابل تفحص و بررسی و بذل توجه می سازد
باد خود پنهان است از دیده و در مقام تعریف نظری علم حسی است که تعریف پذیر می گردد و خیال نیز هم که از این وجه در مملکت وجود انسانی متصف به همین صفت است این پنهان بودگی را به غایت می رساند و معنای محصلی چون روح و جان که حقیقت انسان جز آن نیست در درون خرقه ی قالب چونان خیال باد پنهان و چون شکل آب که خود مظهر غایت بی شکلی است در ذات خویش و باز در گستره ی علوم حسی مظروفی شکل پذیرنده به تبع ظرف خویش است به دست می دهد .....

1400/09/18 21:12
هادی رنجبران

2. کاف و نون: رمزی از «کُن (باش)» سخنی که آغازِ آفرینش جهان است. در ادب صوفیانه، کُن برگرفته از آیاتی است که در آنها به ارادة پروردگار در آفرینش کائنات اشاره شده است و از جمله در آیة 117 سورة 2: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ / او پدید آورنده آسمان¬ها و زمین است و چون به کاری اراده فرماید فقط می‏¬گوید موجود باش پس فورا موجود می¬شود.» مولانا گاه تعبیر «امرِ کُن» و گاه تعبیر «کُن فَکان» را برای این معنی به کار برده است. در مثنوی: حق، قدم بر وی نهد از لامکان / آنگه او ساکن شود از کُن فَکان (مثنوی، 1/1381) دوتا چون کاف و نون: به شکستگی و خمیدگی حروف کاف و نون اشاره می¬کند. یعنی از هیبت امرِ الهی مانند حرفِ «ک» و «ن» در کلمة کُن دوتا و خمیده¬ام. مفهوم نهایی این دو بیت آنست که مولانا اتّحاد قدیم خود را از دست داده و در آرزوی وصال نخستین خویش خمیده قامت بسر می¬برد.

1401/02/14 22:05
امین

درود بر دوستداران زبان پارسی

در بیت نخست حضرت مولانا یک نیمه تضمینی از شعر حکیم والامقام نظامی آورده است.

حکیم نظامی : مرا پرسی که چونی چونم ای دوست

جگر پردرد و دل پرخونم ای دوست

حضرت مولانا : مرا پرسی که چونی بین که چونم

خرابم بیخودم مست جنونم

در پناه حق

1403/12/25 09:02
محمد سلماسی زاده

در بیت :

حدیث آب و گِل جمله شُجون است

چه یک رنگی کنم؟ چون در شُجونم

 

شجون مصرع اول به معنای اندوهگین و شجون در مصرع دوم به معنای فنون است.اگر این برداشت من درست باشد آنگاه معنی بیت چنین خواهد بود :

کشاکش های صورت های مختلف وجودی ، جان آدمی را در گرداب تکثر اندازد و اندوهگین کند و این سبب باشد که ما یک رنگی وجود را درک نکنیم . فنونی که عقل جزئی برای توجیه و استدلال و طبقه بندی کائنات بکار می برد خود مهم ترین دلیل گرفتار شدن در بند رنگهای مختلف و نرسیدن به بی رنگی باشد.