غزل شمارهٔ ۱۵۲۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش مبینا جهانشاهی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
یک سوال منظور از :درون خرقه ی صدرتگ قالب /خیال باد شکل آبگونم چیست!؟ با تشکر.
با درود به علی بزرگوار . میدانم که بسیار بدرازا کشیده است که پاسختان را بیابید ! ولی سرانجام مانند شیشه ای که به دریاکنار برسد .بدست من افتاد .
مولانا نوشته است درون این کالبد تنی که به قبایی می ماند سد رنگ . من پندار یک باد آب مانند هستم .
یعنی اینکه مولانا خودش را کالبد نمی دانسته دوم اینکه جان خودش را از باد و آب می دانسته است و نیز رویهمرفته همان هستی جان خودش را هم سپنجی و عاریتی می دیده است نه ایستاده به خود ( قائم به ذات ) چون خیال بودن همیشه به یک خیال کننده نیاز دارد.
مفهوم بیت( ولی طفلم طفیل آن قدیم است
که می دارد قرانش در قرونم) کمی سوال برانگیزه...
ممنون میشم راهنمایی کنید. با تشکر
با سلام خدمت آقا صادق
مطابق آنچه در لغت نامه ها آمده است:
طفیل = مهمان ناخوانده ـ آنچه بودش وابسته به دیگریست
قدیم= دیرینه - کهن - آنچه مسبوق به زمان نباشد - یکی از نامهای خداوند
قران = به هم نزدیک شدن - به هم پیوستن
بر این اساس به نظر بنده بیتی را که می فرماید(ولی طفلم طفیل آن قدیم است - که می دارد قرانش در قرونم) می توان اینگونه معنی کرد: اگر چه من طفلم اما به آن وجود قدیم ازلی وابسته ام و پیوستگی و نزدیکی به اوست که مرا موجودیت می بخشد.
خیلی ممنونم .....
خداوند شما را خیر دهاد.
منظور از کاف و نون چه چیزهایی میتواند باشد ؟
درمصرع اول منظور کن فیکون است و درمصرع دوم به شکستگی وخمیدگی حروف کاف و نون اشاره می کند
جای جای ابیات این غزل ، پر شده از رنگ زیبای قانون جذب. تمنای وصل به اصل . هزاران درود بر این روح بیقرار، باد.
چه داند جز راه کل خود را ...
بکش ای عشق کلی جز خود را ...
جز و اجزا نمیدونن هدف چیه ولی تجمعشون و کلیتشون حرف بزرگی میخواد بزنه. مثل سلول من که نمی دونه آرزو چیه ولی تجمع سلولها که کلیت من رو تشکلیل میدن ، این کلیت صاحب آرزو و هدف و کمال میشه. الان هم ما جز هستیم و او کل .
ممنونتان استادعالیقدر افتخارمیکنم که شمارا داریم شما یکی ازبهترین غنائم فرهنگی وعرفانی مامیباشید. عمرتان جاویدانه باد!
