گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینه‌هااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقل‌های جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینه‌ست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
هوش مصنوعی: جان تو به من چنان نزدیک است که هر چه به ذهنت می‌رسد، من آن را می‌دانم.
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
هوش مصنوعی: دوستان یکدیگر را درک می‌کنند، اما اگر من نتوانم دوست واقعی باشم، پس یار صادقی نخواهم بود.
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
هوش مصنوعی: وقتی روابط دوستانه و صمیمی مانند آب زلال و صاف باشد، در آن عشق و محبت هر یک از طرفین به خوبی نمایان می‌شود.
اگر چه عامه هم آیینه‌هااند
که بنماید در او سود و زیانم
هوش مصنوعی: اگرچه مردم معمولی مانند آیینه‌هایی هستند که مزایا و معایب من را نشان می‌دهند،
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقل‌های جانم
هوش مصنوعی: اما چیزی که در هر لحظه تاریک‌تر می‌شود، این است که من صیقل‌دهنده‌های جانم را ندارم.
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
هوش مصنوعی: آیینه هرگز نمی‌تواند عارف و آگاه شود، حتی اگر تمام خاک و غبار دنیا را بر روی آن بریزم.
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که از این آیینه رویت را برنگردان، زیرا او به تو می‌گوید که برای جانت امنیت و آرامش فراهم کرده‌ام.
من و گفت من آیینه‌ست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
هوش مصنوعی: من به او گفتم که آیینه‌ام و می‌توانم حال درون جانت را در کلامم نشان دهم.
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
هوش مصنوعی: سکوت کن تا با ابرو و ناز تو، هزاران داستان عاشقانه برایت بگویم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1397/02/16 23:05
همایون

انسان عشق آشنا از دروغ و ریا بیزار است و صداقت را پیشه خود می‌‌سازد تا هر روز نو شود و نادیدنی‌ها را ببیند نه آنچه را که سودی و لقمه‌ای در آن است به چنگ آورد بلکه زیبائی‌ها و بزرگی‌ها را شکار کند
یکی‌ از ویژگی‌‌های چنین انسانی‌ آیینه بودن اوست که دوستان می‌‌توانند جان خود را در او ببینند نه صورت ظاهری را
این دیدن با دیدن صورت‌ها و ظاهر‌ها تفاوت ماهوی دارد، در این دیدن یکی‌ شدن و بزرگ شدن و تغییر کردن هم هست
به خصوص که یار تو جلال دین باشد، برای همین است که آیینه و یار از واژه‌های کلیدی در فرهنگ جلالی به شمار می‌‌آید