غزل شمارهٔ ۱۵۱۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت 7 قفس به صورت قفص نوشته شده
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد. ضمن آن که در بعضی رسمالخطهای قدیمتر قفس را به همین شکل مینوشتهاند.
احتمالا ترک ختایی درست باشد. مگر آنکه در رسم الخط های قدیم شهر ختا را به شکل«خطا» هم نوشته باشند.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق نظر شما تصحیح شد.
به نظر حقیر بیت :
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
از دیدگاه متصوفه و عرفا اشاره به شناخت خداوند از کل به جزء و سلوک به سوی خداوند از جزء به کل دارد. با همراهی انسان کاملی چون شمس تبریز طی مراحل سلوک میسر خواهد شد.
با تشکر
در ادامه نظر بلند آقا یا خانم میگونی ،
اشاره به " قوس نزول " و " قوس صعود "
احتمالا منظور بیت آخر این است که شمس تبریز ذهنیت یکتاپرستی ابراهیمی و همینطور اعتقادات دین زرتشت که برای جهان دو خدا متصور است را ( اهورامزدا و اهریمن ) از ذهن من پاک کرد .
سپاس حمید جان باریک بینانه بود
نگاه حمید نزدیکتر می نماید
پیشنهاد میکنم به دوستان عزیز ترانه من چه دانم از شهرام ناظری آلبوم شور رومی رو حتما گوش بدید واقعا زیباست این ترانه منو به دنبال این غزل زیبا کشونده
این غزل از حضرت مولانا مفهوم عرفانی بسیار بالایی دارد. به طوری که مولوی به سان کودکی که از همه جا بی خبر است و در مقابل سوالات دیگران فقط میگوید <>، سخن میگوید. و به یک بی خبری عرفانی رسیده است.
(گوشم به راه که خبر می رسد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم).
در بیت آخر نیز به موضوع یکتایی حق اشاره دارد که با قرار دادن شمس در عرش خداوندی میگوید <> و بعد نیز به سان کودکی که سخنی میراند و بعد پشیمان میشود و میگوید که اصلن من چه میدانم!!!
تصنیف شور رومی به غایت زیباست.
مولانا خود نان و نمک می خورد و شکرخایی می کرد. به قدر ببینید نه مقدار، وگرنه هزار در هزار ساز و نوای بی روح جز چوب و فلز نیست.
در بیت آخر «یکتا» میتونه به معنای تنها/ فقط باشد. در اینصورت دارد میگوید شمس [با رفتنش] تنها دوتایی مرا از من گرفت. دوتایی هم میتونه به معنای داشتن همراه و دوست باشد. یک جور پارادوکس میشود- چون دوتایی که یکتا نمیشود- و با این وجود پارادوکس نیست چون واقعاً اتفاق افتاده! و خلاصه گیج میشود و میگوید «من چه دانم»!!
میشه بیشتر روش فکر کرد. شاید یکتا دوتایی که شمس ربودش مصادیق دیگری هم داشته باشند.
بادرود و تشکر فراوان از شما دوستان.
"شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم"
به نظر بنده در اینجا حضرت مولانا اشاره ای به دعوت شمس تبریزی از ایشان به بیهودگی جستجوی حق در بیرون و در جستن حق در درون خود ایشان هست. (یکی بودن عاشق و معشوق) "ربودن از من یکتا دو تایی (دوگانگی) را."
شاید ذکر این ماجرا خالی از لطف نباشد
عطاری بود و شاگردی داشت. این شاگرد در حسن تمام بود فقط یک عیب داشت که دوبین بود. چپ و لوچ بود؛ یکی را دوتا میدید. یک روز یک مشتری نزد عطار آمده و تقاضای یک شیشه روغن زیتون نمود. عطار مشتری را نشانده و به شاگرد گفت: فورا برو در منزل در سرداب یک شیشه روغن آنجا هست بیاور! شاگرد با سرعت بسوی منزل آمد، و رفت در سرداب؛ دید در آنجا دو شیشه روغن زیتون است با خود گفت: کدامیک را ببرم؟ اینرا ببرم، شاید دیگری را خواسته است؛ و آنرا ببرم شاید اینرا خواسته است، هر دو را که نخواسته است. ایستاد به فکر کردن؛ و پس از مدتی آهسته آهسته بسوی عطار آمد و گفت: شما گفتید در سرداب یک شیشه است! من دیدم دو شیشه است. کدامیک را بیاورم؟ عطار گفت: جان من! من خودم در سرداب گذاردم! یک شیشه بیشتر نیست! برو همان را بیاور! شاگرد به طرف منزل دوید و وارد سرداب شد؛ و خیره خیره نگاه کرد، باز دید دوتاست هر چه چشمش را مالید و پس از آن نظر کرد، باز دید دوتاست؛ جای شک هم نیست دوتاست. برای بار دیگر بسوی عطار آمد و گفت: با کمال دقت نگاه کردم، دو تا بود! عطار که از طول مدت و نشستن مشتری و احتمال اینکه شاید این مشتری از دستش برود متأثر بود، با حالت عصبانیت عصایش را به شاگرد داد و گفت: برو یکی را بشکن و یکی را بیاور! شاگرد با عصا به منزل آمده و وارد سرداب شد و با عصا به یکی زد؛ هر دو شیشه شکست؛ روغن زیتون ها ریخت و دید شیشه دیگری نیست که بیاورد. ایستاد به فکر کردن که من عصا را به یکی زدم نه به هر دو، چگونه به یکی زدم هر دو شکست؟ اینجا به عیب خودش پی میبرد که در حقیقت اینجا یک شیشه بوده و من در چشم خود پهلوی آن شیشه یک شیشه تخیلی، یک شیشه باطل و موهومی دیدم؛ و حالا که آمدم بشکنم، اقلا شیشه باطل را نشکستم و آن شیشه حق را باقی بگذارم تا برای استاد برم؛ با این عصا شیشه حق را شکستم و لذا هیچ شیشه دیگر نماند (لسان الغیب- حاج میرزا کریم صابونی- طبع سنگی- ص4).