این غزل را اگر با غزل - بیا کامروز شه را ما شکاریم - مقایسه کنیم تغییر بزرگ جلال دین را در زندگیاش در مییابیم
جلال دین میخواهد به پرسشی اساسی که هر کسی از خود میپرسد پاسخ دهد که من کیستم
و جوابها هم میتواند گیج کننده و درهم و برهم باشد و یا خیلی ساده و بچه گانه و یا مذهبی و خشک، عرفان در ما با این پرسش رشد میکند و پیش میرود
اگر به کوشش جلال دین در این غزل برای یافتن پاسخی مناسب توجه کنیم درمییابیم که عرفان او به آموختههای پیشینیان او و عرفان کلاسیک و شکل گرفته پیش از او خلاصه میشود به همراه بی قراریای که در او هست که از یکسانی و سکون بیزاری میجوید، چند بار نیز به غلط گویی و واژگونگی و طفلی خود واقف میگردد چون هنوز نقشی سازنده و آفریننده برای خود پیدا نکرده است هر چند که میداند صاحب فنون و توانائیهای زیادی است ولی منتظر است تا این نقش به وسیله نقاشی از او به نمایش در آید و عشق کلی را خطاب میکند تا او را به سویی بکشد زیرا خود را در کشاکش دوران زبون و ناتوان میبیند و جهان آب و گل را و همه اجزا آن را چون گردابی تیره و ابری اندوه بار و مکانی پست به شمار میآورد و عشق را قصهای قدیمی و هزار ساله میپندارد که قطره را به دریا پیوند میزند ولی هنوز تجربه نشده است فقط گفته میشود و تنها هنگامی راست میآید که جان سرکش ما از این گرداب زندگی بیرون رود، در حالیکه در غزل دیگر سراسر سخنی دیگر به میان میآید پر از پهلوانی و هماهنگی با زندگی و هستی
دیدگاه مولانای جان به جهان هستی ، دیدگاهی فرا کل نگری است بدین معنی که انسان به وسعت جهان هستی دیده می شود نه فقط مشتی گوشت و پوست و استخوان ، انسان در این دیدگاه از بی نهایت اجزای وجودی تشکیل شده و فقط جسم و موجودی تنها و جدا افتاده از جهان هستی نیست بلکه در یک ارتباط معنا دار با تمام اجزا جهان هستی است
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی
سلام و عرض احترام خدمت اعزه ی فرهیختگان مولوی پژوه
بنده جسارتا در راستای پرسش دو عزیز بزرگوار جناب علی آقا و آقا صادق برداشت هایی صرفا شخصی و ذوقی رو به عنوان تکمله عرض میکنم
همان طور که در اشخاص انسانی قوالب و کالبد عنصری دارای یکسانی تام نبوده و نیست و بین هر دو انسانی حتی همسان تفاوت هایی حتی جزئی وجود خواهد داشت که بر آن حکمت هایی مترتب است در مسیر تکامل روح واحد منبعث از مبدا واحد " نفخت فیه من روحی" که مقام جمعیت تام جان و ارواح در مقام بازگشت به اصل و مبدا خویش هست قالب جسمانی به تبع هر مرتبه و مقامی از تعالی روح تغییر ماهیت داده در نگاه اهل باطن رنگ و شکل دیگری به خود می گیرد و به تعبیری در صیرورت (سیرورت ) و شدن از قوه به فعل است ک این می تواند وجهی از رمزگان صد رنگ خواندن قالب و کالبد به ظاهر لایتغیر توسط جناب مولانا باشد
در مصراع دوم بیت هماهمگی میان خصوصیات ذاتی باد و خیال و آب و اشکال باید مورد توجه تام واقع شود که محمل تشبیه هر یک به دیگری را در مقام اشتراک اوصاف فراهم آورده است
به صورت خلاصه خصلت باد ناپیدایی و ظهور در مقام ظهور ابزاری و عرضی است که خیال نیز در حقیقت امری پنهان و برانگیزاننده ی قوای فعلی و قولی و حالی انسان است همین طور تعمیم بدهید به آب و اشکال آن بما هو آب و شکل پذیری آن بر اساس ظرف و قالبی که در آن قرار می گیرد.....
آنچه ور درون قالب صد رنگ من است از جنس باد و خیال پنهان حرکت دهنده و معنا دهنده ی به قالب و ظرف کالبدی من است ک از آب نیز می توان به سیالیت روح وار آن اشاره کرد که شراشر وجود را تحت تدبیر خویش دارد و در عین ناپیدایی آشکارترین ساحت وجودی موجود ذی روح است
در رابطه با بیت دوم در تکمله ی فرمایشات عزیزان
دو مبحث قدم و حدوث ذاتی و زمانی از مباحث ریشه دار د درازدامن کلامی و حتی با نظرگاهی عرفانی است که متوجه و در خور پردازش متخصصین فن است " دست ما کوتاه و خرما بر نخیل "
اما در حد وسع و فهم قلیل در تلقی عرفانی انسان در مقام اتصاف به تجلیات اسمائی و صفاتی و اضمحلال ذاتی به مقام قدمت نه زمانی بلکه قدمت ورای تعین نائل شده و حی لایموت می شود که در حدیثی قدسی نیز بدان اشاره رفته است و در حدیث قدسی دیگری افلاک که در مقام توسع کلیت عوالم وجودی را شامل می شود طفیلی مظهر تام احدی مقام محمود احمدی معرفی شده که " لولاک لما خلقت الافلاک" در تلقی عرفانی و در مقام تبعیت تام از مظهر اتم الهی حضرت رسول اکرم صل الله عارف به مقام قرب وی نائل گردیده خلیفه ی بلاواسطه و ماورا مکان و زمانی او می شود . در این تعبیر مولوی با اشاره به دوران طفولیت که زمان متابعت تام از مقام مادری است خود را در پرتو وجود قدیم انسان کامل زمان طفیلی وی می داند .....