اگر این شاگرد میخواست حق را بگذارد و باطل را بشکند، باید چشم خود را معالجه میکرد تا یک بین شود و شیشه را یکی ببیند. وقتی یکی ببیند باطل خود بخود شکسته شده است. پس شکستن باطل به معالجه چشم است نه به زدن عصا؛ با عصا حق را می شکند. شاگرد متوجه شد که عیبش راجع به لوچ بودن و دوبینی اوست. همینطور با خود متفکر بود که نزد استاد چگونه برود؟ و داستان را چگونه بازگو کند؟ چه قسم این عیب خود را برای او بیان کند؟ از شرمندگی سر به بیابان گذاشت.
سلام. من هم مثل خانم بنفشه باشنیدن این شعر یابهتربگم ترانه باصدای استادشهرام ناظری دگرگون شدم. درحدی نیستم که درموردمولانا وسخنش نظربدم. آمازبان موسیقی خوددیگریست
یکتا دوتایی می تونه اشاره به نماز داشته باشه (یک تایی: رکوع) (دو تایی: سجده)
بیت آخر خطاب به شمس،
از آن شبی که از من جدا شدی، آیا فراموشم کرده ای یا هنوز در ذهنت هستم؟ نمی دانم.
«یکتا دوتایی» میتواند کنایه از شک در وحدانیت خداوند باشد. مولانا با خود در این باور «یکی به دو» می کند تا اینکه شمس شک را از او می رباید.
مولانا در غزلی دیگر میگوید:
دویی از خود برون کردم یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم
در رابطه با بیت آخر،
مولوی در غزل 1914 می گوید:
خموش از ذکر نی می باش یکتا
که نی گوید که یکتا را دو تا کن
قاعدتا بایستی بین معنای این دو بیت و نیز بین معنای هر یک با سایر ابیات غزل سازگاری وجود داشته باشد.
مولانا چنان در عشق غرق می شود که دیگر یک از دو نداند که دیگر نامی برای دینش نمی توان نهاد:
منم در موج دریاهای عشقت
درود بر تمامی مخاطبان
نظرها رو خوندم تا بلکه چیزی از بیت آخر جز آنکه در نظر خودم بود بفهمم.
اما گویا دوستان هم در ابهام قضیه رو رها کردند.
سوالی دارم سپاس گزار میشم پاسخی بدبد
مصرع دوم از بیت آخر اگر کلمه ی "من" با اعراب کسره خوانده بشه به صورتِ "ز منِ یگتا، دوتایی"
بدین معنی که از من ای که در اصلِ خود یکتا و یکی هستم، دو بودن و دو تایی بودن را ربود
آیا درست می نماید؟
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
میگوید : مرا از اینکه دربند یکتایی خدا باشم یا شریکی برایش قائل شوم رها کرد ، اکنون آزادم
به غایت خوش بلایی...
به نظر من منظور مولانا از بیت آخر مربوط میشه به شبی که شمس کشته میشود، مولانا همیشه میگفته من و شمس یک روح در دوبدن هستیم، و انگار با مردن شمس هم خود شمس و شمس درون مولانا از بین رفته
به راستی که حضرت مولانا درست میفرماید که :
هرکسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من
دوستان نظرات جالبی رو مطرح کرده بودن ...
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز منِ یکتا , دو تایی , من چه دانم
گفتار اندر ربودن یکتا دوتای رومی،
از ترقص باله گونه و اپرا خوانی جناب شمس که بگذریم ( باذآل )،
هتا اگر ایشان دوتایی رومی رو یکی کرده باشد ، تفاوتی در اصل ماجرا نمی کند ، شب بوده است و شاهد و ای بسا شراب و شیرینی و تبریزی زمخت دست در یکتا دوتای مولا کم کرده بوده است.
سبحان الله-ﺿَﺮَﺏَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻣَﺜَﻠًﺎ ﺭَّﺟُﻠًﺎ ﻓِﻴﻪِ ﺷُﺮَﻛَﺎﺀ ﻣُﺘَﺸَﺎﻛِﺴُﻮﻥَ ﻭَﺭَﺟُﻠًﺎ ﺳَﻠَﻤًﺎ ﻟِّﺮَﺟُﻞٍ ﻫَﻞْ ﻳَﺴْﺘَﻮِﻳَﺎﻥِ ﻣَﺜَﻠًﺎ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠَّﻪِ ﺑَﻞْ ﺃَﻛْﺜَﺮُﻫُﻢْ ﻟَﺎ ﻳَﻌْﻠَﻤُﻮﻥَ
ﺧﺪﺍ ﻣﺜﻠﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ : ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺷﺮﯾﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮﺍﻭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ ? ﺳﭙﺎﺱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻪ ، ﺑﯿﺸﺘﺮﺷﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
سوره زمر -29
به نظر می رسد که در بیت هشتم مصرع دوم اشکالی وجود دارد. به جای"ار" باید"از" گذاشته شود. این نکته هم در دیوان شمس فروزانفر دیده می شود هم معنای بهتری می دهد.
سلام
تصنیف من چه دانم از آلبوم مولویه خارق العاده و آسمانی است ،به راستی که انسان را به بعدی دیگر می برد...
در بیت اخر منظور از یکتا دوتایی رو اینجوری توضیح میدن که حضرت مولانا منیت خودش رو کنار گذاشته و با خدا یکی شده قبلا با خدا دوتا میشد و هنگام این شعر بیخود شد و یکتا رجوع شود به برنامه گنج حضور
تو که مرا آفریده ای چرا از منِ نادان سوال می پرسی (حساب و کتاب می خواهی)؟! این شور و عشق و کنجکاوی ذهن و ماجراجویی و ... را که تو خودت به منِ نادان داده ای! من چه میدانم که اینها از کجا در من پیدا شده! پس از من مپرس زیرا آشفتگی موی حقیقتِ خلقت را شانه ی ناچبزِ عقل من کارساز نیست!
عرض سلام دارم خدمت بزرگواران، مولوی خودش میگه "من چه دانم" بعد شما عزیزان دل چرا دور باطل بر معانی خودساخته میزنید؟؟؟
توی این بیت «شبی بربود ناگه شمس تبریز ... ز من یکتا دو تایی من چه دانم» منظور از ربودن یکتا دوتایی اینه که از این بازی یکتاپرستی و شرک و جنگ بین این همه فرقه رهایی پیدا می کنه و کلا بی معنی میشه. و به اصل ماجرا می رسه
مرا گویی اگر کِشتِ خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
شبی بربود ناگه شمس تبریز
با درود خدمت دوستان
در مورد بیت آخر دوستان نظرات مختلفی بیان کردند
عبارات "یکتا" و "دوتا" در این بیت مفهوم عددی ندارن
یکتا به معنی یه دونه نیست
دوتا به معنی دوتا چیز نیست
بلکه منظور از یکتا، "یگانه"،"بی مانند" هست
و منظور از دوتا، "خمیده"،"تا شده" که استعاره از "کمان" هست.و با در نظر گرفتن این استعاره، تلمیح به ماجرای معراج و "قاب قوسین اًو ادنا" در بیت دیده میشه.
در داستان معراج پیغمبر به درجهای از نزدیکی به خدا رسید که "گویی" فاصله به اندازه یک کمان یا نزدیکتر بود.البته این عبارات برای فهم مطلب گفته شدن و منظور مسافت فیزیکی نیست،چون خدا از رگ گردن نزدیکتره و عرش مکان فیزیکی نیست که بشه مسافت رو فیزیکی بسنجیم.این داستان و عباراتش برای فهموندن یک منظور به این شکل و شمایل بیان شدن.
القصه!
دوتا یعنی کمان و اشاره به کمان داستان معراج داره
شبی بربود ناگه شمس...
یعنی جناب شمس، اون یکتا دوتا ((یگانه کمان)) رو از مولانا ربوده و اون فاصله رو از میان برداشته و مولانا توسط شمس به "وحدت با خدا" رسیده...لذا دیگه چیزی نمیدونه و میگه من چه دانم
شاهد این بیانات در خود غزل هست:
"مرا گویی چه میجویی دگر تو ورای روشنایی..."
"منم در موج دریاهای عشقت..."
یک مقدار با پیچیدگی کمتر و ساده تر به مولانا نگاه کنید . دچار خداپروری و قهرمان سازی نشوید . شکی در سابقه و توانایی ها و استعداد ها و خروجی های شگفت انگیز مولانا کسی نیست اما، باشد که مفاهیم را از دیدی ساده تر و نزدیک تر به زندگی و کاربردی ببینیم .
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
به نظرم بیت آخر مفهومش این باشه که مولوی داره میگه یه شبی شمس تبریزی یک، دوتایی رو از من ربود. یعنی نماز شب یا نماز صبح ام قضا شد.
به قول سعدی
دوگانه ای به درگاه یگانه بگزارد.
با سلام و عرض ادب
در مصرع اول از بین یکم «که رایی» باید سرهم نوشته شود به این صورت «کرایی» به معنای « تو کیستی» که مولانا در جواب میفرماید نمی دانم و خود را نمی شناسم. در چاپ مرحوم فروزانفر هم این نکته رعایت شده است