مبحث قران از مباحث علم هیئت قدیم و پرداختن به وضعیت اجرام فلکی در زوایایی تعریف شده در برابر هم است که بحث مشبع و مفصلی دارد و به اعتقاد قدما این ارتباطات علوی بر امور و ارتباطات عوالم مادون اثر گذار می باشد که در حیطه ی دانش اهل فن است ....
قران با انسان الهی مصراع اول مرا در قرون زمان خطی مجال ظهور و بروز می دهد ....
تباطات
جسارت مکرر این کمترین خوشه چین خرمن فرهنگ و ادب و شعر و شعور را پذیرا باشید
یقینا معانی آشکار و پنهان قالبی چونان غزل در پیوند طولی و عرضی و وحدت واره ی ارگانیک با دیگر ابیات و ساحات صوری و معنوی حاکم بر آن ملموس تر دست خواهد داد و درک خواهد شد
اما به دلیل نامناسب بودن فضای پیامک بنیان در عرصه ی فضای مجازی و دلایلی چند دیگر از جمله قلت بضاعت این امر در این مکان و زمان ممکن نیست
در مورد مصراع دوم بیت ابتدایی " خیال باد شکل آبگونم " سیر مفهومی ابیات پیشینی و پسینی می تواند بسیار راهگشا باشد
معنای ظنی دیگر برای این مصراع غایت پوشیدگی و پنهان بودگی جان را در تعابیر وصفی و اضافی " خیال باد" و " شکل آبگون " که هر دو مظهر غایی این دو صفت می توانند باشند قابل تفحص و بررسی و بذل توجه می سازد
باد خود پنهان است از دیده و در مقام تعریف نظری علم حسی است که تعریف پذیر می گردد و خیال نیز هم که از این وجه در مملکت وجود انسانی متصف به همین صفت است این پنهان بودگی را به غایت می رساند و معنای محصلی چون روح و جان که حقیقت انسان جز آن نیست در درون خرقه ی قالب چونان خیال باد پنهان و چون شکل آب که خود مظهر غایت بی شکلی است در ذات خویش و باز در گستره ی علوم حسی مظروفی شکل پذیرنده به تبع ظرف خویش است به دست می دهد .....
درود بر دوستداران زبان پارسی
در بیت نخست حضرت مولانا یک نیمه تضمینی از شعر حکیم والامقام نظامی آورده است.
حکیم نظامی : مرا پرسی که چونی چونم ای دوست
جگر پردرد و دل پرخونم ای دوست
حضرت مولانا : مرا پرسی که چونی بین که چونم
خرابم بیخودم مست جنونم
در پناه حق
در بیت :
حدیث آب و گِل جمله شُجون است
چه یک رنگی کنم؟ چون در شُجونم
شجون مصرع اول به معنای اندوهگین و شجون در مصرع دوم به معنای فنون است.اگر این برداشت من درست باشد آنگاه معنی بیت چنین خواهد بود :
کشاکش های صورت های مختلف وجودی ، جان آدمی را در گرداب تکثر اندازد و اندوهگین کند و این سبب باشد که ما یک رنگی وجود را درک نکنیم . فنونی که عقل جزئی برای توجیه و استدلال و طبقه بندی کائنات بکار می برد خود مهم ترین دلیل گرفتار شدن در بند رنگهای مختلف و نرسیدن به بی رنگی باشد.